در حال یادگیری دانشها یا در حال جمعآوری کتابها؟
نیازچی: چطور کارآفرین بشیم؟
به نام خدا.
سلام.
این کلمه «کارآفرینی» هم برای خودش حسابی معروف شده این روزا. خیلی ها هم سعی میکنن راجبش بیشتر اطلاعات بدست بیارن و یه سری ها هم که میخوان هرچه زودتر دست به کار بشن و «یه چیزی» درست کنن.
ولی این وسط چه اتفاقی میفته؟ همگی توی دامِ این شرکت و اون شرکت و این موسسه و اون موسسه میفتن و اونها هم بجای اینکه به این فردِ بیچاره اصلِ قضیه رو بگن، میان از اصلِ «پیچیدش کن و گولشان بزن» استفاده میکنن و از کارآفرینی یه غول بزرگ میسازن که هرکسی هم نمیتانه سمتش بره.
عین همین اتفاق در زمینه کنکور هم همیشه افتاده و الان هم داره میفته. اول از اون «اصل» استفاده میکنن و از کنکور یه کوه میسازن و بعد میگن «خب حالا که فهمیدی کنکور چقدر سخته، بیا کتابهای سریِ X ما رو بخر تا کنکور رو قورت بدی!».
من توی این مقاله میخوام با شما راجب «اصل» و «مهمترین ویژگی» که در رابطه با کارآفرینی وجود داره، حرف بزنم. احتمالاً جالب باشه براتان.
قبل از هرچیزی لازمه که یه تعدادی عکس رو ببینید. ولی همینطور الکی از روشان رد نشید، یکم راجب هر عکس فکر کنید.
عکس های جادویی!
این خودکارای معمولی دیگه خسته کننده شدن، اگه ۳ رنگ خودکار بخوای باید ۳ تا خودکار با خودت حمل (!) کنی. چه میشد اگه یه خودکار داشتیم که نوکش رو روبه هرجایی میگرفتیم، رنگ اونجا رو میگیرفت و میتانستیم به اون رنگ باهاش بنویسیم؟
چه کاریه که برای هر مهمان ۲ تا ظرف بزاری (یکی برای تخمه و یکی هم برای پوستِ تخمه)؟ کاش یه ظرفی داشتیم که همزمان هر دوتای اینها بود.
این چیپسای چی توز خیلی خوشمزن. کاش میشد راحت درشان رو ببندیم وقتی نمیتانیم همه رو بخوریم توی یه وعده. ولی برای این کار باید دکترای بسته بندی و گره زدن داشته باشی انگار.
درسته که PDF هم خوبه، ولی خداییش خیلی وقتها هم هیچی حس و حال همون کتابای کاغذی رو نداره. ولی این باز نگه داشتنِ کتاب هم شده مسئله ای برای خودش. کاش میشد یجوری یک دستی کتاب رو نگه داشت و کتاب هم بسته نشه.
حاظرم ۲ جلسه پشت سر هم اسکات برم توی باشگاه ولی دور و برِ آناناس (و نارگیل!) نرم. چه میشد به راحتی میتانستیم این میوهء «بد بدن» و لوس رو رام میکردیم؟ البته انصافاً از نظرِ مزه میوه مورد علاقه خودم هم هست.
چند بار تا حالا سعی کردید که گوشیتان رو با ظرافتِ تمام روی شارژر نگه دارید؟! برای خودش یه پا تمرینِ کونگ فو حساب میشه.
الحق و الانصاف که این باز نگه داشتنِ کتاب هم برای ما انسان های قرن بیست و یکمی زحمت زیادی به حساب میاد.
چه میشد یه نفر کالسکه و دوچرخه رو باهم قاطی میکرد؟ انصافاً هم مادر ها بیشتر حال میکردن و هم بچه ها.
ما که تا حالا کفش پاشنه بلند نپوشیدیم ولی به نظرم اگه میشد یه جاهایی از شر اون پاشنه های لعنتی خلاص شد، اتفاق خوبی میشد.
همین الان که این قسمت رو دارم مینویسم، ۵ بار سیمِ USB از روی میز افتاد. اگه میشد یجوری گیرش داد خیلی خوب میشد.
جالب میشد اگه میتانستیم یه ساعت داشته باشیم که به جای عقربه هاش هرچی که خودمان میخواستیم میشد گذاشت. مشکلات بشریت رو حل نمیکنه ولی میشه خیلی چیزای جالب باهاش درست کرد!
بعضی وقتها هم روی خیلی چیزها رو باید پوشاند!
هر دفعه که ما خواستیم یه خطِ راست بکشیم، یا دایره کشیدیم یا Arc! اگه یه چیزی داشتیم که کمک میکرد و ما رو از شر خط کش هم راحت میکرد، چیز خوبی میشد.
بعضی وقتها هم حس خوبیه اگه آدم بتانه درِ نوشابه رو با یک دست باز کنه.
