در حال یادگیری دانشها یا در حال جمعآوری کتابها؟
چرا بیشترِ دخترها وفادار نیستن؟
به نام خدا.
سلام.
یکی از دوستای عزیز من چند روز پیش ازم این سوال رو پرسید که سهیل به نظر تو چرا اکثر دخترها وفادار نیستن و خیانت میکنن؟
اول جوابی که به دوستم دادم رو میگم و بعد هم یه موضوع دیگه که ربطی نداره رو سعی میکنم ربط بدم به این قضیه.
عجب سوال سختی
چه سوال سختیه برای جواب دادن، نه؟
هرچیزی بخوای بگی یا به دخترها بر میخوره و پسرها رو مقصر میدانن و یا به پسرها برمیخوره و دخترها رو مقصر میدانن. حالا این وسط من چه جوابی دادم به دوستم؟
من سعی کردم از این جَوِ بچه بازیا بیرون بیام و این مسئله رو از یه دید دیگه نگاه کنم اصلاً.
چه دیدی حالا؟
ادامه مقاله رو بخوانید که متوجه بشید.
اولش یه غار بود
بیاید به زمان انسان های غار نشین نگاه کنیم.
احتمالاً شمایی که مذکر تشریف داری، یه برگی بستی به خودت و یه نیزه هم دستته و داری کنار آتیشی که روشن کردی، توی غار برای خودت چُرت میزنی. ساعت هم که وجود نداشته، پس بیا فرض کنیم نزدیکای غروب آفتاب بوده.
اون طرفِ غار رو اگه نگاه کنی، میبینی یه زنِ خوشگل (به استانداردِ اون زمانها!) که اونم با برگ و این چیزها برای خودش یه لباسی درست کرده، گوشهء غار نشسته و یه بچه ۲ ماهه رو هم بغل کرده و داره بهش شیر میده و با یه زبانِ عجیب غریبی هم داره براش آواز هم میخوانه. اتفاقاً این لالاییِ زنت هم باعث شده تو عین همون بچه به خواب بری و چُرت بزنی.
یکم اونورتر توی غار، ۲ تا بچه دیگه نشستن و دارن تمرین میکنن که چطور با نیزه ماهی بگیرن. یکیشان داره روی زمین یه چیزی میکِشه و به اون یکی میگه که باید اینجور بریم و به این شکل با نیزه ضربه بزنیم.
همزمان که تو داری چُرت میزنی، زنت داره به عضلات محکم و اون جلال و جبروتی که داری و به اون اُبهتی که خوابیدی نگاه میکنه و برات عشق میکنه و به اون کوچولو که تو بغلش داره بهش شیر میده میگه که بابات رو ببین چقدر قوی و محکمه؟ من پشتم بهش گرمه و احساس امنیت میکنم. درسته که اون بچه که چیزی از این حرفا نمیفهمه، ولی خب نوزادای کوچولو همیشه همدم های خوبی برای مامان هاشان بودن.
اون طرف غار هم که بچه ها هستن، اصلاً به این فکر هم نمیکنن که هزار جور خطر وجود داره. دلشان به اون بابایی که مثل کوه اونجا دراز کشیده گرمه و برای خودشان دارن به آرزوهاشان، یعنی گرفتنِ ماهی با نیزه، فکر میکنن و خوشحالن برای خودشان.
اما آرامشِ ثابتی وجود نداشته اون موقع ها
تو همین حال و هوا بودین که یهو میبینین یه صدایی داره میاد و همه میترسین. همه شروع میکنن به داد زدن و تو هم از خواب میپری و نیزهء خودت رو برمیداری و زن و بچه هات رو پشت خودت قایم میکنی و خودت رو میکنی سپر بلا.
یعنی صدای چیه؟
همه ترس توی دلشانه ولی تو آماده ای که خانواده خودت رو در مقابل هر خطری محافظت کنی. حتی اگه جانت رو هم از دست بدی.
