در حال یادگیری دانشها یا در حال جمعآوری کتابها؟
یک جمله از حضرت علی (ع)، در مقابل کل صنعتِ self help آمریکایی
به نام خدا.
سلام.
فکر کنم همه دیگه بدانن که self help یعنی چه، ولی خب برای اون کسایی که نمیدانن، خیلی خودمانی اگه بخوام بگم، میشه همین کتاب های گل و بلبلی که توی آمریکا چاپ میشه برای کمک به انسان ها برای موفق شدن و این چیزا.
کتاب هایی مثل «قورباغه رو گاز بگیر!» و «قدرت ذهن» و «قانون جذب» و «هیولای درون!» و «قدرت عادت» و «فکر کن و پولدار شو!» و هزاران چرت و پرتِ جدیدترِ دیگه، جزو این self help حساب میشن.
البته من نمیخوام بگم که دیگه هر کتاب self help که چاپ شد چرت و پرته. اتفاقاً خیلی از این کتاب ها خیلی خوب هم هستن.
البته با این تفاوت که اونایی که خیلی خوب هستن، «معروف» نیستن!
مثل چه کتابی؟ مثلاً کتاب The Art of Taking Action که از یه سری مفاهیم مربوط به کشورِ ژاپن استفاده کرده و کتاب فوق العاده و بی نظیریه. ولی به احتمال زیاد توی ایران ۵ نفر هم نخوانده باشنش.
بالاخره ما داریم تو دنیایِ آشغالی زندگی میکنیم که «popular means good»!
یعنی چه؟ یعنی «معروف»، هم معنی شده با «خوب». هرچیزی که معروف بشه، مردم هم فکر میکنن خوبه، هرچیزی که معروف نباشه چه؟ پس حتماً بد بوده که معروف نشده دیگه. نه؟ اشتباهِ ما انسان های قرن بیست و یکمی هم همینجاس، که فکر میکنیم لزوماً هرچیزی که «معروف» باشه، پس «خوب و درست» هم هست. چقدر این تصور و نتیجه گیری اشتباه و مضر و از دید من مسخره و چرت و پرته.
اینهمه سر و صدا برای چیه؟
داستانِ این صنعتِِ self help آمریکایی (که فوق العاده پر سود و پول دَرار هم هست)، مثل اینه که بیایم بشینیم و بگیم:
خب، ما الان یه سری «بیماری» و «مشکل» نیاز داریم که بوجود بیاریم. بعدش هم که یه سری دارو و راه حل برای این بیماری ها تجویز میکنیم و پول پارو میکنیم.
ولی کسی دیگه نمیاد بپرسه «بابا این بیماری ها اصلاً ساختگی بودن از اول!» و انسان ها اصلاً این مشکل ها رو نداشتن که!
- تا همین ۵۰ یا ۱۰۰ سال پیش که انسان ها برای رسیدن به یه هدفی نیاز نداشتن یه نفر از آمریکا بیاد یه سری اراجیف بنویسه و اونها رو «با انگیزه» کنه.
- در طول تاریخ کِی انسان ها اینقدر درمانده و بیچاره بودن که منتظر این باشن یه مشت آمریکایی بیان و بهشان یاد بدن که «عادت خوب است» و «نیروی درون» و هزار چرت و پرت دیگه؟
این مشکلاتی که ما انسان های قرن بیست و یکمی داریم، همش نتیجهء همون «بیماری ها و مشکلاتِ ساختگی» هست و بس. کلاً سیستمی که دنیا به سمت و سوی اون رفته در ۱۰۰ سال اخیر، مهمترین عاملِ بوجود آمدنِ این مشکلاتِ انسان هاست.
شما الان یه نگاه به خودت بنداز و از خودت این سوال ها رو بپرس:
- واقعاً آدم صبوری هستی؟
- واقعاً آدم سخت کوش و پرتلاشی هستی؟
- واقعاً آدم بااراده و قوی هستی؟
- واقعاً آدمی هستی که برای رسیدن به یه هدف، هرکاری لازم باشه بکنی؟
- واقعاً آدمی هستی که تا همه چیز سخت شد ولش نکنی؟
- و هزار سوال دیگه . . .
اگه من و شما هم جزو ۹۹٪ از انسان ها باشیم، اگه یکم با صداقت به خودمان نگاه کنیم، میبینیم که هیچکدام از این موارد بالا نیستیم.
ما آدمایی هستیم که صبح تا شب یه عالمه از وقتمان رو توی اینستاگرام و تلگرام و واتساپ و تیک تاک و توییتر و یوتوب هدر میدیم و هیچ کار مثبت و به درد بخوری هم برای زندگیمان انجام نمیدیم . . . ولی تا دلت بخواد پرادعا و پرتوقع و مغروریم و خوب هم بلدیم تقصیر همه چیزِ زندگیمان رو بندازیم گردنِ خانواده و جامعه و نظام و کشور و حکومت و غیره.
