در حال یادگیری دانشها یا در حال جمعآوری کتابها؟
همجنس بازی و شاعرهای بزرگِِ ادبیات فارسی
بسم الله الرحمن الرحیم.
سلام.
خب، خیلی سخته که آدم از بچگی یه سری اعتقادات رفته باشه توی ذهنش و یهویی با چیزایی روبرو بشه که کُلِ اون اعتقادات رو به چالش بکشه. یکی از این اعتقادات هم همین بزرگی و عظمتی هست که ما توی ذهنمان نسبت به خیلی از شاعرهای بزرگ داریم و فکر میکنیم اونها چه آدمهای بزرگ و پاک و درجه یکی بودن.
ولی حقیقت اینه که ما ممکنه خیلی وقت ها اشتباه کنیم و یه چیزایی رو همینطور الکی قبول کرده باشیم.
برای اینجور ادعا هایی، آدم باید خیلی تحقیق کرده باشه و خیلی هم پُر باشه از لحاظ علمی. همینطور نمیشه ۲ تا خبر توی bbc ببینی و چند تا مطلب توی اینستاگرام بخوانی و فکر کنی مثلاً خیلی باسواد شدی و حقایق رو میدانی.
برای همین هم تمام حرفایی که توی این مقاله نوشته میشه، از زبان من نیست، بلکه از زبان «دکتر سیروس شمیسا» هست که کتاب «شاهدبازی در ادبیات فارسی» رو نوشته و در این زمینه هم باسواد و پُر هست و کتابش هم اگه بخوانید، به اندازه کافی دلیل و مدرک و سند برای حرفهاش داره (هرچند که کتابش همون موقع که چاپ شد توقیف و جمع آوری شد. نمیدانم چرا؟؟؟!!!).
یه معرفی از دکتر شمیسا:
سیروس شَمیسا (زادهٔ ۲۹ فروردین ۱۳۲۷ در رشت) استاد ادبیّات فارسی و نویسندهٔ پرکار ایرانی است که تاکنون بیش از ۴۰ اثر خلق کردهاست. وی تحصیلات عالی خود را در دانشگاه شیراز آغاز کرد و چند سالی پزشکی خواند، ولی پس از چندی تغییر رشته داد و در همانجا مدرک کارشناسی خود را در ادبیّات فارسی گرفت. پس از آن وارد دورهٔ دکتری ادبیات فارسی دانشگاه تهران شد و در سال ۱۳۵۷ از رسالهٔ خود به راهنمایی دکتر خانلری دفاع کرد. او در سال ۱۳۸۰ یکی از چهرههای ماندگار ایران لقب گرفت. کتابهای او در بسیاری از دانشگاههای ایران تدریس میشود.
معنای شاهدبازی:
«شاهدبازی»:
این کلمه رو باید بر وزنِ «بچه بازی» بخوانید و یجورایی هم همین معنی یا معنیِ «عشق مرد به مرد» و اینجور چیزها رو میده.
موضوع این کتاب:
موضوع این کتاب، «معشوق مذکر» در تاریخ ایران و بازتابش توی ادبیات فارسیه. در این کتاب مستندات تاریخی موثقی آورده شده که اکثر اون شعرهای عاشقانه ای که همه ما فکر میکنیم برای یه زن یا برای خدا گفته شدن، در اصل برای یه معشوقهء مَرد (مذکر) گفته شدن.
از این به بعدِ مقاله میشه یه خلاصه و گلچینی از مطالب این کتاب که به زبان من نیست و راجب خیلی از شاعرهای بزرگ مثل سعدی و حافظ و رودکی و سنایی و غیره هم آورده شده. البته اگه خواستید میتانید خودتان هم کتاب رو بصورت رایگان از این لینک دانلود کنید و بخوانیدش.
فقط از همین اول بگم که دوستانی که احیاناً بهشان برخواهد خورد و اعتقاداتِ مُحکمشان به چالش کشیده خواهد شد، لطفاً اول برن کتاب رو کامل و دقیق بخوانن و بعد قضاوت کنن. بالاخره کسی که این کتاب رو نوشته هم دکترای ادبیات داره و هم جزو چهره های ماندگارِِ ایرانه و هم خیلی خیلی علمش از من و شما بیشتره در این زمینه. پس پیشنهاد میکنم کتاب رو کامل بخوانید.
پیشاپیش اگه جایی از متن، ادب رعایت نشده، به بزرگی خودتان ببخشید، بعضی مسائل باید گفته بشن.
اول این ۲ عکس از صفحات کتاب رو بخوانید:
به طوری که از مطالعه کتب قدیم بر می آید عشق مرد به مرد در ایران باستان سابقه نداشته است. شاهد بازی در میان اعراب باستان نیز مشاهده نشده زیرا در اشعار دوره جاهلیت و یکی دو قرن نخستین بعد از اسلام مدرکی در این باره نمی توان یافت . البته در قرآن اشاره به اعراب بائده (از میان رفته) شده که چنین رسمی داشته اند که حکایت قوم لوط از این قسم است. اما در نزد یونانیان این امر رایج بوده و در آثار فلاسفه بزرگ مانند افلاطون شواهد و مدارک بسیاری میتوان جَست. شاهد بازی در نزد ترکان هم مرسوم بوده است. شاهدبازی در نزد یونانیان و ترکان یک تفاوت عمده دارد و آن اینکه شاهد بازی در نزد یونانیان جنبه معنوی داشت و دارای زمینه فلسفی در صورتیکه ترکها فقط جنبه جنسی شاهدبازی را مد نظر داشتند. متأسفانه با ورود عنصر ترک در تاریخ ایران این امر بصورت وسیعی در ایران مرسوم شد.
بنابراین شاهدبازی در ایران دارای دو منشا بود:
- شاهدبازی یونانیان که با حفظ جنبه مثبت و فلسفی وارد ایران و درعرفان حل شد و به عشق الهی و معنوی تفسیر گردید .
- بچه بازی مأخوذه از ترکان که جنبه زمینی داشت و همراه با عمل جنسی که در اشعار غیر عرفانی به وفور از آن یاد شده است.
شاهدبازی در کتب الهی
قرآن: خدا در داستان قوم لوط نشان میدهد که در مورد شاهدبازی بسیار سخت گیر است و قومی را عذاب مینماید. آنها را کور و شهرشان را سنگ باران میکند.
انجیل: در سفر پیدایش نیز سرنوشت قوم لوط آمده است.