همه اعضای خانواده سایهء یه چیزی رو میبینن و تقریباً مطمئن میشن که یه پلنگ داره وارد غار میشه.
حالا دیگه تو هستی و یه نیزه و ۳ تا بچه و یه زن که همشان رو هم خیلی دوسداری. پلنگ که کم کم وارد غار میشه، تو سریع یه فکر به ذهنت میاد. سریعاً یه تیکه چوب رو میزنی توی آتیشی که روشنه و میری جلو که پلنگ رو بترسانی و فراریش بدی.
پلنگه که خیلی هم گشنشه، انگار که نوزاد ۲ ماههء تو رو دیده و بدش نمیاد به عنوان نهار اون رو با خودش ببره. خلاصه اینکه پلنگ از تو و آتیشت نمیترسه و به سرعت میره سمت زنت که بهش حمله کنه.
تو هم که دیگه هیچی برای از دست دادن نداری، نیزه رو بر میداری پرت میکنی سمت پلنگ.
نیزه که به پلنگ میخوره، سریع میری سمتش و سعی میکنی دوباره با آتیش بترسانیش. توی همین گیر و داد، پلنگ سمت تو میاد و یه ضربه به شکمت میزنه و با همون نیزه ای که توی تنش فرو رفته فرار میکنه.
تو که زخمی میشی و روی زمین میفتی، ۲ تا پسرت که پشت مادرشان از ترس قایم شده بودن، میان و بالای سر تو میشینن و گریه میکنن. تو هم به خاطر اینکه اونا گریه نکنن بهشان میگی که نگران نباشن و حالت خوبه.
بعد از اون ماجرا تو چند روز مجبور میشی استراحت کنی و زنت بهت رسیدگی میکنه و عاشقانه ازت پرستاری میکنه.
خلاصه اینکه بعد از چند روز و با مراقبت و پرستاری و عشقِ زنت دوباره خوب میشی و زندگی تقریباً به روال عادیِ غارنشینی برمیگرده.
حالا این چه ربطی به وفادار نبودنِ دخترها داشت؟
ببین، منکه خودم هیچ عقیده ای به نظریه تکامل و داروین و این چرت و پرت ها ندارم. ولی حتی اگه از این دید هم بهش نگاه کنیم، ۲ نکته مهم میتانیم ببینیم:
- از اون دورانِ غار نشینی هم اگه نگاه کنی، میبینی که زن ها نیاز به مردهایی داشتن که واقعاً «مردانگی» داشته باشن و هم بشه بهشان تکیه کرد و هم پشتیبانی عاطفی ازشان گرفت.
- مردها هم به زن هایی نیاز داشتن که «زنانگی» داشته باشن بتانن یه زندگی رو بهشان بسپارن و پشتیبانی عاطفی ازش بگیرن.
من پیش خودم اینجور فکر میکنم که ما آدما انگار ۲ جور رفتار داریم:
- یکی رفتارهایی که ریشه در هوش و ذهن و عقل و خودآگاه و اینجور چیزها دارن. اینها رفتارهایی هستن که تو با فکر و عقل خودت و بصورت ارادی باعث بوجود آمدنشان میشی.
- یکی دیگه هم رفتارهایی هستن که ریشه در غریزه دارن. اینها رفتارهایی هستن که تو خودت باعث بوجود آمدنشان نمیشی. انگار که یه «برنامه ریزی» توی وجودت هست که اون رفتارها اتوماتیک و بصورت غیر ارادی انجام میشن.
حالا من با این دسته دوم کار دارم توی این مقاله. یعنی رفتارهایی که انگار غریزی هستن و دست تو نیستن.
مثلاً مثل چه رفتارهایی؟
مثل وقتی که یه دختر یه پسر رو دیگه قبول نمیکنه و به فکر این میفته که بره سراغ یکی دیگه.
