خشم مقدس (قسمت ۴)

خشم مقدس
خشم مقدس

فصل چهارم: زنگ آخر

شب‌ها، بعد از کلاس‌های خصوصی، بعد از ضبط ویدئو، وقتی همه خواب بودند، او تنها می‌نشست پشت میز چوبی قدیمی‌اش. صفحه‌ی Word را باز می‌کرد و شروع می‌کرد به نوشتن. نه برای نمره دادن. نه برای کسی. فقط برای خودش… برای تسکین آن خشم مقدس.

کتابش را زنگ آخر نامید.

روایت یک معلم پیر، با دست‌های پینه‌بسته، که روزی روزگاری با رؤیا وارد کلاس شد اما با شرمندگی بازنشست شد. جمله‌ به جمله، خاطره‌ به خاطره، رنج و سوز دلش را روی کاغذ آورد. درباره‌ی دانش‌آموزی که صبح‌ها نان نداشت، درباره‌ی همکارش که با فشار قسط مُرد، درباره‌ی ناظمی که در سکوت گریست…

وقتی کتاب تمام شد، خودش باورش نمی‌شد. یک درد ۳۰ ساله، تبدیل شده بود به شاهکار تلخ و صمیمی.

کتاب را به یکی از شاگردان سابقش داد، که حالا ناشر شده بود. و فقط یک هفته بعد، تلفنش زنگ خورد:

– استاد! این کتاب یه زلزله‌ست. همه‌چی رو تکون داده. ما چاپ اول رو فروختیم... باید چاپ دوم رو شروع کنیم....!!

چند ماه بعد، زنگ آخر نه‌تنها پرفروش شد، بلکه در رسانه‌ها مطرح شد. معلم را دعوت کردند به برنامه‌های تلویزیونی، مصاحبه‌اش در روزنامه‌ها چاپ شد، صدایش از رادیو پخش شد.

در کمتر از یک سال، با درآمد کتاب و فروش حق انتشار الکترونیکی، مبلغی جمع کرد که تا به حال در خواب هم ندیده بود. حالا وقتش بود…

وقت آن بود که آن خشم مقدس، آن ایمان دوباره، از کلمه بیرون بزند و وارد عمل شود.

حالا معلمی بازنشسته، نویسنده‌ای پرفروش، سخنران انگیزشی محبوب، آماده‌ی ورود به مرحله‌ی جدید زندگی‌اش بود…

وارد دنیای بازاریابی شبکه‌ای شد، اما نه مثل بقیه. او با ارتشی از اعتماد، اعتبار، و هزاران مخاطب تشنه‌ی تغییر، وارد شد.…