قطعاً هر آدمی توی حمام حداقل یکی ۲ بار آواز خوانده و خودش رو روی stage به جای ابی هم تصور کرده (در حال خواندن آهنگ پوستِ شیر). حالا اون لحظه اگه لیفِ حمامت شبیه میکروفون هم باشه، حس و حال تکمیل میشه و شاید از ابی به Slayer هم ارتقا پیدا کنی (هرچند که Slayer به میکروفونِ مردانه تری احتیاج داره).
اتفاقاً توی این دنیایِ مسخره ای که ساسی مانکن و تتلو میشن «الگو»، فکر کنم کارآفرینی در زمینه لیفِ حمامِ میکروفونی بهترین گزینه برای این انسان های قرن بیست و یکمی باشه که اکثراً دائم دنبال خزعبلات و چرت و پرت و هجو و چیزای الکی و سطحی هستن.
خیلی وقت ها هم میری یه جایی میخوای بشینی میبینی باران آمده و خیس شده. چه خوب میشد اگه یه دسته کنارِ اون میز باشه و بچرخانیش و اون طرفِ خُشکِش بیاد بالا و بتانی بشینی!
قطعاً بحرانِ بی آبی رو حل نمیکرد، ولی خب شاید یه وقتی هم جان آدم رو نجات میداد اگه یه اینجور چیزی پشت دوچرخه ها وجود داشت.
بله، برای کسایی که رژیم غذاییِ دقیقی رو رعایت میکنن (مثل همه ما ایرانی ها)، خیلی خوب میشد اگه به جای وزن کردن، از روی بشقاب میشد فهمید که چه مقدار غذا میشه معادلِ چند درصد کربوهیدرات یا پروتئین یا چربی یا سبزیجات!
بدون شرح.
عمه من و شوهرخاله خیلی ها هم راحت میتانن این رو درست کنن. ولی انصافاً خیلی جاها نیاز میشه.
این شمع ها هم خیلی زود تمام میشن نه؟ کاش یه شمعی داشتیم که به جای ۱ ساعت میتانست ۱۴۴ ساعت روشن بمانه!
حالا ممکن بود یکی از اون فامیل های آدم که کار به کارِ همه چیز داره، به شوخی بهت میگفت «زیپت بازه!» ولی خب بازم ایده جالبی میشد اگه هندسفری ها هم زیپ داشتن.
قطعاً یکی از مسخره ترین کارهای دنیا پاک کردنِ لایِ دکمه های کیبورده. اگه یه نفر یه کاری میکرد به راحتی تمیزشان کنیم، تا آخر عمر که نه ولی حداقل یه بار از ته دل دعاش میکردم.
خیلی جذاب میشد اگه میتانستی همینطور بدون ترس، از هرجایی، بدونِ نگرانی آب بخوری، نه؟ اگه یکی این کار رو میکرد، خیلی به درد کسایی مثل من که عشق گردش و طبیعت و کشف مکان های بِکر هستن، میخورد.
اگه به اشتباه با دمپایی رفتی خواستگاری، خیلی خوب میشد اگه دمپاییت هم مثل ماشینت convertible بود و یهو تبدیل به کفش میشد. دختر آرزوهات رو هم از دست نمیدادی.
از کجا بفهمیم چه موقع باید لاستیک های ماشین رو عوض کنیم؟ فکر کن لاستیک ها جوری بودن که بعد از یه مدت که ساییده میشدن، یه متنی روشان نمایان میشد که بهت میگفت «وقتشه لاستیک هات رو عوض کنی».
هرچند که شکستنِ تخم مرغ یکی از لذت های دنیاست، ولی بعضی وقت ها هم میزان استرسی که بهت میده برابری میکنه با شبِ کنکور. اگه یه چیزی وجود داشت که تخم مرغ ها رو بدونِ تلفات برات به زیباترین شکل ممکن میشکست، خیلی خوب میشد.
این بازکردنِ در نوشابه هم حس و حالی داره برای خودش. مخصوصاً اگه با یه انگشت هم انجامش بدی و بعد زُل بزنی به دوربین و جوری ژست بگیری که انگار هنر کردی. (یادش بخیر یه موقعی کیک و نوشابه ترکیبِ جدانشدنی و مهیبی بود!)
بودن شرح.
این هم بدون شرح.
خیلی جالب میشد اگه هرجایی و روی هر سطحی میشد یه کیبورد داشت، نه؟
و اما آخرین عکس که از دید من بزرگترین اختراع در تاریخِ انسانه. فقط کسی که به ماکارانی عشق بورزه خوب میفهمه چه میگم. این لامصب مگه وای میسه روی چنگال؟
خب این عکس ها چه ربطی به کارآفرینی داشتن حالا؟
ببین، خیلی وقتها هم نباید حرف اضافی زد و مستقیم رفت سراغ اصل مطلب. اصل مطلب چیه حالا؟
اگه ازت بپرسم که همه عکس های بالا توی چه چیزی باهم اشتراک دارن، چه میگفتی؟
همه اینها توی یه چیز اشتراک دارن و اون یک چیز هم چیزی نیست جز «نیاز».
