مادمازل

مادمازل
در یک محله‌ی قدیمی، یک سلمانی کوچک بود که صاحبش، مش قربان، سال‌ها موهای مردم را کوتاه می‌کرد. اما چیزی که مغازه‌ی او را معروف کرده بود، نه مهارتش در اصلاح، بلکه دستیار عجیب و غریبش بود: یک طوطی سخنگو به نام مادمازل!
مادمازل، برخلاف طوطی‌های معمولی، فقط جملات سنگین و پرکنایه بلد بود! مثلاً اگر کسی وارد مغازه می‌شد و می‌گفت:
— سلام مش قربان! یه ته‌ریش می‌زنیم؟
مادمازل بال‌هایش را باز می‌کرد و با لحنی فیلسوفانه می‌گفت:
ته‌ریش تو بزن، ولی ته‌حسابو فراموش نکن!
یا اگر کسی به مدل موی جدیدش توی آینه نگاه می‌کرد و می‌پرسید:
— مش قربان، خوب شده؟
مادمازل بدون مکث می‌گفت:
موهات خوب شده، ولی قیافت هنوز همونه!
یک روز، یک جوان تازه‌وارد به مغازه آمد و با غرور گفت:
— یه مدل فرانسوی بزن، یه چیزی تو مایه‌های سوپراستارها!
مش قربان با قیچی به جان موهایش افتاد، اما درست وسط کار، تلفنش زنگ خورد و مجبور شد برود. در همین لحظه، مادمازل که روی آینه نشسته بود، با صدای رعب‌آوری گفت:
فرصت زیاده، ولی مو برنمی‌گرده!
مشتری که نصف سرش تراشیده شده بود، از ترس پرید و داد زد:
— مش قربان! این طوطی رو از کار بیکار کن، داره منو سکته می‌ده!
اما مش قربان با خونسردی برگشت و گفت:
— پسرم، اینجا حکمفرمای واقعی مادمازله، من فقط قیچی می‌زنم!
و از آن روز، همه فهمیدند که مادمازل نه فقط یک طوطی، بلکه یک فیلسوف اصلاح‌طلب (!) است که هیچ‌کس از زبان تیزش در امان نیست…!