سعید سلیمانیدرذهن بیخانمان·۳ سال پیشآشوبدایره واژگانم را فراموش کردهامکلمات میگریزندفکرم به بیان نمیآید.- اصلا فکری هست؟در کلافی سردرگمجای فکر و واژه عوض شده،کدامیک اصالت دارد؟…
سعید سلیمانیدرذهن بیخانمان·۳ سال پیشچند معادله، چند مجهولچند وقت پیش، اتفاقی افتاد که باعث شد بفهمم که...نه؛ بگذار کمی محتاطتر شروع کنم:چند وقت پیش، اتفاقی افتاد که باعث شد به این فکر بیفتم که ذه…
سعید سلیمانیدرذهن بیخانمان·۳ سال پیشقیژقیژدر هال را باز و بسته میکنم که از خانه خارج شوم؛ هم به هنگام باز شدن، و هم، موقع بسته شدن، صدای قیژقیژ لولای در بلند میشود و من، نگران می…
سعید سلیمانیدرذهن بیخانمان·۳ سال پیشکِرم کار دلهر از گاهی، خسته از روزمرگیهای مشمئزکننده، خودم را به هر طریقی شده راضی و مجبور میکنم که بروم سراغ کاری که مدتهاست رهایش کردهام؛ کاری ک…
سعید سلیمانیدرذهن بیخانمان·۳ سال پیشحالی دست داد...دارم میچرخم؛ دور خودم میچرخم، اما آرام، تا سرم گیج نرود، زمین نخورم. دارم میچرخم، روی پاهای بیقرارم، با دستانی که نه بسته هستند، و نه…
سعید سلیمانیدرذهن بیخانمان·۳ سال پیشزر-ورق[به تاریخ ۲۷ تیر ۱۴۰۰]جامعه مثل خمیر شکلات نیست که تکهتکهاش کنی، هر تکهاش را، هر یک از افرادش را، بپیچی لای زر-ورق، قشنگ و زیبا، بگذاری…
سعید سلیمانیدرذهن بیخانمان·۳ سال پیشچرا مینویسم؟امروز فکر میکردم بروم سراغ هارد قدیمیام - از آن هاردهایی است که باید به برق بزنی تا کار کند - و از هر چه اطلاعات در دل و رودهاش هست، یک…
سعید سلیمانیدرذهن بیخانمان·۳ سال پیشساندویچ[به تاریخ ۲۹ دی ۱۳۹۹]یک ساندویچ را در نظر بگیر؛ ملات اصلیاش گوشت چرخکرده، به مقدار زیاد. گوشتی که با پیاز و روغن زیاد، سرخ شده؛ چیزی فرات…
سعید سلیمانیدرذهن بیخانمان·۳ سال پیشدرد انتظاربرای تحمل کردن یا حس نکردن درد انتظار، چارهای نداری جز اینکه همزمان با آن، خودت را به چیزی سرگرم کنی.چه، منتظر دانلود یک فایل باشی، که با…
سعید سلیمانیدرذهن بیخانمان·۳ سال پیشتاپخته[غلط تایپی نیست؛ منظورم واقعاً تاپخته است!][به تاریخ ۲۸ آبان ۱۳۹۹]فکر میکنم شما هم با من موافق باشید که با هر اتفاقی در زندگی، حالا چه کوچ…