تورات: لفظی است که در کتاب مقدس استعمال شده است برای اشخاصی که مرتکب گناه اهل سدوم بودند.
افلاطون
از نوشته های افلاطون معلوم میشود که عشق مرد به مرد در یونان مرسوم بوده و امثال سقراط به آن جنبه معنوی و فلسفی داده بودند. رساله ضیافت یا مهمانی افلاطون اختصاص به این عشق دارد. آنچه در این رساله جلب نظر میکند:
- از عشق به زنان تقبیح شده است چنانکه می گوید "انسان های سفله زنان را نیزدوست دارند . اگر قانون دولتمردان را مجبور نمی کرد تن به ازدواج در نمی دادند و لذا ازدواج آنان از روی علاقه نیست . پسران عاقل تر از دخترانند!!"
- تاکید بر عشق ورزیدن به جوانی که دانا است و لذا می گوید "به جوانانی میل میکنند که آثار خردمندی در آنها ظاهر شده باشد و این موقعی است که موی صورت شروع به روئیدن می کند" در صورتیکه در شعر فارسی که عمدتاً تکیه بر عشق جسمانی است یکی از موضوعات مکرر این است که جوان تا وقتی دوست داشتنی است که موی صورت او نرسته باشد . افلاطون جهت پرهیز از مسائل جنسی می گوید "به نظرم باید قانونی وضع شود که دل باختن به پسران نورس را ممنوع سازد".
- مناطقی را که در آن عشق ورزی بین مردان مرسوم نیست را کشورهائی میداند که تحت سلطه حکومت های استبدادی هستند!! زیرا عشق ورزی بین مردان موجب توسعه و رشد عقاید و افکار میشود و اساساً عشق باعث تجلی صفات نیک است.
- خانواده ها از این گونه روابط خرسند نبودند و بر پسران خود سرپرستی می گماشتند تا به دام نظربازان نیفتند.
- عشق های جشمانی را تقبیح میکند و می گوید "عاشق پست ، بدن را بیشتر از روح و درون دوست دارد".
- عاشق برای کسب فضیلت است که عشق میورزد و لکه ننگی بر دامنش نیست.
- رابطه عاشق و معشوق رابطه مرید و مراد و شاگرد و استاد است و معشوق به عاشق به چشم مربی می نگرد.
- عاشق کم کم متوجه میشود که زیبائی یک بدن با زیبائی بدن دیگر چندان فرقی ندارد و لذا متوجه مفهوم کلی زیبائی می شود .
- معشوق حسود است و اجازه نمی دهد عاشق به دیگری توجه کند.
- عاشق به سبب معنویتی که دارد خود بعدها تبدیل به معشوق می شود.
- معاشیق مرد با استفاده از حمایت عاشق وارد خدمات دولتی می شدند و به اصطلاح پیشرفت می کردند!!!
فلوطین و دیگر نوافلاطونیان آراء افلاطون را با عرفان شرقی درآمیختند و مفهوم عشق افلاطونی را بوجود اوردند و از طریق سنت آگوستین بر مسیحیت تاثیر گذاشتند. بر طبق این نظریه، خوبی ها و زیبائی ها و حقایق در جهان زمینی فقط جلوه هائی از ذات احدیت است که سرچشمه همه ارزشهاست.
بنابراین شاهدبازی در نظر افلاطون جنبه عرفانی و معنوی داشت.
ابن سینا
ابن سینا در فصل پنجم رساله عشق می نویسد :
"از شأن قوه عاقله آن است که اگر به مناظر نیکوئی ظفر یافت باید او را به چشم محبت بنگرد . هرگاه انسان دوستدار صور حسنه و وجوه مستحسنه گردید اگر به جهت لذت حیوانی و جنبه بهیمی باشد از جمله افعال قبیح و اعمال زشت و قبیح محسوب میشود . اما اگر دوستی او به اعتبار جنبه عقلانی و وجه تجردی باشد وسیله یی است به جهت اتصال به معشوق حقیقی و وصول به علت اولیَ . در این صورت سزاوار است که در عداد ظرفا و اهل فتوت و عرفان شمرده شود . پیغمبر اکرم فرمود : [نیازهای خود را نزد زیبارویان بجوئید ] . سه چیز است که در تعقیب عشق به صور حسنه ممکن است پدید آید . اول معانقه (درآغوش کشیدن)، دوم تقبیل (بوسیدن)، سوم مباضعه (عمل جنسی). اما شق سوم : مسلم است که این نحو از عشق اختصاص به جنبه حیوانی دارد و قوه ناطقه را در او مداخلت نیست مگر آنکه بر سبیل قانون شرع و به طریق ازدواج صورت گیرد و چون منظور بقاء نسل و حفظ نوع است ، قوه ناطقه در این قسم سهیم و شریک قوه حیوانی است . اما قسم اول و دوم : هرگاه متیقن بود و بداند که از روی ریبه و شهوت نیست و ساحت او از تهمت خالی و مبراست فقط دنو به معشوق است نه اظهار منکر و متعرض شدن به فحشا ، در این صورت مثال بوسیدن اولاد است . معنقه با آنها از روی محبت طبیعی و حب ذاتی که از طرف معشوق حقیقی در وجود عموم جنبندگان مخمر و فطری است ".
بنابراین نظربازی در نظر ابن سینا جنبه عرفانی و روحانی دارد.
شاهدبازی درعرب
ذکر معشوق مذکر در اویل عهد عباسیان در شعر عرب پیدا شد و پیش از آن سابقه نداشت. مبدع آن والبة بن الحُباب (متوفی حدود 786 میلادی) شاعر اهل کوفه است و این نوع شعر از طریق شاگرد او ابونواس به شعر فارسی راه یافت. نقل است ابونواس در مکه پسر بی ریشی را دید حجرالاسود را می بوسد. گفت به خدا میباید این پسر را نزد حجرالاسود ببوسم. هر چه منعش کردند سود نبخشید. نزدیک رفت و در کنار حجرالاسود صورت بر صورت آن پسر گذاشت و او را بوسید. راوی گوید : گفتم وای بر تو در حرم خدا عمل حرام کردی. گفت بی خیالش! خدا رحیم است و شعری گفت به این معنی که دو عاشق هنگام بوسیدن حجرالاسود، چهره بر چهره هم چسباندند گوئی آنجا وعده گاهی است که از وصال هم سیراب شوند بی آنکه گنهکار شده باشند!
