در حال یادگیری دانشها یا در حال جمعآوری کتابها؟
چطور تو همین ایرانِ خودمان موفق بشیم؟
به نام خدا.
سلام.
تو این نوشته میخوام یه چیزی رو گوشزد کنم که خیلی از دختر و پسر های ایران عزیز اصلا بهش توجه ندارن.
شاید این چیزی که میخوام بگم انشاالله باعث بشه تو وجود یه سری ها یه جرقه ای بخوره.
یکم طولانیه ولی فکر میکنم اگه تا آخر بخوانید کمک کنه به شما (انشاالله).
یه سوال سخت و یه کلمه جایگزین
کلا موفق شدن یعنی چه؟ این سوال به این دلیل سخته که برای آدم های مختلف تعریف موفقیت هم متفاوته.
از طرف دیگه، موفقیت یه مقصد نهایی نیست که تو بخوای یه عمر تلاش کنی و بعد بهش برسی. موفقیت برای اهداف مختلف میتانه باشه.
یعنی چه؟ یعنی اینکه شما میتانی تو دوره های مختلف زندگیت و حتی در زمینه های مختلف یه سری اهداف داشته باشی و رسیدن به اون اهداف هم برای تو میتانه موفقیت باشه. یعنی تو اگه ۱۰ تا هدف داشته باشی، پس اگه به هر ۱۰ تا برسی، پس یعنی ۱۰ تا موفقیت داشتی.
پس بهتره که به جای کلمه گنگ (و از دید من مسخره) موفقیت بیایم و از کلمه هدف استفاده کنیم.
فکر و حرف و باور . . .
الان به نظر شما اوضاع ایران چه شکلیه؟ مطمئنا خیلی ها میگن اوضاع خرابه و ایران جای ماندن نیست و اینجوره و اونجوره و غیره که همه ما میشنویم و خیلی وقت ها خود ما هم میگیم.
سوال من اینه که آیا واقعا ما همیشه به چیزایی که میگیم «فکر» هم میکنیم؟ اصلا چند درصد مواقع ما با فکر و حساب شده و به دور از هیجان «حرف» میزنیم؟
بیشتر ما آدما بیشتر اوقات از روی معده و الکی یه حرفی میزنیم. خیلی وقت ها هم از رو هیجان و چون میبینیم خیلی های دیگه یه چیزی میگن ما هم اون چیز رو میگیم که مثلا پیش خودمان فکر کنیم که ما هم بلدیم حرف بزنیم و تایید دیگران رو بگیریم. خیلی وقت ها هم که اصلا حرف نمیزنیم که این خودش نشانه خیلی کمیاب و خوبیه (یه سری ها شاید بدانن چرا).
حالا این وسط یه سری ها هم حرف درست و حسابی میزنن ولی مشکلی که هست اینه که اون «تایید» رو نمیگیرن، حالا یا کسی میفهمه و قبول نمیکنه و یا اینکه کسی حرفشان رو نمیفهمه و قبولم نمیکنه (که به نظر من مشکل انسان در طول تاریخ این دسته دوم هستن).
به هر حال چه حرف بزنی و چه نزنی و چه قبول کنی و چه قبول نکنی، همه اینها از یه جا میان و اون هم «باور» های ما آدماست.
حالا چرا این رو گفتم؟ به خاطر اینکه همون انسانی که همینطور الکی یه حرفی میزنه، در واقع باورش باعث شده اون حرف رو بزنه.
خب حالا من میخوام بگم این باور که ایران وضعش خرابه و جای ماندن نیست و غیره هم میتانه درست باشه و هم نادرست. من میخوام از ۲ تا زاویه دیگه بهش نگاه کنیم.
اوضاع ایران از دو زاویه جدید
ببینید، میخوام اوضاع ایران رو از یه زاویه دیگه بهش نگاه کنیم. مثلا از زاویه «آموزش و پرورش» و مهمتر از اون از زاویه «خود ما».
اول آموزش و پرورش:
الان اوضاع دبیرستان های ما چطوره؟ من ۱۵ سال پیش سال اول دبیرستان بودم، ۳ سال دبیرستان و یک سال پیشدانشگاهی رو هم گذراندم و اصلا به این توجه نکردم که این معلم هایی که میان سر کلاس کی هستن و چقدر توان دارن و اصلا چه اراجیفی دارن سر کلاس های درس میگن. تو اون دوران اکثر جوان ها تو فکر تنها چیزی که نیستن درس و مدرسه و معلمه.
