"قلم، تنها سلاحی است که هم میکُشد، هم زنده میکند... انتخاب با توست."
نگاه مرموز(قسمت پایان)

"طلسم شکسته"
سارا با نگاهی به آینههای ذوبشده، ناگهان نقشهای خطرناک به ذهنش رسید. در حالی که دستهای استخوانی به او نزدیک میشدند، با سرعت به سمت کتاب قدیمی دوید و صفحهای را که قبلاً ندیده بود، پاره کرد صفحهای که با خون نوشته شده بود:
«جادوگر دروغ گفت... رهایی در شکستن آینه نیست، در پذیرش تاریکیِ خودت است.»
ناگهان، صدای جیغهای قربانیان قدیمی قطع شد. سارا به چشمان سهمردمکِ نسخهٔ شیطانیاش خیره شد و فریاد زد:
«تو هم بخشی از منی... اما من اسیرت نمیشوم!»
آینهٔ مرکزی ترک برداشت و همه چیز شروع به فروپاشی کرد. مرد راننده (جادوگر) فریاد کشید:
«نه! اینطور قرار نبود...»
سارا از هوش رفت. ......
سارا با سردرد در بیمارستان بیدار میشود. پرستار به او میگوید:
«سه روز پیش، شما را در جنگل پیدا کردند... کلبهای که گفتید، ۵۰ سال پیش سوخته بود.»
هنگامی که پرستار رفت، سارا در لیوان آب کنار تختش انعکاس چشمانش را دید... برای لحظهای، سه مردمک درخشان شدند و محو گردیدند...
پایان.
مطلبی دیگر از این انتشارات
خشم مقدس
مطلبی دیگر از این انتشارات
وقتی سکوت حرف میزند (قسمت۶)
مطلبی دیگر از این انتشارات
وقتی سکوت حرف میزند( قسمت۲۱)