در متون نثر عربی هم به وفور میتوان حکایاتی در زمینه شاهدبازی جست. جالب آنکه در اکثر این حکایات به نوعی پای ایرانیان در میان است و گوئی بدین وسیله قصد بنام کردن عنصر ایرانی و آئین های ایرانی در کار است. حکایتی گوید روزی ابن سَیَابه اَمرَدی را فریفت و به خانه برد. خوردند و نوشیدند . غلام گفت آیا تو ابن سیابه زندیق هستی؟ گفت آری. پسرک گفت دوست دارم به من زندقه را یاد بدهی. ابن سیابه گفت : با کمال میل چنین میکنم. سپس او را به رو خواباند و آن کار با او کرد. غلام فریاد برآورد، آخ!! این چه کاری است که می کنی؟ گفت تو از من خواستی که به تو زندقه بیاموزم، اولین بخش از قوانین آن این است!!
شاهدبازی در هند
شاهد بازی ابداً در فرهنگ هند وجود نداشت. اهمیت زن در این فرهنگ به نحوی است که اساساً عاشق، زن است و معشوق، مرد . بطوری که از کتاب غزالان الهند بر میاید هندوان علمی به نام نایکابهید یعنی زن شناسی داشتند. آزاد بلگرامی که می خواهد در این کتاب این علم را در شعر فارسی پیاده کند می گوید متأسفانه معشوق در شعر فارسی مذکر است. این ادیب هندی در یکی دیگر از آثار خود تعجب می کند که چطور خاقانی از شاه ساده پسری خواسته است. او در غزالان الهند در فصل نایکابهید می نویسد: "تغزل شعرای عربی و هندی با نسا است خلاف شعرای فارسی و ترکی که این بنای تغزل را بر امارد (مرد ها) گذاشته اند و ظلم که عبارت از وضع شیء در غیر موضوع آن است اختیار نموده . اگر چه شعرای عرب هم اختلاط عجم سبیل تغزل با امارد پیموده اند لیکن اصل تغزل آن ها با نساست".
تاریخچه شاهد بازی به ترتیب تاریخی
سامانیان
از دوره طاهریان و صفاریان حدود 58 بیت و از دوره سامانیان حدود 2000 بیت بیشتر نمانده است. در این مختصری که مانده چندان نشانه از معشوق مذکر نیست. البته در دوره سامانیان اندک اندک ترکان در مقامات لشکری در حال ترقی بودند و لذا احتمالاً از این دوره شاهد بازی در ایران در حال رشد و رواج بوده است.
از قصیده معروف مادر می رودکی مشخص می شود که ترکان دربار پادشاهان سامانی به شغل ساقی گری مشغول بودند.
رودکی:
*** فرستاد به سِر اندر عیار مرا که مکن یاد به شعر اندر بسیار مرا
وین فره پیر ز بهر مرا خوار گرفت برهاناد از او ایزد جبار مرا
غزنویان
اینان ترک نژاد بودند و لذا بدیهی است که لواط در نزد ایشان مرسوم بوده است. مشهورترین سند، عشق سلطان محمود غزنوی به غلام ترکش ایاز است. که شبی در حالت مستی به ایاز دستور میدهد موی خود بچیند و ایاز چنین کند. سلطان صیح که بهوش می آید از دستور خود خشمگین میشود بگونه ای که هیچکس یارای تسکین سلطان ندارد تا آنکه از ملک اشعرای دربار میخواهند که شعری بسراید شاید افاقه کند.
دوره غزنویان آغاز تسلط ترکان در تاریخ است که معمولا معشوق مذکر ترکان لشکری هستند. از این رو بعداً صفات ایشان چون عربده جوئی، بی وفائی، جفاکاری، سست پیمانی، خون ریزی، و ظلم جزء مختصات معشوق شعر فارسی می شود. حتی مشخصات جسمی ایشان چون چشم تنگ، کمر باریک، فپقد بلند، زلف برتافته نیز بعدها از مختصات معشوق شعر فارسی میشود.
اینکه در شعر فارسی نگاه معشوق تیر و ابروی او کمان و زلفش کمند است به این سبب است که این معاشیق ترک عمدةً نظامی بوده اند و ایاز هم در اصل از امیران سپاه است.
فرخی سیستانی:
یک نوع دیگر از معشوق که در گروه معشوق بنده تقسیم بندی میشود بنام ریدکان هستند . یعنی غلامان کم سن و سال زیباروئی که در عنفوان جوانیند و هنوز کودک محسوب میشوند و سبزه عذار ندارند !! ریدکان سرائی در شعر فرخی بوفور دیده میشود. منشاً این غلامان از شهرهای بلغار و قندهار و حصار ترکستان است که بدنی سفید داشتند . این نوجوانان زیبارو در فن جنگ هم کارآزموده بودند و شاهان آنان را با خود در نبرد ها همراه داشتند .