ولی من تو چند سال اخیر خیلی وقت ها همینطور الکی رفتم تو دبیرستان های مختلف و به بهانه تحقیق دانشگاهی و غیره سر خیلی کلاس ها رفتم و خواستم فقط ببینم که اون معلم داره چیا میگه اصلا سر کلاس.
چیزی که من تو سال های اخیر دیدم اینه که حتی ۱۰ درصد معلم های دبیرستان هم شایسته این نیستن که حتی اسم معلم روشان بزاری، چه برسه به تدریس در دبیرستان.
خب، همین رو تو اساتید دانشگاهی هم دیدم، شاید بیشتر از ۱۰ درصد باشه ولی واقعا درصد زیادی از اساتید دانشگاهی هم کلا تو آفسایدن.
من این کار ها رو برای تحقیق آکادمیک انجام ندادم، برای دل خودم بوده. ولی همه این چیزها یک چیز رو برای من خیلی خوب روشن کرد، اونهم این بود که تو ایران اگه منتظر این باشی که مدرسه و دانشگاه و معلم و استاد بهت چیزی یاد بده، کاملا عمر و زندگیت رو هدر میدی.
چیزی که من بهش رسیدم اینه که خود شخص باید به معنای کلمه «دانش + جو» باشه، خود شخصه که باید دنبال یادگیری و مهارت و این چیزها بره و معلم و استاد رو بزاره برای رفع اشکال و کمک به فهم بهتر، فقط همین. (این نظر شخصی و اعتقاد منه، شاید شما قبول نداشته باشی).
دوم «خود ما»:
خود ما قبل از اینکه بگیم ایران بده و جای ماندن نیست، واقعا چقدر تلاش کردیم؟ چقدر سختی تحمل کردیم تو مسیر رسیدن به اهدافمان؟ چقدر از سختی فرار کردیم و دنبال راه ساده گشتیم؟ چقدر دنبال راه میانبر و سریع و زود بازده بودیم؟ چقدر اصلا حاضر شدیم یه ذره پاهامان رو بیرون از اون دایره راحتیمان (comfort zone) بزاریم؟
من بین کسایی که میگن ایران بده و اینجور چیزا، تا الان خیلی خیلی خیلی تعداد کمی رو دیدم که کارهای بالا رو انجام داده باشن. خیلی تعداد کمی رو دیدم که سختی رو تحمل کرده باشن و خیلی هم کم دیدم که دنبال میانبر و راه ساده نباشن. اکثرا همه دنبال فرار از سختی هستن.
خب، من نمیگم کسی دنبال راحتی نباشه، همه دنبال راحتی هستن، ولی نکته مهم اینه که برای رسیدن به راحتی باید سختی ها و حس و حال های بد و نا امیدی ها و کلا گند و گه های «مسیر» رو به جان بخری که بتانی بعدش به راحتی برسی، نه اینکه تا یه ذره کار سخت شد جا بزنی و هر دفعه از سختی فرار کنی.
حالا چطور تو همین ایران موفق بشیم؟
خب، میخوام از همه چیزهایی که تا اینجا گفتم استفاده کنم و یه چیز مهمی به شما بگم.
ببینید، با توجه به اینکه اوضاع آموزش و پرورش در ایران خرابه، نتیجه این میشه که هر ساله لشکری از فارغ التحصیلان رشته های مختلف دارن پخش میشن تو این مملکت و نکته مهم اینه که درصد خیلی بالایی از این افراد هیچگونه مهارت و دانش و تخصص به درد بخوری واقعا ندارن.
چند مثال از تجربه های خودم:
- از خیلی فارغالتحصیل های رشته پزشکی پرسیدم فرق بین نحوه انرژی گرفتن بدن تو حالت معمولی و حالت روزه گرفتن چیه، خیلی ها اصلا بلد نبودن متابولیسم چربی و کربوهیدرات تو این ۲ حالت چه فرقی میکنه. این سوال خیلی ساده و پایه ای هست و تو همون سال اول تو مبحث فیزیولوژی خوانده میشه.
