دوستدار ادبیات، ریاضیات و البته ICT/ اگر وقت کنم، سازنده virgool.io/@radiopolicy
لِگوی عمر
میخواهم خانه را جارو کنم؛ قطعات لِگوی پسرم، جابهجا، روی زمین پخش شدهاند؛ همرنگ فرش، و به سختی دیده میشوند. مینشینم و روی فرش دست میکشم تا قطعات لگو را جمع کنم، مبادا به خورد جاروبرفی بروند.
با همه وسواسی که برای پیدا کردن لگوها به خرج میدهم، باز هم موقع جارو کردن، چند قطعهای وارد جارو میشود؛ این را از صدای بالا رفتنشان از لوله جارو، متوجه میشوم.
با خودم فکر میکنم، جاروی روزگار، هر از گاهی، در پی حادثهای یا اتفاقی، به کار میافتد و شروع میکند به جارو کردن جسم و روحات. هر اتفاق، یا حادثه، مثل جارو، روح و جسمات را تمیز میکند از گرد و خاک؛ اما خواهی نخواهی، چند قطعه از لگوی عمرت را به درون خود میکشد؛ هر چه هم تلاش کرده باشی که قطعهای روی فرش جا نمانده باشد، بالاخره چند تکهای، از زیر چشمانات -که گذر عمر ضعیفشان کرده- در میرود.
جاروی روزگار، با هر حادثهای، چند تکه از لگوی عمرمان را به درون خود میبلعد؛ تا کی و کجا، آخرین قطعه را نیز از زیر دستان و چشمان حسرتبارمان، بیرون بکشد و در خود هضم کند...
پ.ن: این نوشته، در کانال تلگرام «ذهن بیخانمان» هم منتشر شده است.
مطلبی دیگر از این انتشارات
نقطهای بر خطی
مطلبی دیگر از این انتشارات
عاقلان نقطه پرگار وجودند، ولی...
مطلبی دیگر از این انتشارات
جنگ وارونه