نگاهی به کتاب داستان خانه‌ی کوچک ما نوشته داریوش احمدی

هر صفحه کتاب را ورق می‌زنم، گویی محله‌ای است قدیمی که از آن می‌گذرم. با مردمانش، پنجره‌هایش، شکل و رنگ در‌هایش. باریکه آبی که راهش را در خاکش می‌جوید. شبپره‌ای که نور را در ظلمات. هر کرانه‌اش شمعی روشن دارد، در مسیر راهم. صداهایی آشنا می‌شنوم، چهره‌هایی آشنا می‌بینم. کسی پرده‌ها را کنار می‌زند کسی پنجره‌ها را باز می‌کند و من خیره به یاد می‌آورم و می‌پذیرم در غربتِ عمرم هنوز از یاد نبرده‌ام و در خاطر دارم و باید بیشتر از این به خاطر بیاورم و می‌آورم.

هر صدا، هر چهره، گذشته‌ای‌ست که حالا ماه‌ شده و دنبالم راه افتاده. می‌ایستم، می‌ایستد می‌روم، می‌رود.

ای ماه قشنگ؛ که شب با تو روشن است برمن بتاب؛ مهتاب.

احساس خوبم را از خواندن این کتاب نمی‌توانم پنهان کنم. چرا که در جغرافیایی زندگی کرده‌ام که آدم‌های این داستان زندگی کرده‌اند. فضاهایی آشنا و ملموس و چهره‌هایی که یکایک می‌شناسم. با این زبان گفتگو کرده‌ام، کنار این مردم بوده‌ام. فکر می‌کنم کسی که درد وطن دارد(حال این وطن شهرستانی کوچک باشد یا روستایی دورافتاده)، با این احساس آشنا باشد.

کتاب، با داستان "به داری بگو خیلی نامردی" آغاز می‌شود و این داستان با جمله: "هر سال باید می‌رفتم" و این جمله اشاره به بازگشتی‌ست به گذشته، به خود؛ و در واقع مصداق این سخن که "زندگی سیری‌ست از تو به خودت" و پدر هم بر این بازگشت تاکید دارد: "نکنه یه‌وقت یادت بره و نیایی؛ اون‌وقت استخونای مادرت تو گور می‌لرزه."

"داری" شبانه راه می‌افتد. پدر تلفنی به او گفته: "قیافه‌ت یادم رفته".

"داری" بیش از هزار بار مسیر را رفته، اما حس می‌کند که جاده، جاده‌ی همیشگی نیست. و هیچ نشانه‌ی آشنایی از جاده و جاهای دور و نزدیک نمی‌بیند. وقتی دختری که عقب، پشتِ سرِراننده نشسته تلفنی می‌گوید: «بش بگو من دارم میام هفتکل.» یقین حاصل می‌کند. اشتباه سوار شده. راننده که می‌گوید:"بیست ساله دارم این راه رو میرم و میام، اما نمی‌دونم چرا امروز همش حس می‌کردم برای اولین‌باره این جاده رو میرم.» ترس بر "داری" قالب می‌شود.

فراموشی، شک، یقین و ترس گم شدگی از همان ابتدای داستان با ماست و اینکه در انتها "داری" با راننده آشنایی نمی‌دهد و مانند یک غریبه مثل کسی که برای اولین‌بار وارد شهری می‌شود، از پشتِ شیشه به همه‌جا(مسجدسلیمان، شهر و زادگاهش) نگاه می‌کند. اینجاست که ناگزیر از زاویه دیگری به خود، به زندگی‌‌ به حال، به گذشته نگاه می‌کند و "داری" را پشت ابر پنهان می‌سازد.

حمیدرضا سلیمانی کارکن


https://www.instagram.com/hamidrezasolaimani/