کار را خدا باید درست کند. (یک داستان عجیب)

به نام خدا.

سلام.

این یه داستانه خیلی جالبه از کتاب کشکول عجایب، صفحه ۲۷۷.



یکی از دوستان مورد اعتماد می‌گفت:

در زمان حکومت پهلوی، در اصفهان چند نفر چشم راست شاه بودند. یکی از آنان امین الدوله و دیگری صارم الدوله و... بود.

روزی جناب امین الدوله که برای خود قصر و باغستانی فراهم کرده بود، هنگام عبور از مسیر خانه خود دید: در دو طرف کوچه دو نفر گدایی می‌کنند و یکی از آنان می‌گوید: «کار را باید خدا درست کند» و این جمله را همواره تکرار می‌نماید، و دگری می‌گوید: «کار را باید امین الدوله درست کند».

پس امین الدوله خشنود می‌شود، و برای اثبات حرف گدای دوّم، دستور می‌دهد که یک غذای شاهانه آماده کنند، و بین آن چند اشرفی یعنی سکّه طلا، قرار بدهند، و برای او ببرند.

پس غذا را آماده می‌کنند، و نزد او می‌آورند، و می‌گویند: جناب امین الدوله این غذا را برای تو فرستاده است. گدای یاد شده می‌گوید: من اکنون میل به غذا ندارم. می‌گویند: بگو این غذا را چه باید بکنیم؟

پس گدا می‌گوید: ببرید به آن رفیق من بدهید [که می‌گوید: کار را خدا باید درست بکند] پس مأمورین غذا را به گدای اوّل می‌دهند و می‌روند.

روز بعد امین الدوله می‌بیند گدای اوّل که می‌گفت: کار را باید خدا درست کند، با شادابی تمام جمله خود را تکرار می‌کند و لکن گدای دوّم که می‌گفت: کار را باید امین الدوله درست کند، با بی حالی و افسردگی جمله خود را تکرار می‌کند.

امین الدوله به او می‌گوید: مگر دیروز مرحمتی ما به تو نرسید؟ گدا می‌گوید: آری آن غذای مخصوص را برای من آوردند و لکن من گرسنه نبودم و گفتم: آنرا به آن گدای مقابل بدهند!


یا علی.