عمو! كرونا جديه؟

شنبه- كنار خيابان منتظر تاكسي هستم. ماشيني از جلوي من رد مي شود ولي سرعتش را كم مي كند و دنده عقب مي گيرد، با مهرباني در را باز مي كند و تعارف مي زند كه بفرما، سلام و عليكي مي كنيم و بعد كه قدري حرف مي زنيم مي گويد: مدتي قبل تورا سوار بر ترك يك موتور ديدم، خيلي لذت بردم. مي خندم كه: من ترك موتور از سرما مي لرزيدم، شما لذت مي بردي؟ حسابي مي خندد و بعد توضيح مي دهد؛ منظورم اين است كه خوشحال بودم شما مثل بقيه مردم هستي!


يكشنبه- پشت چراغ قرمز، روي صندلي عقب تاكسي كنار پنجره نشسته ام، يك موتور سوار كنار تاكسي توقف مي كند، همان موقع گوشي موبايلش زنگ مي خورد، سر و روي راننده موتور رنگي و گچي است و پشت سرش هم اسباب كار و جعبه ابزار بسته است. با مهرباني مي گويد: آره عزيزم، توي راهم. ناهار رو بذار، دارم ميام. اين قدر توي اين مكالمه كوتاه محبت و زيبايي و اميد هست كه خستگي و افسردگي و ناراحتي اين روزهاي كرونايي را براي چند لحظه فراموش مي كنم.


دوشنبه- موقع ورود به محل كار يك نفر از همكاران حراست با دستگاه تب سنج جلويم را مي گيرد و از من می‌خواهد با دستمال كاغذي پيشانی‌ام را تميز كنم و بعد دستگاه را روبروي پيشاني ام مي گيرد و مي گويد: سي و پنج و نيم، خوب است! وقتي دارم وارد ساختمان مي شوم احساس يك شهروند ويژه را دارم و با خودم مي گويم چه بايد كرد تا چنين وسواس ها و مراقبتها و حساسيت هايي نسبت به بهداشت بيشتر و هميشگي بشود؟


سه شنبه- توي شعبه بانك منتظر رسيدن نوبتم هستم كه مردي كهنسال جلو مي آيد؛ حاج آقا، اوضاع بهتر مي شه؟ جواب مي دهم كه من هم مثل شما، از كجا بدانم؟ مي گويد: بالاخره شما دستت توي كار است و اهل فكر و كتابي و ارتباط و اطلاع داري! مي گويم: هنوز درسم به اون جا نرسيده!


چهارشنبه-سرم توي گوشي موبايل است و دارم از پله برقي ايستگاه مترو پايين مي آيم كه مردي بدون مقدمه مي پرسد: حاج آقا داري روزنوشت مي نويسي؟ سرم را بالا مي آورم و چهره اش را به خاطر مي سپارم تا براي روز چهارشنبه بنويسم. مردي كه لبخند شيرين و مهربانش از پشت ماسك سفيد هم پيدا بود!


پنجشنبه- دو پسر دستفروش از كنارم مي گذرند و سلام مي كنند، با صداي بلتد جوابشان را مي دهم. ناگهان برمي گردند و يكي شان مي پرسد: عمو، كرونا جدّيه؟ مي ايستم و نگاهشان مي كنم. ده دوازده سالي دارند، با چهره هايي باهوش و با نشاط. هر دو فال مي فروشند و يكي شان جاسوئيچي هايي هم براي فروش در دست دارد. مي گويم: بله عزيزم، كرونا جدي است! مي گويد: آخه بعضي ها مي گن نبايد ترسيد! مشغول توضيح دادن هستم كه قوطي هاي كوچك ضدعفوني كننده را توي پلاستيكي در دست من مي بينند، تا به خودم بيايم هم دو فال خريده ام و هم دو تا‌ از قوطي هاي مواد ضدعفوني كننده را به آنها داده ام و گفته ام كه چگونه بايد از آن استفاده كنند، هر چند نمي‌دانم براي كساني با سبك زندگي و شرايط آنها چه قدر فايده خواهد داشت!