فکر میکنم این دیگه کاملاً برای همه روشن باشه که هیچ دختری خوشش نمیاد مردی که کنارشه، یه مردِ ضعیف و ترسو و به قولی گوگولی مگولی باشه. درسته؟
پس چیه که باعث میشه این اتفاق بیفته؟
من نظر اصلیم چیزیه که آخر مقاله میگم. ولی اینجا میخوام بگم که «شاید» تو به عنوان یه مرد یا پسر، اون ویژگی های «مردانه» رو نداری.
شاید یه زن یا دختر یه مدتِ اولش ازت خوشش بیاد، ولی خب معلومه که بعد از یه مدت هیچ دختر و زنی دیگه خوشش از تو نمیاد. دختر و زن دوس داره یه مردِ محکم کنارش باشه که بتانه بهش تکیه کنه. نمیاد که یه سوسولِ گوگولی مگولی رو یه عمر کنار خودش نگه داره و مثل بچش ازش مراقبت کنه. پس «زنانگیِ» خودش رو کی میخواد درست و حسابی جواب بده؟ شوهر میخواد، نه بچه سوسولِ بچه ننه.
شاید ما آدم های قرن ۲۱ باشیم، ولی ما هنوز هم همون غریزه های زمانِ غارنشینی رو داریم. هنوز هم زن ها و دخترها به مردی احتیاج دارن که واقعاً «مرد» باشه و بشه روش حساب کرد و احساس امنیت کرد کنارش. حالا هم امنیتِ جانی و هم امنیتِ عاطفی و احساسی و چیزهای دیگه.
از اون طرف مردها هم که نمیان یه زن یا دختری که همه رفتاراش مردانه و زُمُخته رو به عنوان همسر کنار خودشان نگه دارن. مردها هم به این نیاز دارن که بعد از یه صبح تا شب «مَردی کردن جلوی مردهای دیگه»، یه آغوش گرم و یه محبت و یه لطافتِ زنانه توی خانه منتظرشان باشه. کی گفته مردها به زنها احتیاج ندارن؟
البته . . . البته . . . و البته
شاید الان اینجور برداشت بشه که پس دیگه هر دختری که مردش «مرد» نبود و هر پسری که زنش «زن» نبود، بره و خیانت کنه دیگه؟ نه عزیزم اینجور نیست.
- اولاً، هر دختر یا پسری باید از اول تلاش کنه یه آدم خوب که ویژگی های خوب (ویژگی های مخصوصِ غارنشینی!) داره رو انتخاب کنه.
- دوماً، اگه یه دختری با وجودِ داشتنِ یه شوهر بره خیانت کنه، این دیگه به ذات و اعتقادات خودش برمیگرده. خیلی از زنها هستن که هر چی هم شوهرشان مشکل دار باشه باز هم خیانت نمیکنن. چرا؟ چون برای وجود و پاکیِ خودشان ارزش قائل هستن در درجه اول. و این موضوع برای پسر ها هم هست. پسری که با داشتنِ زن بره خیانت کنه، اینم به ذات و اعتقادات خودش برمیگرده. خدا طلاق رو برای اینجور موقع ها گذاشته دیگه. خیانت از دید من یعنی بیماری و جنون.
ایده آل یا واقعیت؟
حالا من اینجا راجب ایده آل ها حرف زدم. ولی آیا توی جامعه ما هم این ایده آل ها رعایت میشن واقعاً؟ چیزی که من دارم میبینم اینه که گَند و گُه داره از سر تا پای این جامعه بالا میره انقدر که این خیانت و کثافت کاری زیاد شده.
حالا توی این گیر و داد یه دختری یه پسری رو ول میکنه و پسره براش سوال میشه که چرا من رو ول کرد؟
خب معلومه که تو رو ول میکنه وقتی عین شیربرنج شُل و وِلی و یه ذره مردانگی و استحکام توی وجودت نیست و توی زندگیت هم به هیچی نرسیدی و کوچکترین نشانه ای از یه مرد که بشه بهش تکیه کرد نداری.
هر دختری روی کره زمین باشه، بالاخره وقتی که جانش به لب برسه، تو رو ول میکنه و میره. همه دخترها که خیانت نمیکنن. فوقش تو رو ول میکنن و میرن. حتماً که نباید خیانت باشه.
