آکادمیِ داستان | شروع کار (جلسه اول)

بالاخره شکمِ آخرِ امتحاناتِ دانشگاه را زاییدم و با همه مصائبی که داشت، فارغ شدم.
حال تابستانی است پیشِ‌رو و انبوهی از کارهای نکرده و تجارب و افق های جدید. همین ابتدای کار اما فصلی جدید از آموزش و یادگیری برایم آغاز شد.
حدود دو هفته پیش بود که به شکلی اتفاقی اطلاعیه‌‌ای مربوط به داستان نویسی را در یک سایت دیدم. پرس‌وجو کردم و فهمیدم این کلاس( و همچنین دوره های دیگری) توسط حوزه هنری اصفهان برگزار می‌شود. به حوزه رفتم و با آقای سامانی(از نویسندگانِ خوبِ اصفهان) که مسئول بخش داستان هستند، یک گپ‌‌وگفتِ گرم و شیرینی داشتم و نهایتا برای دوره داستان نویسیِ پیشرفته ثبت نام کردم. کلاس به صورت هفتگی برگزار می‌شود و سکان آن‌ را استاد سلمان باهنر(از دیگر نویسندگانِ موفق‌ اصفهان) بر عهده دارد. قصد دارم هر هفته بعد از کلاس، یک گزارشی از بحث ها و‌ کلیاتی که در کلاس/کارگاه مطرح می‌شود بنویسم که هم برای خودم مروری باشد و هم احتمالا دیگران استفاده ای هر چند اندک از آن داشته باشند.
کلاس در یک سالن آمفی تئاتر برگزار می‌شود که می‌شود گفت خودش مانعی است برای دیالوگِ استاد با ما و ما با یکدیگر. چون همه صندلی ها به سمت سِن قرار دارد و فاصله ها هم تقریبا زیاد است. و این تمهیدی است که حوزه هنری اندیشیده تا شیوه‌نامه های بهداشتی را رعایت کند. هر چند همین که این دوره حضوری است خودش برای من به شخصه غنیمت و نعمت بزرگی است؛ اما اگر مکان بهتری برای این کار در نظر گرفته می‌شد چه بسا بهتر بود.
راستش کلاس فراتر از آن چیزی بود که انتظارش را می‌کشیدم. کلاس، گرم و پویا و پر تحرک بود که از این منظر بیشتر شبیه به کارگاه بود. خود آقای باهنر هم گفتند که در این دوره هم به جنبه تئوریک و نظریِ داستان پرداخته می‌شود و هم بحث و گفت‌وگو و کارِ عملی انجام می شود. و بخش جذاب و ارزشمند کار همینجاست. مثلا در بخشِ دومِ کلاس که صحبت های استاد تمام شد، دو تا از ادب‌جوها داستان های خود را خواندند و ما هم شنیدیم. پس از این، ابتدا گلوله ای در سرِ مولف خالی کردیم و سپس افتادیم به جانِ اثرش و آن را سلاخی کردیم. هر کس که نظری درباره داستانِ کذایی داشت، بیان می‌کرد و در این حین استاد نیز نکاتی ارزشمند را بیان می‌کرد و به عبارتی کلاس تبدیل شد به کارگاهِ نقد و تحلیلِ ادبی. همین که چندتا آدمِ ادب‌دوست و دست به قلم بنشینند دور هم و درباره آثارِ خود صحبت کنند و استادی هم باشد که این بحث ها را سامان بدهد، مزیت مهمی است. اینگونه، هم مولف از انتقادات و نظراتِ بقیه می‌آموزد و هم بقیه قدرت تحلیل و نقدشان بالا می‌رود. و من بی صبرانه منتظرم تا در جلساتِ آینده داستانم خوانده شود و سپس گلوله را نوشِ جان کنم و سلاخی شدنِ اثر خودم را از نزدیک شاهد باشم. چه منظره با شکوهی خواهد بود!
