"قلم، تنها سلاحی است که هم میکُشد، هم زنده میکند... انتخاب با توست."
وقتی سکوت حرف میزند(قسمت۱۶)

فصل شانزدهم: پرواز برفراز حقیقت
آسمان پاریس ابری بود، اما چشمهای استاد کاویانی آفتابی.
هواپیمای ایرانی، در فرودگاه شارلدوگل فرود آمد. مردی با چمدانی سبک، یک کت قهوهای ساده، و دلهایی که پشتش ایستاده بودند، وارد خاکی شد که قرار بود در آن، صدای معلمی از خاورمیانه، بر سِن سازمان جهانی آموزش طنین بیندازد.
در کنفرانس بینالمللی یونسکو، شخصیتهایی از تمام قارهها حضور داشتند؛ سیاستگذاران، نظریهپردازان آموزش، وزرای آموزش کشورها، و نمایندگان بنیادهای بینالمللی.
همه آماده بودند سخنرانیها و پاورپوینتهای روتین را بشنوند.
اما وقتی نوبت به «استاد محمد کاویانی» رسید، چیزی عجیب اتفاق افتاد.
نه پردهای بالا رفت، نه اسلایدی پخش شد.
او فقط ایستاد، نگاهی به سالن انداخت، دستی در جیب برد و دفترچهی چرمیاش را بیرون آورد. ورق زد و گفت:
«من نه دکتری از هاروارد دارم، نه مدرک سیاستگذاری از ژنو.
من فقط یه معلمام. از یه هنرستان تو ایران.
و اومدم یه چیز ساده بگم:
آموزش، وقتی معجزه میکنه که معلمش آدم باشه، نه کارمند.
و مدرسه، وقتی میدرخشه که شاگردش دیده بشه، نه شماره پروندهش.»
سکوت سالن، سنگین و پرشکوه بود.
او ادامه داد. از داستان رضا گفت، که مادرش کارگر قالیشویی بود و حالا محقق هوش مصنوعی شده.
از سمیه، که تا پنجم دبستان اجازه مدرسه رفتن نداشت، و حالا با حمایت بعثت، الگوریتم رمزنگاری طراحی میکرد.
و بعد ناگهان لحنی جدی به خود گرفت:
«ولی ما یک دشمن مشترک داریم؛ نه فقط در ایران، در همه کشورها:
فساد اداری، بیتفاوتی سیستم، و نگاه تحقیرآمیز به بچههای مناطق محروم.
ما باید این دشمنو نابود کنیم...
با گچ، با صفحهکلید، با قلبهامون.»
سالن منفجر شد از تشویق.
نماینده سازمان یونسکو، بعد از او پشت تریبون رفت و گفت:
«ما امروز نه فقط یک گزارش، بلکه یک وجدان شنیدیم.» همان روز، طرح آموزش مهارتی بر پایهی عدالت اجتماعی که با عنوان "بعثت برای جهان" ارائه شد، با ۳۹ رأی موافق از ۴۷ کشور به تصویب رسید. یونسکو، کاویانی را به عنوان «معلم صلح» سال انتخاب کرد.
اما همان شب، وقتی همه برای جشن و مصاحبه هیجانزده بودند، کاویانی در هتل نشسته بود، تلفن در دست، دلش فشرده.
تماسی از ایران داشت:
ـ «استاد... هنرستان بعثت دچار آتیشسوزی شده... هنوز دلیلش مشخص نیست، ولی کارگاه کامپیوتر کامل از بین رفته.»
سکوت.
تنها چیزی که گفت، این بود:
> «من فردا برمیگردم... بچههام تنها نیستن.»
پایان فصل:
در دفتر یادداشتش نوشت:
«ما حتی اگر تمام جهان رو فتح کنیم،
اگه یه دانشآموز تنها تو تاریکی بمونه، شکست خوردهایم...»
مطلبی دیگر از این انتشارات
وقتی سکوت حرف میزند(قسمت۸)
مطلبی دیگر از این انتشارات
وقتی سکوت حرف میزند( قسمت۲۱)
مطلبی دیگر از این انتشارات
وقتی سکوت حرف میزند(قسمت۱۱)