از دفترچه یادداشت خصوصی‌ام-تولد دوباره

این حرف‌ها باید که متولد شوند، تا من آرام گیرم.

چقدر وسوسه شدم و می‌شوم که این حرف‌ها را جایی بنویسم که همه ببینند و بخوانند؛ اما دلم راضی نمی‌شود. فکر می‌کنم هنوز وقت‌اش نرسیده است؛ هنوز این حرف‌ها که از پیله تنهایی‌ام به بیرون تراوش می‌کنند، آنقدر پروانه نشده‌اند که بخواهند در هوای نگاه دیگران پرواز کنند.

نه، برعکس گفتم؛ این حرف‌ها پروانه‌هایی هستند که مستقیم و بی‌واسطه از ذهن من بیرون آمده‌اند - بی‌نیاز به پیله و بی‌نیاز به عبور از مسیر پروانه شدن - و هنوز، زود است که در دام افتند؛ در دام نگاه دیگران.

چقدر وسوسه می‌شوم که این حرف‌ها را جایی بنویسم که همه ببینند و بخوانند؛ و این وسوسه شدن، وسوسه‌ای به حق است، اما آنجا که پای خوانده شدن در میان است، و نه پای «همه». این حرف‌ها خود را به در و دیوار می‌زنند که خوانده شوند، نه اینکه «همه» بخوانندشان.

این حرف‌ها می‌خواهند که خوانده شوند؛ اگر خوانده نشوند، اصلاً متولد نمی‌شوند؛ باید خوانده شوند تا به دنیا بیایند - می‌بینی، کار دنیا اینجا هم‌ برعکس است؛ مثل ما، که تا حرف نزنیم، تا دیده و خوانده نشویم، تا زجر نکشیم، متولد نمی‌شویم.

و اینگونه است که تو، مخاطب و خواننده این حرف‌ها، کلید حل این معمایی. تو که حرف‌هایم را خواهی خواند، و به دنیا خواهی آورد؛ تو که پارادوکس نویسنده درون‌گرای نیازمند به مخاطب را حل می‌کنی.

آن زمان، که وقت‌اش فرا رسد، این حرف‌ها را جایی می‌نویسم که همه بخوانند! آن زمان که در جشن تولد دوباره نوشته‌هایم، بر تابوت آنها نماز خواهم خواند...