ستاک
ستاک آن درختی که بهارش را خزان برده
غزالی خوش خرامانی که صیاد ، بی امان برده
سرود ِ قمری و بازی ، طنین ِمهر جانسازی
نوای جان فزایت را شراری بی نشان برده
به سان اختری تابان در اوج آبی آرام
تلالوی چراغت را، قضا ، ساغر کشان برده
نهالی تازه بر داده،چنان سروی خیال انگیز
تمام ساقه وبرگش ،طوفان ،بی عنان برده
نه یوسف باز گشت کنعان ،نه این خانه گلستان شد
شمیم عطرِتن پوشت ، غم ِاشک ِروان برده
مطلبی دیگر از این انتشارات
خیال زیبای تو
مطلبی دیگر از این انتشارات
بوی خاطرات
بر اساس علایق شما
نامه ی صد و هفده ( منه نگران )