"قلم، تنها سلاحی است که هم میکُشد، هم زنده میکند... انتخاب با توست."
وقتی سکوت،حرف می زند(مقدمە)

درکوچهپسکوچههای فراموششدهی شهر، جایی که امید گاهی در ته سیگارها دود میشود و گاهی در نگاه بیتفاوت رهگذران، مردی ایستاده که نامش در دفتر حضور و غیاب ساده مینماید، اما در قلب شاگردانش حک شده است.
او نه یک قهرمانِ کتابهای افسانهایست، نه ابرمردی با ردای قرمز؛ او فقط یک معلم است.
اما مگر "فقط" بودن کافی نیست وقتی تو با نگاهی، مسیری را روشن میکنی؟
وقتی با صبری خیرهکننده، جوانی را از مرز سقوط برمیگردانی؟
وقتی مشتت را، نه برای کوبیدن، که برای بالا کشیدن باز میکنی؟
این داستان، قصهی زندگی مردیست که هر صبح، با دلی بزرگتر از کولهپشتی شاگردانش وارد کلاس میشود؛
مردی با پنجههایی فولادی، اما قلبی نرم تر از گچ تخته سیاه....
مطلبی دیگر از این انتشارات
پایان آغاز شد (قسمت ۶)
مطلبی دیگر از این انتشارات
کارما
مطلبی دیگر از این انتشارات
پیش از سپیده دم