سر ملوک عجم چون به نزد کوه رسید صف سپاه عدو دید با سکون و قرار
زریدکان سرائی چو ژاله بر سر آب بدان کناره فرستاد کودکی سه چهار
به نیزه هر یک از ایشان ستوده غزنین به تیغ هر یک از ایشان یسنده بلغار
یکی از فجایعی که در مورد معشوقکان مرد اتفاق می افتد در آوردن ریش است که دیگر در این مرحله به درد نخورده و طرد میشوند . فرخی دل ریشی از این قضیه دارد و می گوید :
آن سمن عارض من کرد بناگوش سیاه دو شب تیره برآورد ز دو گوشه ماه
سالش از پانزده و شانزده نگذشته هنوز چون توان دیدن آن عارض چون سیم سیاه
روزگار آنچه توانست بر آن روی بکرد به ستم جایگاه بوسه من کرد تباه
بچکد خون ز دل من چو به رویش نگرم نتوانستم کرد از درد بدان روی نگاه
شب نخسبم زغم و حسرت آن عارض و روز تا به شب زین غم و زین درد همی گویم آه
عنصرالمعنانی کیکاووس بن وشمگیر:
او از شاهزادگان خاندان زیاری بود که در قرون چهارم و پنجم در گیلان و مازندران حکومت داشتند . او داماد سلطان محمود غزنوی بود و از دختر سلطان پسری داشت بنام گیلانشاه . کتاب قابوسنامه را عنصرالمعانی برای پسرش نوشت تا راه و رسم زندگی را به او بیاموزد و دانسته ها و تجربیات خود را به او منتقل کند . در این کتاب مکرراً از عشق ورزی به غلامان و مجامعت با آنان سخن رفته و این را می رساند که عشق و نزدیکی مرد به مرد در تمام زوایای زندگانی ایرانیان مخصوصاً طبقات بالا نفوذ کرده بود . در اندرزی به پسرش میگوید که امرد سوگلی را با خود به مهمانی ببرد :
"معشوق خود ، بطلمیوس و افلاطون نباشد ولکن باید اندک مایه خردی داشته باشد و نیز دانم که یوسفِ یعقوب نباشد اما چنان باید که حلاوتی و ملاحتی باشد وی را تا زبان مردم بسته باشد . اگر به میهمانی روی معشوق را با خویشتن مبر و اگر بری پیش بیگانگان به وی مشغول مباش و دل در وی بسته مدار که خود وی را کسی بنتواند خوردن و مپندار که وی به چشم همه کسی چنان درآید که به چشم تو درامده باشد . و نیز هر زمانی وی را میوه مده و هر ساعتی وی را مخوان و در گوش وی سخن مگوی ... "
"پیوسته به مجامعت (عمل جنسی) مشغول مباش ... اما از غلامان و زنان میل خویش به یک جنس مدار تا از هر دو گونه بهره ور باشی وز دو گونه یکی دشمن تو نه باشند . تابستان میل به غلامان و زمستان میل به زنان کن ... "
سلجوقیان و خوارزمشاهیان
اینان نیز ترک بودند و لذا مساله شاهدبازی در میان ایشان هم مرسوم بوده. در مورد شاهدبازی سلاطین سلجوقی در مجالس العشاق داستانهائی امده است .
انوری:
آورد ز ری عماد رازی بچه را تا بنماید عمود را زی بچه را
رازی بچه هر شبی عمادالدین را بردار کند چنان که غازی بچه را
*************
عنصر حمام یکی از مکانهائی است که مناسب ترین مکان جهت شهادبازی بوده است
گرمابه به کام انوری بود امروز کانجا صنمی چو مشتری بود امروز
گویند به گرمابه همین دیو بود ما دیو ندیدیم پری بود امروز
***************
پیراهن گل دریده شد بر تن گل شلوار تو پی نُما چو پیراهن گل
ای خرمن ک*ن تو به از خرمن گل جائی که بود *** تو *** زن گل
سنائی:
پادشاه را ز پی شهوت و آز رخ به سیمین بر و سمین صنم است
صوفیان را زپی راندن کام قبله شان شاهد و شمع و شکم است
همه برگشته و عذر همه این گر بدم من نه فلان نیز هم است
------------------
ای کودک زیبا سلب سیمین بر و بیجاده لب سرمایه ناز و طرب حوران ز رشکت با تعب
مسعود سعد:
این شاعر متعلق به قرن ششم است و او در نوعی از شعر فارسی که به شهرآشوب معروف هستند معشوق را در هر لباس و حرفه ای ترسیم میکند . بگونه ای که معاشیقی که مسعود سعد برای انان شعر گفته عبارتند از عنبرفروش ، ترسابچه ، رنگریز ، رقاص ، میهمان ، صوفی ، فصاد ، خباز ، نابینا ، کشتی گیر ، چاهکن ، نحوی ، شاعر ، ساقی ، لشکری ، برزگر ، فیروزه فروش ، زرگر ، نیلگر ، فقیه ، صیاد ، واعظ ، حاکم ، کبوترباز ، نایی ، نقاش ، باغبان ، بازرگان ، دیباباف ، سقا ، چنگی ، آهنگر ، قاضی ، قلندر ، زاهد ، قصاب ، عطار ، طبیب ، منجم ، فال گیر ، نرّاد . بدین ترتیب معلوم میشود که عشق حد و مرزی ندارد و هر که می تواند معشوق باشد !!
برای نمونه به اشعار زیر نظری بیافکنید:
در وصف دلبر واعظ:
ای مزین شده به تو منبر خلق بر روی خوب تو نظّار
یا مده خلق را تو چندین پند یا دل من به بیهده مازار
ور همی کرد بایدت تذکیر زلف رقّاص و چشم مست مدار
در وصف دلبر فقیه:
ز روی خواهش گفتم بدان نگار که من ز شادمانی درویشم ای بت دلبر
مرا نصیب زکوة لبان یاقوتی بده که نیست ز من هیچ کس بدان حق تر
جواب داد که من فقه خوانده ام دائم ز فقه واجب ناید زکوة بر گوهر
در وصف دلبر صوفی:
گفتم چرا نسازی با من تو تا کی تنم ز بهر تو بگدازد
گفتا تو بت پرستی و من صوفی با بت پرست صوفی کی سازد
آن را که ز عشق تو بلا نیست بلا نیست و آن را که ز هجر تو فنا نیست فنا نیست
سه بوسه همی خواهم منعم مکن ای دوست تو صوفیی و منع به نزد تو روا نیست
در تاریخ مغول استاد عباس آشتیانی آمده است:
سلطان جلال الدین خوارزمشاه پسر سلطان محمد خوارزمی که شجاعت و شهامت و جنگاوری و ایستادگی او در بابر مغول به واقع تحسین می تواند بود ، اخلاقاً مردی خشن و سفّاک و شرابخواره و غلامباره بود . او را غلامی بود قلج نام که سلطلن را به وی تعلق خاطری بود. غلام را مرگ فرا رسید . سلطان در مرگ او بسیار گریست و فرمان داد تا لشکریان و امرا پیاده جنازه او را از محل فوت آن پسر تا تبریز که چند فرسخ بود تشییع کنند و خود نیز مقداری از راه را پیاده آمد تا سرانجام به اصرار امرا به اسب نشست . چون نعش به تبریز رسید امر کرد تا تبریزیان پیشاپیش آن ندبه و زاری کنند و کسانی را که در این عمل قصور کرده بودند به سختی مجازات کرد و امرایی را که به شفاعت این قوم برخاسته بودند از پیش خود راند . با تمام این احوال شاه حاضر نشد جنازه آن (معشوق بی بدیل!) را به خاک بسپارد و هر جا می رفت آن را با خود می برد و بر آن ندبه و زاری میکرد و از خوردن و آشامیدن باز می ایستاد و اگر چیزی برای او می بردند نخست قسمتی از آن را برای جنازه غلام می فرستاد و کسی نمی توانست بگوید آن مرده است .