واقعاً اینهمه سر صدای کتابهای self help برای چیه؟ جز اینه که میلیاردها سود به جیب میزنن و این وسط هم میلیون ها نفر اینها رو میخوانن و تقریباً هیچ تاثیری در عمل هم نداره توی زندگیشان؟
البته گفتنِ اینکه «هیچ تاثیری ندارن» هم منطقی نیست و کلاً هر کتاب و نوشته ای هم آدم اگه زور بزنه میتانه از توش چیزای خوب هم گیر بیاره. ولی مسئله اینه که اینها اصلاً مهم نیستن.
مسئلهء مهم جای دیگست.
کجا؟ من اسمش رو میزارم «فاکتورِ اصلی» و توی قسمت بعد به این میرسیم.
فاکتورِ اصلی
حالا این اصلاً یعنی چه؟
ببینید، اکثر ما آدما یه تواناییِ خیلی مهمی رو نداریم (مخصوصاً ما قرن بیست و یکمی ها) و یا در مقایسه با انسان های گذشته، بسیار بسیار ضعیف تر شده توی وجود ما.
چه فاکتوری؟ چه توانایی؟ حالا به اون هم میرسیم چند خط جلوتر.
اگه دقت کنید، چیزی که اخیراً توی این کتابهای self help نشان میدن، روی این پایه ها استوار شده که:
- تو برای یک کار آفریده شدی (همون Life purpose) که باید پیداش کنی.
- از اون کاری که انجام میدی لذت ببر.
- عاشق کارِت باش.
- کاری رو انجام بده که علاقه داری بهش.
- و اینجور موارد که احتمالاً خیلی شنیده باشید.
مشکلی که این «دید و رویکرد» داره، اینه که ما میریم توی یه «چرخهء باطلی» که انتظار داریم صبح تا شب از کاری که انجام میدیم لذت ببریم و همه چیز هم گل و بلبل باشه. به محض اینکه توی یه کاری بر به مشکل و سختی میخوریم و اون «گل و بلبل» تمام میشه، پیش خودمان میگیم «آها پس چون دیگه ازش لذت نمیبرم یعنی که این کار اون Life Purpose من نیست و باید دوباره دنبالش بگردم!!!». بعدش چه اتفاقی میفته؟ این اتفاق که بعد از امتحان کردنِ برنامه نویسی، میری سراغ گرافیک دیزاین و بعدش هم یه چیز دیگه و یه چیز دیگه و یه چیز دیگه . . . و آخرش هم اون یک کاری که براش آفریده شدی رو نمیتانی پیدا کنی!
این همون «چرخهء باطلی» هست که گفتم. خیلی ها توی این دنیا دارن میرن سراغ برنامه نویسی و گرافیک دیزاین و غیره، چون فکر میکنن این کارها «راحت» هستن. حالا میان یه اسم «علاقه» هم روش میزارن که انتخابشان رو توجیه کنن. این ذاتِ انسانه که دنبال راحتی بره.
چرا کمتر کسی میاد و سختیِ درس خواندن برای کنکور و پزشک و دندانپزشک شدن رو به خودش بده؟ چون سخته! چون آدما دلشان نمیخواد توی سختی قرار بگیرن. حالا میان و حرفایی مثل «من علاقه به داروسازی ندارم» و «من اصلاً وجودم برای این کار آفریده نشده» و هزار بهانه دیگه هم میارن، ولی در عمل و وقتی عمیق تر بشی روی آدمها، همش برمیگرده به همون «سختی» و اینکه ما آدما دوس نداریم سختی بکشیم.
این دنیا دنیای سختیه و زندگی کردن هم سخته. اصلاً این دنیا جوری نیست که ما از انجام دادنِ یه کاری همش لذت ببریم. هرکاری که ازش لذت هم ببریم، بالاخره یه جایی توش بر به سختی و مشکل میخوریم.
و توی این برخورد با سختی ها و مشکلات هست که فرق آدمهای موفق و غیر موفق مشخص میشه.
ولی اون فاکتوری که گفتم چیه؟
خیلی سادست: مجبور کردنِ خود
بله، درست خواندید. اینکه آدم بتانه خودش خودش رو مجبور کنه به کاری، قوی ترین و باارزش ترین توانایی هست که یه انسان میتانه داشته باشه.
- این توانایی هست که به آدم این قدرت رو میده که تقریباً توی هرکاری که قدم میزاره، از مشکلات و سختی ها فرار نکنه و اونها رو پشت سر بزاره و به هدف و موفقیت برسه ان شاء الله.
- این تواناییه که به آدم این قدرت رو میده که بیاد و منطقی فکر کنه و ببینه که چه چیزی برای زندگیش لازمه و اون کار رو انجام بده. نه اینکه به چه چیزی علاقه داره. علاقه بد نیست، ولی وقتی که اولویتِ اول آدما میشه علاقه، به جاهای خوبی نمیرسن معمولاً و زندگی و وقت و انرژی خودشان رو هم هدر میدن. چرا؟ چون خیلی فرق بین این هست که تو رویکردت علاقه باشه و به پیشرفت فکر کنی یا اینکه رویکردت منطق باشه. یه جاهایی هم آدم باید بشینه و از خودش بپرسه «زندگی من به چه احتیاج داره برای بهتر شدن؟» و اون کارِ منطقی رو انجام بده.
