دوستدار ادبیات، ریاضیات و البته ICT/ اگر وقت کنم، سازنده virgool.io/@radiopolicy
تاپخته
[غلط تایپی نیست؛ منظورم واقعاً تاپخته است!]
[به تاریخ ۲۸ آبان ۱۳۹۹]
فکر میکنم شما هم با من موافق باشید که با هر اتفاقی در زندگی، حالا چه کوچک و چه بزرگ، چه خوش و چه ناخوش، باید بخشی از تنظیمات ذهن و روحت را عوض کنی، تا بتوانی از پس هضم یا درک و فهم آن، و گاهی، از عهده مدارا کردن با آن اتفاق و یا تحمل کردنش بر آیی.
این مسأله همان است که در عرف عام، در تجربه چندهزارساله بشری، و در کلاسهای درس و همچنین، در کتابهای مختلف، اعم از علمی و روانشناسانه و عامهپسند، و البته، در ماشیننوشتهها و علیالخصوص، کامیوننوشتهها، به آن پرداخته شده و در همین اسناد است که از آن، با تعابیری چون پخته شدن، آبدیده شدن، بزرگ شدن، و امثالهم یاد شده است.
مصرع:
بسیار سفر باید، تا پخته شود خامی
اما در این داستان، نکته دیگری هم نهفته است که در بسیاری از مواقع، به دلیل همین نهفتگی، کمتر دیده میشود، و کمتر بدان پرداخته میشود، و یا اصولاً «احساس» نمیشود که بعد، کسی بخواهد بدان پرداخته کند! [یعنی بپردازد]
مصرع:
دردم نهفته به ز طبببان مدعی
و آن نکته این است که وقتی چگالی این اتفاقات، یا سرعت این اتفاقات، یا هر دو این ویژگیهای فیزیکی این اتفاقات، از حدی بیشتر شود، دیگر آن پخته شدن که میگویند، به معنی واقعی کلمه اتفاق میافتد؛ مثل اینکه بگذارندت روی گاز، و زیرت را [نه وزیرت را] چنان داغ و شدید روشن کنند، که بهگونهای بپزی که خودت هم نفهمی که از کجا پزیدی! در واقع، آن عوض شدن یا عوض کردن تنظیمات ذهن و روح چنان سریع و متنوع انجام میشود، و چنان، این تغییرات در جایجای جانات جای میگیرد [به واجآوایی حرف ج دقت کنید!] که در آن لحظات، سرعت ذهن و مغزت از فهم این تغییرات جا میمانند و انگار، فقط یک گوشهای نشستهاند و دارند تو را که داری با دنده خلاص در «سراشیبهای» زندگی، به سمت پایین «پرواز» میکنی، نظاره میکنند؛ تو را که مثل کامیونی هستی که روی یکی از گلگیرهای عقبات، نوشتهای «بسیار سفر باید، تا پخته شود خامی» و روی آن یکی نوشتهای «دردم نهفته به ز طبببان مدعی»....
و وقتی که به پایین و انتهای خط میرسی، آنقدر تغییر کردهای [یعنی آنقدر پخته شدهای] و سیمکشیهای مغزت چنان بازطراحی شدهاند که وقتی به گذشته نگاه میکنی، «میتوانی» به خودت ببالی که: «چه خوب توانستهام از پس این همه اتفاق بر آیم»؛ و اینگونه است که ابنای بشر، در طول هزاران سال، سر خود و سر دیگران را شیره مالیدهاند تا بتوانند سرنوشت تلخ خود را تحمل کنند و از پس آن بر آیند....
مطلبی دیگر از این انتشارات
از دفترچه یادداشت خصوصیام-تولد دوباره
مطلبی دیگر از این انتشارات
گمشده در خویش
مطلبی دیگر از این انتشارات
ساندویچ