دکتر زرینکوب در مورد سلطان سنجر مینویسد:
" تمایلات شدید همجنس گرائی که درون سلطان بود او را حتی نزد غلامان محبوب خویش حقیر و بی اهمیت می کرد . کار یک پسربچه بنام سنقر به جائی کشید که امرا و رجال دولت را تحقیر می کرد ، حتی برخورد سلطان هم اعتنائی نمی کرد و وعده و وعید او را به چیزی نمی گرفت . تا آنجا که سلطان مجبور شد چند سال بعد یک عده از امرا را به قتل آن کودک نافرمان وادارد . ماجرای قایماز کج کلاه و جوهر تاجی نیز با سلطان همین گونه بود .
امیر معزی:
این شوخ سواران که دل خلق ستانند گوئی ز که زادند و به خوبی به که مانند
ترکند به اصل اندر و شک نیست ولیکن از خوبی و زیبائی خورشید زمانند
غزلهای فراوانی در قرن ششم وجود دارد که به صراحت در آنها از توصیفات فراوانی همچون چشم خمار ، زلف دوتا و تافته ، وصل ، هجر ، سروبودن قد معشوق ، سنبل بودن زلف او ، نرگس بودن چشم او ، ساقیگری او سخن رفته است حال آنکه صریحاً معشوق ، مذکر است . این توصیفات بعدها در قرن هفتم تبدیل به غزل پخته سبک عراقی می شوند . که از این عبارات در غزل های سعدی و حافظ به وفور دیده میشود که همان معشوق مذکر است هر چند که به مذکر بودن آن تصریح نشده است .
سوزنی سمرقندی:
معروف ترین هزّلسرای این دوره سوزنی سمرقندی (متوفی 569) است که اشعار او در رکاکت به درجه یی است که دولتشاه در تذکره خود مینویسد " و ایراد آن هجویات در این کتاب پسندیده نیامد"
احمد غزالی:
شاعر قرن ششم برادر حجت الاسلام محمد غزالی از مشایخ بزرگ صوفیه و استاد عین القضات همدانی است .احمد غزالی در عرفان به سه مطلب معروف است : دفاع از ابلیس ، جمال پرستی ، علاقه به سماع
حکایتهای فراوانی در امر شاهد بازی او نقل است که یکی را بیان میکنیم :
"مشهور است که احمد غزالی شاهد باز بوده و خدمتکاری امرد ترک داشته که او را دوست می داشته . وقتی ابوالحسین بن یوسف نامه یی در این باب به او نوشت . هنگامی که غزالی بالای منبر بود نامه به دستش رسید . پس از خواندن نامه و اطلاع از مضمونش ، جوان ترک را صدا زده و جوان به بالای منبر به نزد احمد غزالی میرود و غزالی هم بین دو چشم او را می بوسد و می گوید : " این جواب نامه !!"
ابن جوزی در مورد این حکایت می گوید " من از عمل این مرد در شگفت نیستم و نه از دریدگی پرده حیا از صورتش ، از چهارپایان حاضر در مجلس در حیرتم که چگونه سکوت کردند و بر او انکار نکردند . آری شریعت در دل بسیاری از مردم سرد شده است "
عین القضات همدانی:
از صوفیان بسیار فاضل بود و از او آثار قابل توجه ای به جای مانده است . او را به خاطر سخنان بی پروائی که مطرح میکرد در 33 سالگی به دار آویختند . در مجلس العشاق آمده است " او عاشق جوانی زرگر بود و لوایح را در بیان عشق آن جوان نوشت "
اوحدالدین کرمانی:
یکی دیگر از مشایخ بزرگ صوفیه که او را هم به شاهدبازی متهم میکنند . در بعضی تواریخ مذکور است که چون سماع گرم شدی ، پیراهن امردان چاک کردی و سینه به سینه ایشان بازنهادی . چون به بغداد رسید ، خلیفه پسری صاحب جمال داشت و چون آن پسر این سخن بشنید گفت او مبتدع است و کافر،اگر ار این گونه حرکتی کند وی را بکشم . چون سماع گرم شد ، شیخ به کرامت دریافت ، گفت :
سهل است مرا بر سر خنجر بودن در پای مراد دوست بی سر بودن
تو آمده ای که کافر را بکشی غازی چو توئی رواست کافر بودن
آنگاه پسر خلیفه سربرپای شیخ نهاد و مرید شد . (یاد این طنز افتادم که شهرضای میخواست ترتیب پسر رو بده پسره ترسید گفت اگر جلو بیائی میکشمت . شهرضای لبخندی زد و گفت " تو خیلی وقته منو کوشتی ! عزیزم ")
شمس تبریزی در توجیه عرفانی رفتار شاهدبازی برخی از صوفیان نظر مساعدی ندارد . بگونه ای که روایت است اوحدالدین می گفت ماه را در طشت میبینم و شمس در جوابش می گفت اگر بر گردن دمل نداری چرا ماه را در آسمان نمیبینی؟
اسماعیلیه
حکومت اسماعیلیه الموت که به دست حسن صباح در عصر سلجوقیان تاسیس شده بود به دست مغولان برچیده شد. برخی از روسا و داعیان این حکومت مذهبی در فساد و لواط چیزی از شاهان سلجوقی کم نداشتند. گویند سلطان علاءالدین محمد در مورد حسن مازندرانی که خیلی مرتبت بالائی در نزد سلطان داشته و توطئه ای ترتیب داده بود تا علاء الدین به دست پسرش رکن الدین خورشاه کشته شود می نویسد :
"حسن مازندرانی را در وقت کودکی لشکر مغول از مازندران برده بودند و در عراق از میان لشکر گریخته بوده است و به ملک علاءالدین رفته ، امردی ملیح بوده است !! علاءالدین چون او را بدیده است دوست داشته است و به خود نزدیک گردانیده پیش او محل اعتماد تمام شده بود و بغایت او را عزیز داشتی .. مع هذا از جنون و بدخوئی او را رنجانیدی و می زدی ضرب های عنیف . دندان های او بیشتر شکسته بود و آلت ذکوریت او پاره یی بریده ، چون ملتحی شد و تا آخر که سپیدی اندک در موی او اثر کردده بود هنوز منظور و محبوب او بود و او را به جای امردان و معشوقان داشتی و یکی از زیردستان خود را که محبوبه او بود به زنی به حسن داده بود و با دو سه فرزند که حسن از آن داشت زهره نداشتی که بی اجازت علاء الدین در خانه خود رفتی یا با زن بخفتی و علاءالدین در مقاربت و مباشرت با زن حسن از او تحاشی نکردی "
از این دوره اسنادی در دست است که در ایران به صورت پنهان امردخانه هائی دایر بود و کسانی در مقابل دریافت وجه منزل خود را در اختیار فاعل و مفعول قرار میدادند.
