داستان من و کشف بسیار حساس بودن ( HSP بودن یعنی چی؟ )



من امیررضا معصومیان 24 ساله دانشجوی روان شناسی هستم یک اچ اس پی درون گرا که قبلا پرستاری می خوندم اما انصراف دادم و سریع از اون رشته اومدم بیرون چون می دونستم این کار مورد علاقه من نیست و ایده ال های من واسه یه شغل رو اصل نداره و الان عاشق این رشته ام هستم و این یکی از مهم ترین تصمیم های زندگیم بود که گرفتم که اصلا هم آسون نبود چون هیچکی موافق این کار نبود البته که این یک تصمیم شخصیه واسه هر کسی ولی منظور این که مقاومت کردن برابر حرفای دیگران آسون نبود ولی من انجامش دادم و افتخار می کنم الان که جوری زندگی می کنم که خودم دوس دارم. حدود یک سال و نیم پیش بود که لا به لای مقاله هایی که توی اپلیکیشن pinterest  می خوندم عنوانی دیدم که توش کلمه HSP  داشت. 


گذشت و چند بار این اتفاق افتاد تا یه روز گفتم بزار برم بخونمش ببینم چیه دقیقا، اون روز بود که مقاله ای خوندم راجع به نشانه های این که شما HSP  هستین و این که کلا آدم های بسیار حساس چه طورین و چه ویژگی هایی دارن رو خوندم اون روز بود که کلا دیدم نسبت به خودم و دنیای اطرافم کاملا عوض شد و دلیل خیلی از رفتارای عجیبی که تا اون زمان نمی فهمیدم رو کم کم درک کردم، فهمیدم که HSP ها کسایی هستن که سیستم عصبی متفاوتی با بقیه دارن و محرک ها رو شدید تر از بقیه احساس می کنن و این تفاوت بنیادی توی همه زمینه ها تاثیر می زاره مثل نحوه ارتباط با دیگران، علایق و ایده آل های زندگی، نحوه صرف کردن انرژی روانی و خیلی چیزای دیگه که باعث میشه آدم های بسیار حساس در طول روز مدتی رو لازم داشته باشن تا به مغزشون استراحت بدن چون مغز اونا فرق میکنه با دیگران و خیلی بیشتر و شدید تر کار میکنه و طبیعتا نیاز به استراحت بیشتری هم داره. و بعد هم کتاب آدم بسیار حساس خانم الن آرون رو خوندم، اینجا بود که اون حس درک شدن و فهمیده شدن رو لا به لای جملات اون کتاب پیدا کردم، حسی که هیچ وقت توی زندگیم نداشتم و واقعا بهش نیاز داشتم و واقعا تاثیری که این موضوع و شناختنش روی زندگیم گذاشت شگفت انگیز بود هر چی بگم کم گفتم و تا الان هم هنوز درگیر این موضوع هستم و مطالبی راجع به حساس بودن میخونم تا بتونم یاد بگیرم چه طوری باهاش کنار بیام و ازش استفاده بکنم. حالا دیگه خودمو می شناسم میدونم دیگه اون آدمی نیستم که بقیه یعنی خانواده و فامیل و دوستام فکر میکنن ، یه آدم بی احساس گوشه گیر بی تفاوت که هیچ چیز برای عرضه به این دنیا نداره. البته اینارو مستقیم به من نمیگن ولی می دونین خودتون دیگه ما لازم نیست چیزی رو حتما با کلام بهمون بگم تا بفهمیم، از رفتارهاشون مشخصه که چی فکر میکنن راجع به من. 


یک بار چند سال پیش با آشنا شدن با مفهوم درونگرایی و بعد از اون با بسیار حساس بودن زندگی من از این رو به این رو شد و خودشناسیم خیلی تقویت شد واقعا خوشحالم که توی این مسیر افتادم و یکی از دلایل علاقم به روان شناسی هم همین شخصیت خودم بوده و هست. امیدوارم هر روز افراد بسیار حساس بیشتری به این خودشناسی برسن و یاد بگیرن از این ویژگیشون چه طوری استفاده بکنن چون می دونم که چه قد نیاز دارن به همچین حسی. به امید این که بتونیم در کنار هم عدالت رو برقرار کنیم و هیچ کسی مجبور نباشه به خاطر چیزی که دست خودش نبوده چه رنگ پوست چه شخصیت چه نژاد چه هر چیز دیگه ای تحت فشار قرار بگیره و به زور ازش خواسته بشه که هم رنگ دیگران بشه، رنگی که اکثرا هم رنگ قشنگی نیست. امیدوارم کم کم جهان و آدماش به این درک برسن که کسایی که توی اقلیت زندگی می کنن و تعداد کمی از آدما شبیه اونا هستن هم اندازه بقیه حق زندگی دارن و بقیه صرف این که تعدادشون بیشتره نباید و نخوان که به اونا چیزی رو تحمیل کنن.