راههای توقف چرخه‌ی تنهایی و دل‌گسستگی

خسته و نادلبسته

این حالت برای چند ماه تعریف من بود. تمایلی به ارتباط برقرار کردن نداشتم و سطح استرسم رضایت‌بخش بود. نمی‌خواستم بنویسم. در حقیقت، هیچ کلمه‌ای برای طرح کردن وجود نداشت. کاملاً بی‌حرکت و ثابت بودم.

ما انسان‌‌ها، تمایل طبیعی داریم که از درد کشیدن دوری کنیم. اما چرا نمی‌خوایم درد بکشیم؟ این کاملاً منطقیه که برای جلوگیری از تماس یا ارتباطی دردناک، تمام تلاش خودمونو بکنیم. ما جدا (دل گسسته) می‌شیم تا از خودمون در برابر درد کشیدن محافظت کنیم. درد ناشی از تعاملاتِ ناهنجار، افکار و احساساتِ خودمون و موقعیت‌هایی که در اون‌ها چنین احساسی داریم، باعث رنج کشیدن ما می‌شه.

گذر از زندگی، بدون چالش، غیرممکنه! بالاخره این زندگیه؛ یک چرخه‌ی جاودان از فصل‌ها‌، بالا و پایین‌ها، طوفان‌ها و نور آفتاب.

ما از هم جدا می‌شیم، طلاق می‌گیریم، خانواده‌ها رو با هم ادغام می‌کنیم، با چالش‌های فرزندپروری کنار می‌آییم، با مرگ و انتظارِ غم‌ها و از دست دادن‌ها کنار می‌آییم، با تعادل برقرار کردن بین کار و زندگی دست و پنجه نرم می‌کنیم، اغلب با تصمیمات مهم تأثیرگذار روبرو هستیم، از فکر بیماری عزیزانمون نگران می‌شیم، خودمون بیمار می‌شیم، اون‌ها هم بیمار می‌شن و گاهی اوقات، صرفاً روزهایی می‌آن که واقعا می‌گیم: «چه روز گندی!".

درحالی که ما می‌تونیم کارهای زیادی برای «افزایش» رنج خودمون انجام بدیم، اما اغلب هر کاری می‌تونیم انجام می‌دیم تا به بهترین شکلی که بلدیم با مسائل زندگی «کنار بیاییم». به همین دلیله که ما اغلب به درون غارهای رحم- مانند خودمون عقب‌نشینی می‌کنیم. همه‌ی ما کم وبیش با جدایی گزینی (نادلبستگی) و رفتارهای خود آرامش بخشِ دل گسستگی، سروکار داریم.

در طرحواره درمانی، می‌آموزیم که همه‌ی ما از روش‌هایی استفاده می‌کنیم که به ما کمک می‌کنن بتونیم از احساساتی که برای ما واقعاً دردناک هستن و نمی‌تونیم باهاشون بمونیم و تجربه‌شون کنیم، جدا و گسسته بشیم. این فعالیت‌ها حواسمونو ‌پرت، ما رو آروم و بعد برانگیخته (فعال) می کنن و به ما در ارائه راهی برای بی‌حس شدن (کم کردن شدت احساسمون) و توجه نکردن، کمک می کنن.

درحالی که همه‌ی ما به نوعی از قطع ارتباط استفاده می‌کنیم، اما مشکل واقعی وقتی پیش می‌آد که این رفتارها رو به روشی «اعتیادآور» و «اجباری» انجام بدیم.

اینها برخی از رفتارهای جدایی‌گزینی (نادلبستگی) خود -آرامش بخش هستن که می‌تونن ما رو به مسیر «الگوهای تکراری اجتناب» هدایت کنن:

*اعتیاد به کار (با حقوق یا بدون حقوق)

*قمار

*ورزش‌های خطرناک (اعتیاد به آدرنالین)

*روابط جنسی بی‌قاعده و بی بندوبار

*مصرف مواد مخدر

*بازی (بازی‌های کامپیوتری)

* تماشای فیلم‌های هرزه نگاری جنسی

*پرخوری

*تماشای تلویزیون

* وقت گذراندن بیش از حد در شبکه های اجتماعی

*رویابافی

*لحاف درمانی (خواب) بیش از حد

*خرید

* معنوی و بیش از حد صحبت کردن

*نشخوار ذهنی

*ورزش بیش از حد

من حواسم به جداکننده‌ها (نادلبستگی‌ها) و آرامش‌بخش‌های خودم بود و بهشون آگاه بودم. آرام‌بخش‌های من، اعتیاد به کار، راحت غذا خوردن و تماشای بی‌فکر و خیالِ سریال‌های تلویزیونی بود (اینم اضافه کنم که باید از بعضی‌هاشون سریع بگذرم) . من می‌دونم چالش این کار اینه که مطمئن بشم این رفتارها به الگویی تبدیل نمی‌شن که سلامت روان، کیفیت زندگی و روابطم رو مختل کنن.

