الماسی که با لمسش کشته می شوید!

الماس قاتل
الماس قاتل

او تاوان همه کور بودن هارا میدهد! بیصدا آرام بی جست و خیز دائم سرزنش میشویم اما کوریم و نمیشنویم!الماسی بزرگ، کشنده و مغرور و البته صبور کور بودم وقتی عاشقانه(بی رمق) به من نگاه میکردی و من جزو پست ترین شخصیت های رمانت می‌شدم دقیقا همین لحظه بود که عاشقت شدم اما رفتی!ای شکفته در تابوی سیاه فرصت می‌دادی برایت می‌رقصیدم سال هامنتظر بودی برایت دف بنوازم و حالا در همین ساعت و روز؟! مگر نمیدانستی چشمانم نمی‌بینید از کجا اینقدر بیرحم شده ای؟

آسمان در تلاش است ببارد تا فراموش شوی!اما گویی با تو همدست است و من هم زهی خیال باطل!به هر حال جانکم من دیر امدم و تو زود!این پارادوکس ما را به هم نمی‌رساند من تورا نخواهم دید اما تو هرچقدر دوست داری بنواز بخند و ببین! تو تاوان و تقاص همه کوری های مایی! چ بسا شاید تو زنده ماندی و سالیان سال درونت غرق در عشق شد!درون تو مهم ترین نقطه امن نفس کشیدن است! تو باید ببینی وقتی چشمانم بسته است صدایم را بشنوی! باید وقتی میخوانی مرا مهمان به صرف یک چایی لبخند درست گوشه چپ درونت عشق بنوازی ! سوری بمان اما بمان !بودنت انقدر قلبناک است که دوست داشتی جای من باشی انقدر بمان زمان هدر برود! زمین من تو مرا بکش اما لطفاً بمان! ای الماسی ک تابوت هایمان را آماده رسیدن کردی! ای تنها قاتل دوست داشتنی! درخشنده و سالم بمان! ما می‌میریم تا نفس بکشی انعکاس قلب زردت هیچوقت جدایی پذیر نیست!زمین ما زنده بمان!