مغولان
دوره مغولان دوره سبک عراقی است که مهمترین مختصه آن طرح مسائل عرفانی در ادبیات است. عرافان این دوره مطالب را چه مذهبی باشد چه عاشقانه چه دنیوی چه اخروی همگی را تاویل مینمودند. مولانا داستانهای محمود و ایاز را که جنبه تاریخی و عشق زمینی دارد را به صورت عرفانی تاویل میکند. به نظر میرسد که عرفان عکس العمل تفکر و روحیه ایرانی در مقابل تفکر و روحیه ترک و عرب است که در سرنوشت اقوام ایرانی وارد شده است. مسائل زمینی ترکان که اقوامی بدوی بودند در تاویلات عرفانی جنبه والای معنوی می بابد و تعصب و خشک اندیشی مذهبی عرب نیز در عرفان تلطیف میشود.
مولانا ایاز را در حکایت مثنی و معنوی تا حد اولیاءالله!!! بالا میبرد که صاحب حکمت و معرفتی شگرف است!!! در برابر ولی نعمت خود تسلیم محض و فاقد اراده است!! لذا عشق سلطان محمود به چنین موجودی عشقی عرفانی و در حکم عشق به اولیاءالله!!! است که همان عشق به خدا باشد!!!!!!
در این دوره صوفی گری شدت فراوانی یافت که آناه به دو دسته تقسیم میشدند. دسته قلیل اولی که شامل ابن عربی و شهاب الدین سهروردی و شمس تبریزی و مولانا ، امردبازی را نمی پسندیدند و دسته غالب که تمامی شاهد باز و نظر باز بودند. این دسته اخیر برای توجیه رفتار خود از آموزه های عرفانی سوء استفاده میکردند و میگفتند "خداوند زیباست و زیبائی را دوست دارد . پس دوست داشتن زیبارویان تشبیه به اخلاق الله است".
فخرالدین عراقی:
شاعر قرن هفتم و شاهدبازی قهار!! گویند روزی در بازار کفشگران می گذشت . نظرش بر کفشگر پسری اوفتاد . جلو رفت و از کفشگر پرسید این پسر کیست . گفت پسر من است . شیخ به لبهای پسر اشارت کرد و گفت ظلم نیست پنین لب و دندانی با چرم خر مصاحب باشد ؟ کفشگر از فقر خود شکوه کرد . عراقی فرمود هر روز 8 درم بدهم که او دیگر اینکار نکند . شیخ هر روز برفتی و بر دکان کفشگر نشستی و فارغ البال در او نظر کردی و اشعار خواندی و بگریستی.
سعدی:
سعدی معروف است به شاهدبازی. او دارای هزلیاتی است که در آن از اشعار رکیکی استفاده کرده است. به هر حال سعدی از اصحاب نظر بازی است و شیفته مشاهده جمال زیبا. در تعرض به فقهائی که نظربازی را حرام میدانستند گوید:
جماعتی که نظر را حرام می دانند نظر حرام بکردند و خون خلق حلال
در جای دیگری گوید:
نام سعدی همه جا رفت به شاهدبازی واین نه عیب است که در مذهب ما تحسین است
ای پسر جنگه بنه ، بوسه بیار این همه جنگ و درشتی به چه کار
ای پسر نیز مرا سنگدل و تند مخوان تندی و سنگدلی پیشه توست ای دل و جان
در جائی سعدی اشاره به ریش درآوردن امردان میکند که بسیار جانگداز!!! است.
آن روز که خط شاهدت بود صاحب نظر از نظر براندی
وامروز بیامدی به صلحش کش فتحه و ضمه بر نشاندی
در بوستان و گلستان سعدی غزلیات و حکایتهای زیادی در ارتباط با شاهدبازی وجود دارد که بیان آن در این مجال نمیگنجد.
حافظ:
بی شک معشوق غزلیات حافظ هم مانند دیگر شعران قدیم، مذکر است. این سنت شعری بقدری در زمان او قوی بوده است که او توانسته از شاهان آل ظفر در غزل به مانند معشوقی سخن گوید. یکی از غزل های معروف او که با ردیف فرخ میباشد در مدح غلامی بوده است به نام فرخ :
دل من در هوای روی فرخ بود آشفته همچون موی فرخ
الی آخر ....
استاد زرین کوب در توصیف فضای همجنس بازی عصر حافظ در اشاره به همجنس بازی می نویسد:
"همجنس بازی رسم رایجی بود چنان که حتی گوشه خانقاه و خلوت مدرسه هم ممکن بود صحنه آن باشد . ترکان که پادشاهان و امرا عصر از آنها بودند در این ایام نامشان با این رسم همجنس گرائی همه جا هموار بود . چنان که قبلاً اشاره کردیم در همین دوره های نزدیک بود که اتابک یزد (حاجی شاه) برای خاطر پسری خوبروی که همراه برادر شاه شیخ کیخسرو و اینجو به آنجا رفته بود چنان رسوائی به بار آورد که حکومت او یعنی دولت اتابکان یزد بر سر آن رفت "
یکی دیگر از غزلیات حافظ:
پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست نیمه شب دوش به بالین من آمد بنشست
سر فرا گوش من اورد و به آواز حزین گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست ؟
معشوقی که نیمه شب اواز خوان و صراحی در دست و مست به خانه عاشق می آید مسلماً مرد است . چون زن در محیط شهرهای قرون وسطائی حتی غروب هم نمی توانسته است در معابر به راحتی آمد و شد کند.
در رباعی زیر (کار) به معنی لواط و فحشا به کار رفته است ، چنان که حافظ گوید :
دوستان دختر رز تو به ز مستوری کرد شد (بر) محتسب و (کار) به دستوری کرد !
