درس هایی که از همدل بودن در عشق آموختم

به عنوان یک امپت (همدل) مدت زیادی در زندگی ام مجرد بوده ام. همدلی بیش از حد همیشه برای من طاقت فرسا به نظر می رسید. من عشق می خواستم اما وقتی در یک رابطه ی صمیمی بودم، بیش از حد احساس ها را تجربه می کردم.

سپس اوضاع تغییر کرد. من با شریک چهار ساله خود ملاقات کردم. اگرچه این یکی از بهترین تجربیات رشد و عشق در زندگی من بوده است اما من هنوز در حال دست و پا زدن و تلاش برای ایجاد تعادل در رابطه ام هستم.


مانند بسیاری از امپت ها قسمتی از من هم منزوی است و نمیتوانم هر روز با افراد ارتباط برقرار کنم.

من به یک فضای عظیم در اطرافم نیاز دارم تا بتوانم نفس بکشم.

من به زمان سکوت و تنهایی نیاز دارم اما نه با دیگران.

به همین دلیل است که ارتباط روزمره بیش از حد می تواند من را در اضافه بار حسی قرار دهد. همچنین من نمی توانم در جمعیت فریاد، صحبت های مزمن، صداهای بلند یا رایحه های قوی را تحمل کنم. من یک اسفنج احساسی هستم که استرس و احساس های منفی دیگران را در بدن خود جذب می کنم ( از جمله احساس های شریک زندگیم را).


اگر مراقبت از خود را تمرین نکنم، این رابطه می تواند طاقت فرسا باشد.

اما من همچنین شادی، شفقت و مهربانی دیگران را که احساس هایی شگفت انگیز است، جذب می کنم. من عاشق طبیعت، حمام و صدای اقیانوس و شمع و هرچیز رمانتیک دیگری هستم.

تا قبل ملاقات شریک زندگی فعلی ام، من عمدتا به جز یه سری رابطه های کوتاه، مجرد بودم.

من سریع این روابط را کنار می گذاشتم زیرا از تعامل زیاد و درک نشدن خسته میشدم.


من نتوانستم در مورد نیازهای عاطفی ام که برای همدلی در روابط بسیار ضروری است با شریکم صادق باشم، بنابراین من بسیاری از احساسات را درون خود نگه می داشتم تا زمانی که آنها غیرقابل تحمل شدند. در آن زمان ها تنها چیزی که می خواستم این بود که به غار تنهایی و ایمن خود بروم، جایی که می توانستم دوباره راحتی خود را پیدا کنم.


اما رابطه فعلی من متفاوت است. این مرد به حساسیت های من به عنوان یک امپت احترام می گذارد و تا جایی که هر فرد غیرهمدلی میتواند درک کند، مرا درک می کند. من با او صادق هستم و او مرا قبول می کند.

ما واقعا عاشق یکدیگر هستیم و همدیگر را همانطور که هستیم قبول می کنیم.

با این وجود، مبارزه ای که من به عنوان همدل در یک رابطه صمیمی با آن روبرو هستم این است که میل عمیق من به عشق و ارتباط با میل عمیق من به تنهایی در تضاد است.

زمانی که شریکی نداشتم، به شدت مشتاق داشتن شریک بودم و زمانی که در رابطه بودم، دلم میخواست فرار کنم.

این یک معمای دردناک از نیازهای متناقض من بود که حل آن دشوار بود.

اینها درس هایی است که من تا به حال در مورد همدلی در یک رابطه صمیمی آموخته ام :


۱. من باید هر روز وقتی برای تنهایی ام بگذارم تا احساس شادی داشته باشم.


۲. من باید هنگامی که از احساسات سرشار و خسته هستم و راجب احساساتم با شریکم صحبت کنم.


۳. احساسات و رابطه ی من نباید مرا جوری درگیر خود کند که حوصله ی انجام کارهای روزانه و مهم را نداشته باشم.


۴. من باید سرنخ هایی در او پیدا کنم تا مطمئن شوم آیا او به حساسیت و همدلی من احترام میگذارد یا خیر.


۵. من باید وقت زیادی را در طبیعت و یا جاهایی که به من حس خوب می دهد به دور از شریکم بگذرانم تا بتوانم احساسات و افکار خود را تحلیل کنم.


نویسنده : جودیت اورلاف

مترجم :پرنیان


می‌تونید برای خوندن مقالات بیشتر به پناهگاه آدم‌های بسیار حساس سر بزنید.