تمام چیزهایی که توی عکس ها دیدیم، ساخته شدن که یه نیازی رو برطرف کنن، حتی اگه اون «نیاز» آواز خواندن توی حمام و توی حس رفتن باشه!
حتی بجز اینها، اگه به یه اسپری آب هم دقت کنی (که خیلی چیز پیش پا افتاده ایه برای ما)، میتانی ببینی که از اول ساخته شده که یه نیازی رو برآورده کنه.
اساسی ترین ویژگی یه کارآفرین اینه که «نیازچی» باشه. یعنی چه؟ یعنی شکارچیِ نیاز باشه. اگه خوب و با یه دیدِ نقادانه و خلاقانه به دور و ورت نگاه کنی، خیلی نیازهای زیادی رو خواهی دید.
ولی این مهم نیست
حتی وقتی نیاز رو هم پیدا کنی، اتفاق خاصی نمیفته اگه تو «مهارت» و «دانش» در اون زمینه نداشته باشی و یه فکر درست و حسابی بابتِ «بازاریابی» هم نکرده باشی (خیلی محصولات هستن که عالی هستن ولی چون بازاریابیِ خوب ندارن شکست میخورن. از اون طرف هم خیلی محصولاتِ آشغال هستن که فقط چون بازاریابی خوب دارن، پیشرفت میکنن). و اینجا به این میرسی که «پول» هم باید باشه!
حالا من از بین این موارد (یعنی نیاز و مهارت و دانش و بازاریابی و پول و شاید چندین عامل دیگه)، فقط راجب پیدا کردنِ نیاز حرف زدم. چون از دید من مهمترین چیز اینه اول اصلاً یه نیازی وجود داشته باشه که تو بخوای بهش جواب بدی و برطرفش کنی و به فکر عوامل دیگه بیفتی.
حرف آخر
البته علاوه بر همه اینهایی که گفتم، یه ویژگی مهم و اساسی که یه کارآفرین باید داشته باشه هم اینه که پشتکار وحشتناکی داشته باشه.
شاید کلیشه ای باشه، ولی این یه حقیقته که دنیای کارآفرینی اون گل و بلبلی که برای شما ساختن نیست اصلاً. باید سالها تلاش کنی که یه ایده رو از اون مرحله «نیازچی» برسانی به مرحله ای که بشه اسمش رو گذاشت «موفقیت».
فقط کسی میتانه توی این مسیر موفق باشه که واقعاً پشتکار داشته باشه. کارآفرینی برای سوسول ها نیست!
یه جمله از Steve Jobs:
"I'm convinced that about half of what separates successful entrepreneurs from the nonsuccessful ones is pure perseverance."
من به این باور رسیدم که تقریباً نصف اون چیزی که کارآفرین های موفق رو از ناموفق ها جدا میکنه، پشتکارِ خالصه.
و با روداریِ تمام، یه جمله هم از خودم!
من به این باور رسیدم که تقریباً ۹۵ درصد از اون کسایی که میخوان بهت یاد بدن چطور کارآفرین بشی، خودشان هیچوقت هیچ تجربه عملیِ درست و حسابی نداشتن و فوقش چند تا کتاب خواندن یا چند تا دوره شرکت کردن. یعنی در واقع همون «خودم انجامش ندادم ولی بیا به تو یاد بدم چطور انجامش بدی» هایی که توی این دنیا فَت و فراوان وجود دارن! مثل دوران Gold Rush که تنها کسایی که پولِ واقعی درآوردن، اونایی بودن که به جوینده های طلا بیل و کلنگ میفروختن!!! (این جمله آخر خیلی حرف توشه).
مراقب پول و وقتت باش و گول هر کسی رو که همینجور یه «ادعایی» میکنه هم نخور.
کارآفرینی هم مثل خیلی چیزهای دیگه توی این دنیا، اونقدرها هم چیز پیچیده ای نیست. ولی خب عین مثلاً مافیای کنکورِ خودمان، یه سری ها همیشه از «پیچیده کردن مسائل» پول درمیارن!
پس، برای کارآفرین شدن باید:
- نیازچی باشی.
- دانش و مهارت زیاد داشته باشی در اون زمینه ای که میخوای کار کنی.
- مثل . . . هم باید پشتکار داشته باشی.
- سوسول هم نباید باشی.
- پول هم حتماً باید باشه. یا خودت باید داشته باشی یا باید سرمایه گذار داشته باشی.
تری نیترو مخلصات.
یا علی.
برای ارتباط با من میتانید از ID تلگرام solyinho@ یا آدرس ایمیل odiwxe@gmail.com استفاده کنید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
به دلار امروز «محبت» کیلویی چند؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
نخوان: اینهمه کتاب خواندی و آخرشم هیچ *** نشدی
مطلبی دیگر از این انتشارات
آشنایی از نزدیک با رتبه های تک رقمیِ کنکور