ادب‌جویانِ حاضر در کلاس، جمعی متکثر و متفاوت هستند. و همین باعث می‌شود روند کار در آینده جذاب تر نیز بشود. در این کلاس از فارغ‌التحصیلِ اقتصاد در هند تا دانشجوی علوم سیاسی و فلسفه و علوم تربیتی و تربیت‌بدنی و جامعه‌شناسی(خودم) و علومِ قرآن و حدیث و مترجمیِ عربی و بسا زمینه های تحصیلیِ دیگری که الان حضور ذهن ندارم، حضور دارند. برخی از آنها اما سابقه درخشان و پرباری دارند و از این منظر، بنده باید نزد آنها لُنگ پهن کرده و تلمذ کنم. دانه درشتِ ادب‌جویان همان بانوی میانسالی است که در هند اقتصاد خوانده است و در دهه شصت، تصویرِ پسرکی که آر‌پی‌جی بر دوش داشته و وزنِ آن اسلحه از خودش سنگین تر بوده، او را به ایران بازگردانده و خونِ وطن را در رگ هایش به جوش آورده است. او چندین رمان و کتاب چاپ کرده است و همین موضوع حیرتِ من را برانگیخت که غرور و ادعا را کنار گذاشته و در کنارِ منِ آماتور به آموختن روی آورده است.
اما بروم سراغ محتوای کلاس.(از همین تریبون قول می‌دهم که هفته های آینده مستقیم به سراغِ محتوای کلاس بروم و "خیلی" قلم فرسایی نکنم.)
بعد از اینکه ادب‌جویان خود را معرفی کردند، استاد به میدان آمد و معرکه‌ی خود را شروع کرد. یکی از خوبی هایِ آقای باهنر که همین اول‌ کار به چشم می‌آمد، این بود که چندان خود را محدود به تدریس و ساختار و هنجار نمی‌دانست. او از هر حرف و نکته ای که بچه ها می‌گفتند، افقی باز می‌کرد و در آن افق، درسِ داستان نویسی به ما می‌داد.
به گمانم اولین بحثی که در کلاس مطرح شد، درباره افلاطون و استادِ شکم گنده اش بود. ما برای فهمِ دیالوگ و دیالکتیک، گذاری داشتیم به چند صد سال قبل از میلاد. در درسِ فلسفه دبیرستان، به اختصار از سقراط و کار ها و احوالاتش خوانده بودم و امروز در کلاس نیز آن مطالب برایم زنده و مرور شد. سقراط در یک کلام، خرمگسی بیش نبود. خرمگسی که ضد روایتِ زمانه ی خویش به حساب می‌آمد و آنقدر زیرِ گوش و روی زخمِ مردمانِ اطرافش وِزوِز کرد تا بالاخره بال هایش را بریدند و به هلیاست فراخواندندش. آری درام، به قول آقای باهنر، یک «نه» بزرگ است. یک ضدیت با ساختار و هنجار. به عبارتی یک ناهنجاری است. حال سقراط، اگر از بالا و بیرون بخوانیم و ببینیمش، یک ضد روایت و یک درامِ تمام عیار است. و اگر از درون و نزدیک با وی مواجه شویم یک دیالکتیسینِ والاست. سقراط درویشی بی آلایه بوده است که راه‌وبیراه با پیر و جوان گفت و گو میکرده و سوالات و چالش هایی برای آنان مطرح می‌کرده است. از این طریق می‌خواسته به قول یوستین گردر، آدمیان را از خوابِ عمیقی که در میان موهای نرمِ خرگوش رفته اند بیدار کند و زندگی آنها را متحول سازد.