جز بنده رفیق و عاشق و یار مگیر غمخوار توام عمر مرا خوار مگیر
در کار تو کارم ار به جان یابد دست تو پای به کار برمنه کار مگیر
عبید زاکانی:
این شاعر عهد معاصر حافظ بود و ممدوحان او همان ممدوحان حافظند. عبید زاکانی را میتوان یک شاعر منتقد نامید که در مصیبتهای وارده توسط مغولان بر سر مردم زبان به طعن و شعر با الفاظ رکیک گشوده است. دوره او بزرگان و رجال همه زمانی مابون !!! بوده اند و تا کسی این مرحله را طی نکرده باشد به مرتبه و دستگاه بزرگی نمی رسید !!! . لذا می توان گفت بیماری بزرگان (علة المشایخ) مابون بودن است چه لشگری و چه کشوری و چه شیخ و چه زاهد . بعید نیست که رستم دستان هم که به چنان پایگاهی رسیده بوده است وقتی اینکاره بوده. عبید می گوید :
"هر کس که از زن و مرد جماع نداد همیشه مفلوک و منکوب باشد و به داغ حرمان و خذلان سوخته. و به براهین قاطعه مبرهن گردانیده اند که از زمان آدمِ صفی تاکنون هرکس که جماع نداد میر و وزیر و پهلوان و لشکرشکن و قتال و مالدار و دولتیار و شیخ واعظ و معروف نشد . دلیل صحت این قول آن که متصوفه جماع دادن را علة المشایخ گویند . در تواریخ امده است که رستم زال آن همه ناموس و شوکت از *** دادن یافت"
چنان که گفته اند :
تهمتن چو بگشاد شلواربند به زانو درامد یل ارجمند
عبید در جای دیگرنیز گفته است :
سعادت ابدی در جماع کردن دان و لیک گوی سعادت کسی برد که دهد
او می گوید :
"به حقیقت معلوم شده است که *** درستی یمنی ندارد. مرد باید که دهد و ستاند. تا او را بزرگ و کریم الطرفین (از جانب پدر و مادر اصیل) توان گفت".
در پر خون عبید جائی نمایان میشود که می گوید :
"در کودکی ، از دوست و دشمن و خویش و بیگانه و دور و نزدیک دریغ مدارید تا در پیری به درجه شیخی و واعظی و جهان پهلوانی و معرفی برسید".
در رساله صدپند خود می گوید :
"مردان مست را چون خفته دریابید تا بیدار نشوند فرصت را غنیمت دانید"
آن چه عجیب است اینکه عبید مکرراً پهلوانان را مفعول قلمداد کرده است :
"آن کس را پهلوان مخوانید که پشت دیگری به زمین تواند اورد بلکه پهلوان حقیقی آن را بدانید که روی بر خاک نهد و از روی ارادت یک گز ک*ر در ک*ن خود گیرد ."
دوره عبید را به دوره قرون وسطائی ایران تشبیه میکنند . ظاهراً در این دوره رندان در ماه رمضان موقتاً دست از مناهی بر میداشتند و گربه عابد می شدند :
" در رمضان نو خطی را گفتند این ماه کساد است ، گفت : خدا یهودیان و مسیحیان را پایدار بدارد ."
در حکایت دیگری از عبیید می گوید:
" غلامباره ئی را گفتند چون است که راز دزد و زناکار نهان ماند و تو رسوا گردی ؟ گفت : کسی که رازش با کودکان باشد چون رسوا نگردد؟"
یکی از دلایلی را که می گویند ترکان علت شیوع شاهدبازی و امردبازی در ایران بودند آن است که چون ترکان مهاجم معمولاً زندگی نظامی داشتند و شب و روز در اردوگاه های نظامی به سر میبردند و لذا بین آنان امکان حشر و نشر هائی زیاد بوده است.
حکایت است:
"مردی به امیری قصه برداشت که دختر من زن فلان بنده ترک توست و او از قفا (عقب) در کارش گیرد . امیر آن ترک را بخواند و سبب پرسید . بنده گفت مرا از ترکستان به مازندران آوردند و از قفایم به کار گرفتند . سپس آن مالک من شد در قفایم نهاد و چون پیش تو آمدم تو نیز خود از قفایم به کار گرفتی ، پس نپنداشتمی که این کار حرام باشد "
از برخی حکایات عبید مشخص میگردد ترکان به قفا ارادت خاصی داشتند !!! و حتی در مورد زنان نیز همین معامله میکردند ."
تیموریان و اوایل صفویه
تیموریان هم ترک بودند و به عادت وحشیانه ترکان سابق ایران افزودند.
جامی:
شاعر معروف این دوره است که به شاهد بازی علاقه داشت و دفاعیات جانانه ای را از امثال احمد غزالی و اوحدالدین کرمانی در آثار خود به جای گذاشته است.
مرتضی راوندی می نویسد:
" در شیوع امردبازی همین بس که در رساله انیس العاشقین اثر ابیوردی از نویسندگان قرن نهم معاصر با جامی او مطلقاً از عشق ورزی مردی با زنی یا دوشیزه ای سخن به میان نیست بلکه نویسنده ضمن گردش در بلاد ترک و ایران همواره با جوانی که رنگ عارضش چون لعا لب و گلگون و سرو قامتش چون قامت سرو موزون است نرد عشق میبازد ."
حکایتی از یک مهمانی در دوره تیموری:
"غیاث الدین محمد برخاست و گفت : عزیزان اصول نگاه دارید و وقاصبی بنیاد کرد که ماه بر فلک از شرم وی دایره هاله در پیش رو گرفت . داروغه حیران بماند و گفت امشب با این ها صحبتی میداریم . دامادی داشت عبدالمقیم نام در کمال حسن و لطافت و نهایت و ملاخت . داروغه عبدالمقیم را فرمود که در شهر هر کس را که حسن و آوازه و اصول و صلابتی بوده باشد حاضر سازد . اما با وجود غیاث الدین محمد ، هیچکس به ایشان نپرداخت . شمع جمال عبدالمقیم از آتش شراب به نوعی افروخته بود که مرغ جان صاحب نظر به مثابة پروانه سوخته بود . غیاث الدین محمد آهسته به من گفت که : امشب عبدالمقیم را می سازم . گفتم ای خبیث مردار و ای زشت سیرت بدکار ، تا کی در هلاک خود می کوشی ؟ در این مجلس ، (نظر) نام سرتراشی بود و از جمله متعلقان عبدالمقیم بود و همواره نظر در او می کرد . و عبدالمقیم مست شد و بالین طلبید و سر نهاد و یک چند دیگر که بودند همه بیخود فتاند . غیاث الدین محمد گفت که وقت کار من شد . برخاست و بند تنبان نظر را گشود و آلت وی را تر ساخت و شمع را کشت و نیم شمع کافوری در لگن سیمین نهاد . و عبدالمقیم بیدار شد و فریاد برآورد که شمع بیارید . غیاث الدین محمد خود را به پهلوی من انداخت و به مستی برخاست . چون شمع بیاوردند ، بر سر من و غیاث الدین محمد امد ، از مایان گمان نبرد . چون بر سر نظر امد و تنبان او را گشاده دید و آلت او را تر ، یقین او شد که او کرده ، نوکران را طلبید و نظر فقیر بی گناه را فرمود که صد چوب زدند ."