من شخصاً به این اعتقاد دارم که وقتی یه دختری قلبش رو به یه پسری بده، واقعاً از ته دل این کار رو میکنه و تا آخرین درجه از توانش هم سعی میکنه کنارش بمانه.
معمولاً این تویی که مردانگی نداری و باعث میشی جانش به لبش برسه.
تو «مرد» باش، مطمئن باش ۹۰ درصد مواقع کسی وِلِت نمیکنه. اون ۱۰ درصد هم بزار برای یه سری ها که دیگه واقعاً بیمار یا گمراه شدن، که هی بهتر که برن و نجات پیدا کنی!
حرف آخر
من اینجا راجب غارنشین ها حرف زدم و البته گفتم که اعتقاد اصلیم چیز دیگه اییه. اعتقاد اصلی من اینه که خدایی که انسان ها رو آفریده، خودش هم توی قرآن گفته که من شما ۲ جنس رو برای آرامشِ همدیگه آفریدم. این ۲ جنس فرق هایی . با هم دارن و باعث کامل شدنِ همدیگه و به آرامش رسیدنِ همدیگه میشن.
مردها هم باید آرامش برای زنهاشان فراهم کنن و بهشان محبت کنن.
حالا «نحوه» آرامشی که مرد فراهم میکنه با نحوه آرامشی که زن فراهم میکنه فرق داره دیگه. زن گرمای زندگی رو حفظ میکنه و اون لطافت و آغوش گرمی که هر مردی نیاز داره رو فراهم میکنه و مرد هم احساس امنیت و تکیه گاه بودن و محبت و عشق و مهربانی و همون آغوش گرم رو به زنش میده.
پس، من اعتقادم اینه که نباید اصلاً پرسید «چرا دخترها خیانت میکنن؟».
این سوال اصلاً اشتباهه. به نظر من باید بپرسیم که «تو چکار کردی که اون دختر ول کرد رفت؟».
چرا؟ چون معمولاً در اکثر موارد دخترها خیلی خیلی کمتر از پسرها خیانت میکنن و از بین اون مواردِ کمتر هم معمولاً مقصر پسرها و مردها هستن. دختر اصلاً وجودش جوری درست شده که دنبال آرامش پیدا کردن و داشتن یه حامی و تکیه گاهِ محکم و یه زندگیِ درست و حسابی باشه. درسته که ما خیلی دخترها و زن های گمراه هم داریم، ولی منکه نظرم اینه که دخترها وقتی طرفشان واقعاً مرد باشه و حامی باشه و تکیه گاه محکمی باشه، خیلی خیلی خیلی کم پیش میاد که حتی به خیانت فکر هم بکنن.
خلاصه با این جواب محکمی که من به دوستم دادم، حدود یه هفته باهام حرف نزد ولی بعدش آمد و به «شیربرنج بودنِ خودش» اعتراف کرد و از اون به بعد هم خیلی تغییر داد خودش رو.
در آخرِ کار، این رو باید بگم که اگه ما واقعاً به چیزایی که خدا بهمان گفته عمل میکردیم، هیچوقت به اینجا نمیرسیدیم.
اگه اینجور غرق در روابطِ الکی و شُل و وِلِ قبل از ازدواج نمیشدیم و توی یه سنِ مناسب و کاملاً درست و حسابی ازدواج میکردیم، شاید اینجور غرق نمیشدیم توی اینهمه حس و حال و تجربه های منفی.
خدایی که من و تو رو خلق کرده، خیلی بهتر از من و تو ما رو میشناسه که گفته قبل از ازدواج رابطه جنسی نداشته باشین و خودتان رو به گُه نکشین با روابطِ الکی و بی هدف. حتماً چیزی دانسته که خیلی چیزها رو به عنوانِ گناه معرفی کرده که ما سمتشان نریم. حتماً چیزی دانسته که گفته آقا ازدواج کنید.
