نگاه مرموز(قسمت سوم)

حفار اسرار
حفار اسرار

قسمت سوم: «حفّار اسرار»

سارا در ماشینِ مردِ مرموز یخ زده بود. آن چشمانِ درخشان حالا *به شکل دهانی بازِ پر از دندان‌های نیشِ سیاه* در پشت شیشه تغییر شکل داده بود. فریادش در گلو شکست. مرد راننده ناگهان *گردنی غیرطبیعی به سمت او چرخاند* و زمزمه کرد:

«تو خانه‌اش را به هم ریختی... حالا او گرسنه است.»

ماشین یکباره در تاریکی محو شد و سارا خود را روی زمینِ خیسِ جنگل یافت. باران قطع شده بود، ولی صدای *ناله‌ای زنانه از میان درختان* می‌آمد. با قدم‌های لرزان به سمت کلبه برگشت، اما اینبار کلبه *فرسوده‌تر* بود، گویی ده‌ها سال از عمرش گذشته. روی درب ورودی، علامتی عجیب با خون کشیده شده بود: نمادی از یک چشم با سه مردمک

درون کلبه، همه چیز زیر لایه‌ای از گرد و خاک و تار عنکبوت بود، جز یک دفترچهٔ خاطرات روی میز که کاملاً تمیز به نظر می‌رسید. صفحهٔ آخر آن باز بود و با خطی قدیمی نوشته بود:

«کاش به چشمانش نگاه نمی‌کردم... حالا او همیشه در آینه هاست.»

ناگهان، آینهٔ دیوار ترک خورد و دستی استخوانی از آن بیرون آمد، در حالی که زمزمه می‌کرد:

«آمدی... منتظرم بودم.»

سارا به اتاق زیرشیروانی فرار کرد، جایی که *جعبه‌ای چوبی پر از عکس‌های زردشده* از زنان مختلف دید—همه با چشمانی سیاه‌شده و دهانانی دوخته‌شده. ته جعبه، نامه‌ای بود:

«قربانی بعدی: سارا. تاریخ: امشب.»

در همین لحظه، *چراغ‌ها خاموش شد* و صدای خزیدن چیزی روی پله‌ها آغاز گردید...

«...صدای خزیدن به آخرین پله رسید. درِ زیرشیروانی آرام باز شد.

سارا جیغی کشید—اما نه به خاطر هیولایی که انتظارش را داشت...
بلکه به خاطر چهرهٔ خودش که در تاریکی به او خیره شده بود... با آن سه مردمک درخشان...»