مکتب وقوع
در اوخر دوره تیموری جهت نجات ادبیات از تکرار و ابتذال مکتب نوینی تاسیس شد به نام وقوع. یعنی مکتب واقع گوئی، به اصطلاح واقعیت را همانطور که بین عاشق و معشوق است گفتن و اطوار حقیقی معشوق از قبیل ناز و قهر و خشم و دشنام و احوال حقیقی عاشق از قبیل رنجش و اشتیاق و پیغام و تمنا و نگاه را وصف و بیان کردن. چون واقعیت در این دوره عشق مرد به مرد بود شعر مکتب وقوع شعر همجنس بازی و در یک کلام شرح وقایع بین عاشق و معشوق مذکر است . این مکتب در ربع اول قرن دهم بوجود آمد و تا ربع اول قرن یازدهم ادامه داشت .
شاعران مکتب وقوع:
لسانی شیرازی
شهیدی قمی
میرزا شرف جهان
شانی تکلو
محتشم کاشانی
وحشی لافقی
دکتر خانلری مینویسد:
"در مکتب وقوع معشوق مرد است زیرا اصل بر حقیقت گوئی است و از این رو سخن گفتن از زن خطرناک است".
محتشم کاشانی:
شغل او شَعربافی و بزازی بود. اما به سبب ممارست در شعر و شاعری با ادبیات آشنائی یافت. شهرت محتشم به خحاطر ترکیب بندی است که در واقعه کربلا سروده است و اکنون معروف ترین شعر در این زمینه است. اما محتشم در ضمن در شاهد بازی هم ید طولایی داشت و داستان های شاهد بازی خود را به نظم و نثر به یادگار نهاده است.
محتشم رساله ای دارد بنام رساله جلالیه که در وصف معشوقش شاطر جلال !! نوشته است . او این چنین مینویسد:
"اولین فتنه ای که زاد این بود: که در سبک خیزی رشک پیک خیال بود و در بالاروی غیرت مهر سریع انتقال ، موسوم و مشهور به شاطر جلال ، از خاک رعناخیز صفاهان ، سایه حسن بلند پایه بر سر ساکنان خطه کاشان انداخت و طفل صغیر را تا شیخ کبیر گرفتار زلف کمند مثال و مفتون طره سلسله تمثال خویش گردانید .
روز اول ملاقات که آن سر خیل پرگاران در دل بردن و این سر دفتر گرفتاران در دل دادن و هر تیر که از کمان بلندش می جست چون خدنگ قضا بی درنگ بر نشانه می نشست این غزل صورت بست :
از اولین نگاه که در اهل درد کرد دیدم که بیدلی ز من آشفته تر نیافت
غزل آینده در بدایت حال انتظام یافت در شبی که مشاهده رقص آن سرو جلوهآفرین که در آن فن سرآمد آفاق بود اتفاق افتاد .
چون جلوه گر گردد بلا از قامت فتان تو صد ره کنم در زیر لب خود را بلاگردان تو
مخالفان شاهدبازی
محمدغزالی
سهروردی
احمد جام (ژنده پیل)
شمس تبریزی
مولانا
حرف آخر
خب، همونطور که میبینید، تقریباً همه شاعرهای بزرگ با این قضیه درگیر بودن و امر شایعی هم بوده. البته مخالف هایی هم داشته این قضیه که لیست بعضی هاشان رو یکم بالاتر دیدید.
ولی این چزایی که خواندید خیلی سطحی و خلاصه و یجور معرفی بود و همه کتاب نیست. پیشنهاد میکنم کتاب رو کامل بخوانید (لینکش رو اول مقاله گذاشتم) و همینطور الکی و مطالعه نشده چیزی توی کامنت ها ننویسید.
نکته مهمی راجب این کتاب و موضوعش وجود داره که در ۲ صفحه و آخرِ کتاب آورده شده که عکسِ متنِ این ۲ صفحه رو اینجا میزارم:
واقعاً هم که: این معشوق کجا و زنِ معصوم و مظلوم و خانه نشینِ اون موقع ها کجا؟
یادمان باشه که ما فقط ۱۴ معصوم داریم و هیچکدام از این شاعر ها هم، هرچقدر هم که اسمشان بزرگ باشه، معصوم نیستن و هرگونه خطا و اشتباهی هم ممکنه از هر انسانِ غیر معصوم سر بزنه.
من اینجا هیچ نتیجه گیری نمیکنم. ان شاء الله که با یه ذهن باز کتاب رو کامل بخوانید و برای خودتان به یه نتیجه گیری برسید.
جدا از همه این چیزها، حدیث ثقلین رو یادمان نره که به طور متواتر هم از طریق شیعه و سنی از پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به ما رسیده، که بدانیم راه نجاتِ واقعی چه چیزی و چه کسانی هستن برای ما:
انی تارک فیکم الثقلین، کتاب الله و عترتی ما اِنْ تمسکتم بهما لن تضلوا ابدا و انّهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض؛
من دو چیز گرانسنگ در میان شما میگذارم؛ یکی کتاب خدا و دیگر عترت و اهل بیت خودم، تا وقتی به آن دو چنگ بزنید هیچگاه گمراه نمیشوید، و این دو از هم جدا نمیشوند، تا این که در حوض بر من وارد شوند.
ان شاء الله که راه اصلی رو گُم نکنیم و یا اگه گم کردیم، پیداش کنیم هرچه زودتر و درگیرِ راه های انحرافی مثل تصوف و عرفان های پوچ و غیره نشیم.
مخلص،
مطلبی دیگر از این انتشارات
سر جای خودت: جایی که «مهم» باشی.
مطلبی دیگر از این انتشارات
داستان پسر بچه نابینا و تابلوی دستش
مطلبی دیگر از این انتشارات
زبانِ E-prime: نوع جالبی از زبان انگلیسی و یه کاربرد بی نظیر