هر سال آبان ماه

هر سال آبان ماه که

از راه می آید

به یاد عشق می افتم

به یاد صخره های مهر

به یاد شعر می افتم

به یاد سنگ یاقوت و

به یاد دفتر سرخم

که هر شب شامگاهان را

مرا با واژه های رمز و راز آلود

مرا با سازهای سرد پاییزی

شبی از بین دریایی سرور انگیز

شبی از بین صحرا ها

شبی از آسمانی پر ستاره

که همچون کژدمی مرموز

پنهان گشته تا شاید

کنار باغ های سرخ

کنار یونجه های زرد

کنار برگ های خشک

که در اندیشه ی کبریتِ یک کودک

که در اندیشه ی یک باد

که با دودی سپید از آتشی انبوه

که با بویی غریب از دشت های دور

سرود مهربانی را

سرود مهرورزی را

پر از احساس و آرامش

پر از باران

پر از امید

.

.

شعر از : محمدحسین داودی