جدایی‌گزینی ازطریق محافظت و خودآرام‌سازی، می‌تونه ارتباط و احساس تعلق را که برای ادامه‌ی زندگی سالم بهش نیاز داریم، از ما بگیره (بدزده). بنابراین ما شروع به کندن گودالی برای خودمون می‌کنیم، و حقیقت اینه که ممکنه برای این که بتونیم چنگ بندازیم و از این گودال خارج بشیم، احساس خستگیِ بیش از حد کنیم.

جداکننده‌ی آرامش‌بخش ما رضایت فوری، اما در مقابل، خستگی طولانی ‌مدت رو هم فراهم می‌کنه. جدایی‌گزینی به احساس دلتنگی و تنهایی در زمان رنج کشیدن ما منجر می‌شه. هرچی بیشتر در اون گودال باشیم، احتمالِ داشتن انگیزه یا اراده برای خروج از اون و حمایت از ارتباطاتمون با خودمون و دیگران در ما کمتر خواهد بود.

در اینجا هفت روش برای یافتن ارتباط و تعلق و جایگزین کردن اون‌ها با احساس جدایی‌گزینی ما که باعث ایجاد تنهایی در وقت‌های گرفتاری و ناراحتی‌مون می‌شه، آورده شده:

۱. احساسات منفی و یا دردناک رو بپذیرید

ما زمان زیادی رو برای مقاومت و اجتناب از این احساسات می‌گذرونیم، چون احساس می‌کنیم اگر تجربه‌شون کنیم، ممکنه توسط اون‌ها نابود بشیم. بله، ممکنه بدونیم که این کار غیرمنطقیه، اما از نظر احساسی حاضر نیستیم این فرصت رو داشته باشیم که اون دروازه‌ها رو باز کنیم. جا دادن و فرصت دادن به همه‌ی احساسات ما باعث می‌شه که دیگه اون بار و حجم دردناک رو نداشته باشن. اون‌‌ها به احساساتی تبدیل می‌شن که دیگه لازم نیست ازشون بترسیم و درد، سرانجام کاهش پیدا می‌کنه و فروکش می‌کنه.

۲.کمک دیگران رو بپذیرید

گاهی اوقات ما از درخواست کمک، احساس بی‌ارزشی و شرمندگی می‌کنیم، چون نمی‌خوایم باری بر دوش دیگران بذاریم و نیازها و خوشحالی دیگران رو نسبت به نیازهای خودمون در اولویت قرار می‌دیم. ولی با عقب کشیدن، ممکنه احساس پوچی و قطع ارتباط و حتی بدبینی، ناامیدی و بدگمانی به ما دست بده. دستیابی به حتی چند ارتباط معدود و نزدیک می‌تونه به شما کمک کنه تا به حس تایید و پذیرش از سوی دیگرانی که شما رو "درک می‌کنن" اجازه‌ی بروز بدید.

۳.به اصول مراقبت از خود برگردید

این بخش، شامل تغذیه‌ی متعادل، بهداشت خوابِ خوب، درمان بیماری‌های جسمی، فعالیت داشتن به‌صورت متعادل و انجام کارهای مهم روزمره و قرارهای ملاقات می‌شه. با تمرکز بر سوخت لازم برای شروع کار سیستم خودمون، احساس موفقیت می‌کنیم.

۴. مهرورزی واقعی به خود رو در درون‌تون پرورش بدید

منظورم اون حمام‌های آب گرم و شراب و غذاخوری‌های خوب نیست. این اصطلاح عمیق‌تره؛ به قول معروف در «پشت صحنه» کار می‌کنه و می‌تونه شامل کار روی کودک درون، التیام ضربه‌های روحی، کنار گذاشتن وابستگی‌ها، گفتگوهای دشوار، احساس کردن همه‌ی احساسات، و شناخت محرک‌ها و استراتژی‌های ناسالم برای کنار اومدن با مسائل زندگی باشه.

۵. قبیله‌ی خودتونو پیدا کنید

ما در زمان گرفتاری، به یک قبیله از روابط نزدیک نیاز داریم. هدف ما صرفاً استفاده از انرژی اون‌ها نیست. منظور، به اشتراک گذاشتن، ارتباط برقرار کردن و رشد کردن در کنار همدیگه‌س. وقتی عمیقاً با خودمون ارتباط برقرار کنیم، یک حس آگاهی یا خودآگاهی در ما ایجاد می‌شه. و این ما رو با قدرت به سمت یک «آگاهی جمعی یا مشترک» می‌بره. ما قبیله‌ی خودمونو پیدا می‌کنیم که در اعتقادات و ارزش‌های ما شریکه. این قبیله ممكنه پر از افراد قدیمی و جدید باشه، اما مثل اینه که در لحظاتی كه به درون خودمون می‌رسیم، با خارج از خودمون هم ارتباط برقرار می‌كنیم.