بعضی وقتها هم ما آدما «اصل» رو ول میکنیم و میچسبیم به «فرع» و سرگرمِ اون فرعیات میشیم. به جای اینکه مثل آدم یه نفر رو انتخاب کنیم و ازدواج کنیم و یه عمر عاشقانه و وفادار کنارش زندگی کنیم و از همهء این آفت ها و مسخره بازیا خودمان رو جدا کنیم، از همون دوران دبیرستان شروع میکنیم به دست و پا زدن توی این روابط مسخره و نتیجش هم میشه یه روحِ مریض و بیمار و افسرده و یه قلبِ شکسته که مثل مرغِ پرکنده هرچی دست و پا میزنیم، به آرامشِ واقعی نمیرسیم.
آقا جان وقتی خودت از اول جوانی همش از این دختر به اون دختر و از این شاخه به اون شاخه پریدی، انتظار داری دختری که کنارت قرار میگیره عین خودت نباشه؟ آدما مثل آهنربا کسایی که مثل خودشان هستن ررو جذب میکنن. وقتی به جای ازدواج، همه جوانیت رو با روابط مسخره پُر کردی، خب معلومه که رنگ آرامش رو نمیبینی دیگه.
اصلاً هم مشخص نیست که با این کارها داریم به نفع و ضرر کی کار میکنیم.
بی جهت نیست که پیامبر (ص) و امام ها اینقدر برای ازدواج ارزش قائل بودن:
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
کسی که ازدواج کند، نصف دینش را حفظ کرده است.
مستدرک الوسائل، ج ۱۴، ص ۱۵۴.
امام صادق علیه السلام فرمود:
هر کس از ترس فقر ازدواج نکند نسبت به لطف خداوند بدگمان شده است. چرا که خداوند می فرماید: اگر آنان فقیر باشند خداوند از فضل و کرم خود بی نیازشان می کند.
من لا یحضره الفقیه، ج ۳، ص ۲۵۱
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
بیشترین اهل جهنم انسانهای بی همسر هستند.
من لا یحضره الفقیه، ج ۳، ص ۲۵۱
وقتی یه چیزی «نصف دین» رو حفظ میکنه، یعنی خیلی چیز بزرگ و باارزش و مهمیه.
خلاصه اگه بخوام به همون بحث وفاداری برگردم، مهم اینه که پسرها «مرد» باشن و زن ها هم «زن». یادتان نره که ما شاید الان آیفون X داشته باشیم، ولی چه پسر چه دختر، هنوز هم همون غرایز غارنشینی رو هم داریم. شاید الان احتمال مواجه شدن با پلنگ خیلی کم باشه، ولی «پلنگ» های جدیدی توی دنیای امروزی هستن که مرد باید بتانه از خانوادش جلوی اونها مراقبت کنه و زن ها هم باید بتانن از مردشان مراقبت کنن.
بنده از بین این ۲ عکس قطعاً ترجیح میدم دومی باشم:
خلاصه اینکه نیزه ها رو برداریم و شیربرنج نباشیم و «مرد» باشیم! اونوقت به احتمال ۹۰٪ کسی ما رو ول نخواهد کرد و خیلی هم دوستمان خواهند داشت و «دورت بگردم» های فراوانی رو هم دریافت خواهیم کرد!
مثل همیشه هم من هیچ عددی نیستم که به شما بگم چکار کنید و نکنید. اینها فقط نظر خودم بود.
مخلصات سولفور بنزنات، یا علی.
برای ارتباط با من میتانید از ID تلگرام solyinho@ یا آدرس ایمیل odiwxe@gmail.com استفاده کنید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
کتابخوان بیرحم: جوری کتاب بخوانیم که ۴ ستون بدن نویسنده بلرزه
مطلبی دیگر از این انتشارات
زبانِ E-prime: نوع جالبی از زبان انگلیسی و یه کاربرد بی نظیر
مطلبی دیگر از این انتشارات
پسرها در مواجهه با دخترها ۳ دسته میشن.