زنبور وحشی

زنبور وحشی
زنبور وحشی

"زنبور وحشی و آینهٔ وجود"

در جنگلی انبوه، زنبور وحشیِ تنهایی هر روز با خشم به همه چیز حمله میکرد: به گلها، به برگها، حتی به باد! فکر میکرد جهان دشمن اوست.

روزی، حین حمله به شاخه ای، آینه ای قدیمی را که کوهنوردی گم کرده بود، دید. با نیشش به آینه حمله ور شد... اما این بار، خودش بود که به خودش حمله میکرد!

ناگهان، سکوت کرد. برای اولین بار،خویشتنِ واقعیش را دید:

- نیشش ،نه ابزار جنگ، که سازِ زندگی بود.

- بالهایش ،نه برای ویرانی، که برای گرده افشانی آفریده شده بود.

- خشمش، تنها بازتابِ ترس از تنهاییاش بود.

از آن روز، *دیگر وحشی نبود*. به گلها نزدیک میشد و میپرسید:

"رایحه ات را با من تقسیم میکنی؟ من هم گرده هایت را به دوردستها میبرم."

جملهٔ پایانی:

*"پیش از آنکه به جهان نیش بزنی، در آینهٔ خویش بنگر... شاید باآنچه میجنگی، خودِ فراموش

شده ات باشد."