- اگه زندگیِ یه نفر با داروساز شدن بهتر میشه، پس این توانایی بهش اجازه میده که درس بخوانه و کنکور قبول بشه و داروساز بشه.
- اگه زندگیِ یه نفر با دندانپزشک شدن بهتر میشه، پس این توانایی بهش اجازه میده که درس بخوانه و کنکور قبول بشه و دندانپزشک بشه.
- اگه زندگیِ یه نفر با برنامه نویس شدن بهتر میشه، پس این توانایی بهش اجازه میده که بعد از یادگرفتنِ یه زبان مثل پایتون یا جاوااسکریپت، صبح تا شب روی مباحثِ سخت تری مثل Algorithm ها Data Structure ها و غیره کار کنه و خودش رو به یه حدِ بالایی از توانایی برسانه و خودش رو از بقیه جدا کنه.
ولی مسئله اینه که ما آدما اکثرمان این توانایی رو از دست دادیم و دائم هم توی این کتاب و اون کتاب دنبال راحتی و گل و بلبل و معجزه هستیم.
چند درصد از ما واقعاً این تواناییِ مجبور کردنِ خود رو داریم؟؟؟
حرف آخر
خب، بعد از این حرفا، پس اون حرف از حضرت علی (علیه السلام) چه بود؟
حضرت علی (ع):
أفضل الأعمال ما أکرهت علیه نفسک.
برترین کارها، کاری است که نفس خود را بر انجام آن مجبور گردانی.
بحار الأنوار: ج۷۵ ص۶۹ (حدیث شماره ۲۰)
یعنی چه؟ یعنی این توانایی رو بدست بیاری که «خودت رو مجبور کنی» که حتی «با اکراه» هم یه کاری رو به انجام برسانی.
واقعاً همین یک حدیث یه تنه میتانه جلوی تمام کتابهای self help وایسه و یه انسان رو کاملاً از اونها بی نیاز کنه.
وقتی انسانی این توانایی رو بدست آورد که خودش خودش رو مجبور کنه، چنان قدرتی بدست میاره که اگر خدا بخواد، به هر هدفی، حتی سخت ترین هدف ها، برسه توی زندگیش و هیچ نیازی به یه مشت حرفای سطحی و بی ارزش و گل و بلبل هم نداشته باشه.
حالا چطور میشه این تواناییِ «مجبور کردنِ خودت» رو توی خودت بوجود بیاری؟ اونم سادست: با تمرین و از کم شروع کردن. البته کامل ترش رو توی یه مقاله دیگه میگم ولی خلاصش میشه اینکه باید هر روز، خودت رو مجبور به انجام یه کار کوچیکی بکنی. بعدش کم کم این کار رو سخت تر کنی و بعد از چند ماه خواهی دید که این توانایی توی وجودت چقدر تقویت میشه، ان شاء الله.
کلاً آدما نمیتانن از «درد یا سختی» فرار کنن و فقط باید از بین ۲ تا درد و سختی، یکی رو انتخاب کنن، یا دردِ دیسیپلین و محبور کردنِ خود و یا دردِ پشیمانی. یا اینکه این دردِ «مجبور کردنِ خودت» رو انتخاب میکنی و ازش استفاده میکنی برای بهبودِ زندگیِِ این دنیا و اون دنیات، یا اینکه ازش فرار میکنی و در به در دنبالِ راهکار توی این کتاب و اون کتاب میگردی و یه مدت بعد، دردِ پشیمانی رو خواهی چشید.
ان شاء الله که ما همه بریم دنبال اینکه اون تواناییِ مهم رو توی خودمان تقویت کنیم و همش دنبال راحتی نباشیم و از این چرخه های باطلِ «نقشه، شروع، ول کردن، نقشه جدید» هم نجات بدیم خودمان رو.
واقعاً راست گفتن که گفتن: «Self help is just glorified common sense».
قطعاً توی همه این کتاب ها هم چیزای خوب و به درد بخور هست و به آدم هم میتانن کمک کنن، ولی اگه انسانی بخواد ریشه ای و از پایه، مشکلاتش رو حل کنه، بهتره که این عادتِ فرار از سختی ها رو توی خودش از بین ببره و یادبگیره که خودش رو مجبور کنه.
توی این دوره زمانه مشکل این نیست که ما ندانیم باید چکار کنیم، مشکل اینه که میدانیم باید چکار کنیم ولی اون کار رو نمیکنیم. چرا؟ چون توی مجبور کردنِِ خودمان قوی نیستیم.
و حضرت علی (علیه السلام) چقدر زیبا و فقط در نیم خط، ریشهء این مفاهیم به این مهمی رو به ما گفته.
مخلص،
مطلبی دیگر از این انتشارات
جامعه ۶ طبقه: یک شاهکار و چند سوال
مطلبی دیگر از این انتشارات
رومینا، منطق، عقل
مطلبی دیگر از این انتشارات
چرا هرکسی باید یه «کوسه» برای خودش داشته باشه؟