سقراط با وجود اینکه هیچ اثرِ مکتوبی ندارد، شاگردی تربیت کرده است که به اندازه کافی از او و از زبانِ او نوشته است. در کلاس، استاد از اهمیتِ روشِ افلاطون و آکادمیای او در مسیرِ پیشِ روی کلاس صحبت کرد. در آکادمیای افلاطون، مبنا، دیالکتیک و رفت و برگشت و تز و آنتی تز بوده است. افراد بر سرِ موضوعی بحث کرده و نظرات خود را مطرح و نظرات دیگری را نفی می‌کنند. حال یا به سنتز می رسند یا خیر. مهم همان گفت و گو است. این روشی است که در جلسات آتی بناست استاد پیاده اش کند. استاد هر جلسه موضوعی را برای جلسه آینده مطرح می‌کند و ما طبق مطالعاتی که در طول هفته داریم، بر سر آن موضوع بحث کرده و نظرات خود را مطرح می‌کنیم. گریزی هم به مباحثِ ارسطو پیرامون درام و ادبیات و کتابِ فنّ شعرِ وی زده شد که قرار است در جلسات آینده بیشتر درباره آنها صحبت شود.

در این جلسه پیرامون ویژگی های یک نویسنده نیز نکاتی بیان شد. تا جایی که حافظه ام یاری کند آنها را مطرح می‌کنم.

ویژگی های نویسنده

یک. هیز باشد.

بله. داستان‌نویس باید هیز باشد. او باید نسبت به تمام وقایعِ دیدنی، شنیدنی، چشیدنی و بوییدنیِ پیرامونش دقیق و حساس باشد. چرا؟چون لازمه تهیه یک داستانِ خوب این است که تو ورودیِ خوبی از طبیعت داشته باشی. تو باید حس و تجربه داشته باشی. تو نمی‌توانی بنشینی در کنجی و قلم در دوات بزنی و با زیلو و یک دستگاه قهوه ساز، داستانت را بسرایی. نه. نویسنده ای که تجربه زیسته ی خوبی نداشته باشد، کارش در داستان نویسی سخت تر است. پس او باید هیز باشد و نسبت به بی اهمیت ترین وقایع(از نظرِ دیگران) حساس باشد.

دو. حیران باشد.

حیرت از ویژگی های کودک است. کودک پرسشگر و کنجکاو و حیران است. در هر گوشه ای که سَرَک میکشد میخواهد بفهمد قضیه چیست و چه خبر است. نویسنده داستان نیز باید این روحیه حیرت را در خود زنده نگه دارد و چنان با پدیده ها مواجه شود که گویی برایش تازگی دارند. نباید گیر و دارِ بزرگ‌سالی او را از شگفت زدگیِ و اشتیاق دور کند.

سه. جزئی‌گو و به دنبالِ مصداق باشد.

نویسنده باید به دنبال مصداق و سوژه باشد. سوژه لزوما یک اتفاق عجیب و نادر نیست. بلکه حوادث عادی و روزمره ای که ممکن است از نظرِ دیگران دور باشد، می تواند سوژه جذابی برای خلق یک داستان باشد. مثلا نسبت به چند تکه نانی که لای یک بقچه پیچیده شده و در گوشه ای رها شده اند، بی توجهی نکند و آن را محلِ تامل و دریافت به حساب آورد. چیزی که به داستان زندگی می‌بخشد، نحوه روایتِ بدیع و جذاب است. وگرنه حرف را که خیلی ها زده اند. یک نفر می‌زند و همه را اسیرِ حرف خود می‌کند، نفر دیگری هم همان حرف را می‌زند و خودش نیز از آن حرف بدش می‌آید. در ضمن، کلی‌گویی آفتِ داستان است. جزئیات و وجوهِ مختلف باید تا حد لازم و کافی ذکر شوند.

چهار. پرونده ساز و محقق باشد.

نویسنده باید پژوهش‌گر و دقیق باشد. باید کند و کاو کند در هر آنچه به پیش‌رویِ داستانش کمک می‌کند. در این راه از تحقیق علمی نیز نباید غافل شود. در ضمن او باید اهل کاغذ بازی و پرونده سازی باشد. او شخصیت های خاص و نادر یا خصلت های منحصر به فردی که در اطرافیانش می‌بیند را باید برای خود یادداشت کند و نگه دارد و اصطلاحا برای آنها پرونده سازی کند. از این طریق داده ها و موادِ لازم برای خلق داستان برای وی فراهم می‌شوند.

پی‌نوشت: گزارش من از جلسه اول تمام شد. قطعا کاستی هایی در آن وجود داشته که امیدوارم در هفته های بعد بتوانم آن ها را برطرف کنم و سیاهه‌ی مفید تر و جذاب تری را ارائه دهم.

1400/04/08