"قلم، تنها سلاحی است که هم میکُشد، هم زنده میکند... انتخاب با توست."
پایان آغاز شد (قسمت ۵)

پایان آغاز شد
قسمت پنجم: صدای پیش از انفجار
پلهها به اعماق زمین میرفتند؛ جایی که حتی سایهها هم محتاط قدم برمیداشتند. با هر قدم، صداهایی مبهمتر و غلیظتر در گوشم طنین میانداختند—نه شبیه پژواک، نه شبیه باد. انگار خاطرات گذشته، آن پایین جا خوش کرده بودند.
مرد با چراغقوه پیش میرفت و زیر لب چیزی زمزمه میکرد. مثل دعا یا شاید اعتراف. بوی فلز زنگزده و خاک مرطوب در فضا پخش بود.
در نهایت، به در آهنی بزرگی رسیدیم. مرد مکث کرد و گفت:
«اینجا اتاق ضبط صداست. تمام گفتوگوهای قبل از حمله، ذخیره شدن. ولی باید هشدار بدم… اگه چیزی رو بشنوی که باعث بشه خودتو گم کنی، هیچکس کمکت نمیکنه. هیچکس.»
در را هل داد. جیر جیر کرد و باز شد.
داخل اتاق، فقط یک صندلی، یک میز، و یک ضبطصوت قدیمی بود. نوار مغناطیسی داخلش هنوز سالم بود—معجزهای در میان این جهنم.
مرد گفت:
«فقط دکمهی پلی رو بزن. و آماده باش.»
انگشتم لرزید. دکمه را فشار دادم.
صدایی آمد... صدای مردی با لحنی مطمئن:
«پروژهی تطهیر نهایی وارد فاز فعالسازی شده. اگر رایگیری به اکثریت برسد، آغاز عملیات در ۲۷ ثانیه.»
سکوت.
صدای دیگری:
«ما داریم دربارهی جان میلیاردها انسان حرف میزنیم. شاید باید بیشتر فکر کنیم—»
قطع شد. صدای آشنایی آمد.
صدایی که با شنیدنش، قلبم ایستاد.
«ما وقت فکر کردن نداریم. تهدید واقعیست. یا ما یا اونا. من رأی موافق میدم.»
صدای خودم بود. صدای من.
همانقدر واضح، همانقدر بیتردید.
مرد به من نگاه کرد. گفت:
«یادته حالا؟»
زیر لب گفتم:
— «من… یکی از اونا بودم...»
صدای ضبطصوت ادامه داد:
«در صورت موفقیت، نجات انسانیت از درون خاکستر آغاز خواهد شد.»
نوار تمام شد.
و ناگهان، همهچیز تغییر کرد.
دیوارها شروع کردند به لرزیدن. سقف نالید. و از پشت در، همان سایه، یا بهتر بگویم… سایههای زیادتری ظاهر شدند.
مرد لبخند تلخی زد:
«حالا که حقیقت رو پذیرفتی، اونا دنبال تاوانن.»
پرسیدم:
— «چطوری میشه نجات پیدا کرد؟»
مرد گفت:
«با پاک کردن چیزی که ساختی. ولی… برای این کار، باید از جایی عبور کنی که حتی نور هم جرئت ورود نداره: آرشیو مرکزی ذهن.»
در تاریکی، تنها یک راه مانده بود.
و آن راه، از میان خودم میگذشت...
مطلبی دیگر از این انتشارات
خشم مقدس (قسمت ۴)
مطلبی دیگر از این انتشارات
رستاخیز سبز
مطلبی دیگر از این انتشارات
وقتی سکوت حرف میزند( قسمت۲۱)