دوستدار ادبیات، ریاضیات و البته ICT/ اگر وقت کنم، سازنده virgool.io/@radiopolicy
کلیشه انسانی
[به تاریخ ۱۹ آبان ۱۳۹۹]
پسرم ازم خواست که حتماً همان اسباببازیای را که دیروز دیده بود برایش بخرم؛ این «ازم خواست»، یعنی طوری گفت که دلم نیامد بر خلاف خواستهاش حرفی بزنم یا کاری کنم؛ در واقع حرف زدم، یعنی تلاش کردم که منصرفش کنم، اما نشد!
نگرانیام این بود که عادت کند به حُکم کردن، و توقع داشته باشد که هر چه میخواهد، برایش فراهم کنیم؛ در این مدت، این سومین اسباببازیای بود که خواسته بود و برایش خریدم.
در راه برگشت از فروشگاه، کمی با هم جمع و تفریق کار کردیم؛ تشویقاش کردم که «چه خوب بلدی، پسرم»؛ گفت که «چون به خاطر اسباببازی خیلی خوشحالم بابا»؛ فکر کردم «چه دنیای کوچکی دارد» که با یک اسباببازی اینقدر ذوق میکند!
«چه دنیای کوچکی دارد»؛ همان حرف کلیشهای که همیشه در مورد بچهها گفتهاند و شنیدهایم.
و یک حرف کلیشهای دیگر که میخواهم بگویم: «مگر ما بزرگترها هم اینگونه نیستیم؟!»
اول خواستم به خودم جواب دهم «بله، ما بزرگترها هم همین طور هستیم؛ با کوچکترین تشویق و جایزه و توجه، ذوق میکنیم و دنیایمان ساخته میشود و با کمترین بیتوجهی، عتاب و یا ناراحتیای که ببینیم یا بشنویم، در دنیای تیره و تار خودمان فرو میرویم...»
اما فکر کردم که «نه، ما بزرگترها اینگونه نیستیم»؛ همهمان فقط در پی سود و زیان، در پی چنگ انداختن به آینده، در پی پاک کردن گذشته، بیتوجه به حال، و در پی خیلی چیزهای مزخرف دیگری از این دست هستیم؛ بالاخره باید فرقی با بچهها داشته باشیم؛ باید نشان دهیم که بزرگتر شدهایم؛ باید مهارتهایمان را به قدر عدد سنمان به رخ همدیگر بکشیم، و هزار چیز مزخرف دیگر...
مطلبی دیگر از این انتشارات
عاقلان نقطه پرگار وجودند، ولی...
مطلبی دیگر از این انتشارات
روزنامه سعیدیه - ۴ بهمن ۱۳۹۹
مطلبی دیگر از این انتشارات
برو! کار نیکن، بگو چیست کار