مشکل اینه که وقتی ما گرفتار و درگیر هستیم، اون‌قدر مشغول اجتناب از خودمون هستیم که «بیشتر» احساس تنهایی می‌کنیم. من اغلب احساس خستگی کردم و انرژی کمی برای ارتباط داشته‌م، اما اینم می‌دونم که زمان زیادی رو صرف جدا کردن و پرهیز از خودم کرده‌م و در نتیجه به‌جای این که تجدید قوا کنم، بیشتر خسته شده‌‌م. تمایل من به عقب‌نشینی و احساس تنهایی، بیشتر مربوط به وضعیت قطع ارتباط «من» هست؛ نه این که کسی برای برقراری ارتباط وجود نداشته باشه. من همیشه در زندگیم اون‌قدر خوشبخت و خوش شانس بوده‌م که عالی‌ترین انسان‌هایی رو پیدا کنم که در زمان‌های گرفتاریم از راههای بسیاری ظاهر می‌شدن. این نعمت، قبایلی است که ازش حرف می‌زنم.

۶. پذیرش رو تمرین کنید

من فکر می‌کنم هیچ فضیلتی خالص‌تر از پذیرش نیست. پذیرش، توانایی درک این موضوعه که ما قربانی شرایط خودمون نیستیم و زندگی، به سادگی و به تدریج همه چیز رو برای ما آشکار می‌کنه. ما «انتخاب‌هایی» داریم. من همیشه اولین کسی هستم که می‌گم: "جهان، همین طور که هست کافیه"، اما بسیار مهمه که به چالش‌های زندگی به عنوان فرصت‌هایی برای یادگیری و رشد خودمون نگاه کنیم. وقتی همه‌چیز راحت باشه، ما رشد نمی‌کنیم. «مقاومت» و «مبارزه» با چالش‌های زندگی، فقط رنج رو افزایش می‌ده. پذیرش، یک حالت وجودی است و از بسیاری جهات به ما امکان تجربه‌ی یک حالت قناعت و رضایت رو هم می‌ده.

۷. به تصویر بزرگ اعتماد کنید

با پذیرش، اعتماد هم می‌آد. وقتی یاد بگیریم به تصویر بزرگتر اعتماد کنیم، آرامش خواهیم گرفت. ما اون‌قدر مضطرب هستیم و همیشه احساس می‌کنیم شکست خواهیم خورد، یا تنها خواهیم بود، یا دلشکستگی بزرگی رو تجربه خواهیم کرد که هرگز ازش بهبود پیدا نمی‌کنیم. با این پذیرش که زندگی به سادگی درحال وقوعه، می‌تونیم اینم یاد بگیریم که اعتماد کنیم و بدونیم تجربه‌های منفی زندگی، نفرین یا مجازات شما نیستن.

ما می‌تونیم اعتماد کنیم که اگر ما مسیر رو به سمت سلامت خودمون و روابطمون دنبال کنیم، جهان بقیه‌ی کارها رو برای ما انجام می‌ده. این قطعاً یک جهش به سمت ایمانه، اما زمانی که ما «نقش خودمون» رو ایفا می‌کنیم، بقیه‌ی راه جریان پیدا می‌کنه. مسئله اینه که ما انتظار داریم همه‌چیز به نرمی و طبق برنامه‌های «ما» جریان پیدا کنه و متأسفانه، صرفاً به این صاف و سادگی نیست. فقط لازمه بدونیم که مسیر به سمت «بالاترین خیر» برای ما خواهد بود.

من دارم دوباره از جدایی‌گزینی به سطح آب بر می‌گردم. فکر می‌کنم این یک دوره‌ی مهم برای من بود تا درد خودمو احساس کنم؛ و متوجه شدم که من به «آگاهی جمعی» متصل هستم که در واقع همون انجام کارهای خوب، سودمند بودن، و استفاده از گرفتاری‌هامون برای عمیق‌تر شدن در حالات درون و شکل دادن روابطی است که به خود ما، عزیزانمون، و دیگران کمک می کنه.

ما در گرفتاری‌ها و رنج‌هامون تنها نیستیم و هرچند ممکنه بخوایم در تنهایی‌مون غرق بشیم، اما چنگ انداختن و بیرون اومدن از این گودال مهمه. ما می تونیم خاک خستگی رو از تن خودمون بتکونیم، واقعا تجدید قوا کنیم، احساس کنیم دوباره انرژی گرفتیم، و اجازه بدیم «خلاقیت ما در حل مشکلات» به جریان بیفته.

هیچ چیز نیست که برای همیشه طول بکشه؛ به خصوص وقت‌های تنهایی و تاریکی ما!