- از فارغالتحصیل های رشته مهندسی نرم افزار یه سوال راجب آنالیز الگوریتم ها پرسیدم که شاید ۹۹ درصد اصلا سوال رو هم نفهمیدن.
- از فارغالتحصیل های رشته مهندسی مکانیک درمورد اینکه چرا یه قطعه به یه شکل خاصی طراحی شده سوال کردم و کلا اصلا نمیتانستن توضیح بدن.
- از فارغالتحصیل های رشته مهندسی برق راجب نحوه کار یه مدار پرسیدم و اکثرا چیزی بلد نبودن.
- و خیلی تجربه های دیگه.
(این رو بگم که من علامه نیستم و این سوال ها رو هم با کمک دوستان طرح میکردم که خیلی هم سوال های ساده ولی پایه ای و مهمی بودن. این رو هم بگم که فارغ التحصیل های دانشگاه های خوب ایران معمولا بهتر از بقیه هستن که کاملا چیز روشنیه)
نکته اینجاست که اکثر این لشکر فارغالتحصیل ها واقعا چیزی جز سیاهی لشکر نیستن و هیچ سواد و تخصص و مهارت و دانش درست و حسابی ندارن.
این رو هم تو پرانتز بگم که این اوضاع واقعا گریه داره و من به عنوان یه ایرانی امیدوارم که این اوضاع درست بشه و ایرانی و مسلمان همیشه از لحاظ علمی و تخصصی هم سرآمد باشه. ولی اینجا بحث من چیز دیگه ایه.
کل حرف من اینه که تو ایران شرایط کاملا فراهمه که شما «خودتان» ماهر و بادانش و باسواد و متخصص بشید و خودتان رو از اون سیاهی لشکر جدا کنید.
مطمئن باش اگه از بقیه بهتر باشی یا اینکه خودت برای خودت کار و درآمد درست میکنی و یا اینکه اگر هم جایی کار کنی برای اون مجموعه مهره خیلی ارزشمندی میشی و امنیت شغلی پیدا میکنی.
ولی این کار لازمه اش اینه که حاظر باشی از راحتی بیرون بیای و اون مسیر سخت رو بگذرانی.
نکته آخر
ببینید، درسته که به یه کشور دیگه رفتن یه سری خوبی ها داره و شاید امکانات بیشتر باشه و غیره، ولی یه چیز مهمی هم وجود داره، اونم اینه که هرچی امکانات بیشتر باشه «رقابت» هم بیشتر میشه.
این خیلی مهمه. اگه شما بخوای به فرض تو آلمان یه جور کولر آبی جدید بسازی (برای مثال)، چون سیستم آموزشی اونجا قویه و خروجی های دانشگاه ها هم اکثرا قوی هستن، پس احتمال اینکه تو رقیب های جدی زیادی داشته باشی هم بیشتر میشه و این کارت رو خیلی سخت تر میکنه.
ولی تو ایران اگه تو یه ذره به خودت سختی بدی و خودت رو از بقیه جدا کنی، احتمال رقیب جدی داشتنت کمتره.
ایران «فرصت» های زیادی توشه، فقط کسی که دانش و مهارت و تخصص واقعی داشته باشه میتانه این فرصت ها رو شکار کنه و به موفقیت برسه. هر کسی این فرصت ها رو نمیبینه.
در واقع اون ذره بین اول مقاله (برای دیدن فرصت ها) رو فقط به کسی میدن که دانش و مهارت و تخصص واقعی داشته باشه، که به راحتی و آسانی و با راه میانبر و فرار از سختی هم بدست نمیاد.
راهش فقط روبرو شدن با سختی ها و عبور از اونهاست.
(اگه اینستاگرام و تلگرام و توییتر و حتی همین ویرگول و . . . اجازه بدن).
یا علی.
مطلبی دیگر از این انتشارات
نخوان: اینهمه کتاب خواندی و آخرشم هیچ *** نشدی
مطلبی دیگر از این انتشارات
منبع الخِجالات و الخِجِلات
مطلبی دیگر از این انتشارات
به منظره بالای تَپه فکر کردی؟