نگاه مرموز (قسمت دوم)

نگاااااااه مرمووووووز
نگاااااااه مرمووووووز

قسمت دوم: "من تو را می‌بینم..."

سارا با چشمانی از حدقه درآمده به آینه خیره شد. نوشتهٔ خونین کمکم محو می‌شد، گویی چیزی آن را از پشت شیشه پاک می‌کرد. نفس‌هایش به شماره افتاد. *این غیرممکن بود.* هیچکس جز او در خانه نبود... یا حداقل اینطور فکر می‌کرد.

با دستانی لرزان، گوشی موبایلش را برداشت تا به پلیس زنگ بزند، اما *خط قطع بود*. حتی چراغ‌های خانه هم یکی پس از دیگری شروع به سوسو زدن کردند. سایه‌ای بلند و بی‌ریخت از راهروی تاریک به سوی او خزید.

ناگهان، *صدای خش‌خشِ ناخن روی دیوار* از پشت سرش شنید. برگشت، اما چیزی نبود. فقط *بوی گندِ تعفن* فضای اتاق را پر کرده بود، بویی مثل گوشت گندیده و خاک نمناک.

تصمیم گرفت فرار کند. با عجله به سمت در خروجی دوید، اما در *قفل بود*، گویی کسی از بیرون آن را نگه داشته. از پنجرهٔ آشپزخانه بیرون پرید و به سمت جاده دوید. باران سرد صورتش را می‌سوزاند، اما صدای *پاهای سنگینی که پشت سرش شنیده می‌شد*، از باران هم بلندتر بود.

وقتی به جاده رسید، یک ماشین عبوری را دید و با دست تکان داد. راننده توقف کرد. سارا بدون نگاه کردن به پشت، سوار شد و فریاد زد: «برو! سریع! چیزی داره دنبالم می‌کنه!»

راننده که مردی مسن با چشمانی بی‌حالت بود، آرام گفت: «چیزی؟ منظورت اونه؟»و با انگشت به شیشهٔ عقب اشاره کرد.

سارا برگشت...

همان چشمان درخشان، حالا در فاصلهٔ چند سانتیمتری صورتش، در پشت شیشهٔ ماشین خیره شده بود.....

منتظر پیشنهادهای شما هستم!

لایک وکامنت فراموش نشه لطفاً..