چگونه (سرانجام) بسیار حساس بودنم را با آغوش باز پذیرفتم

وقتی فهمیدم یک فرد بسیار حساس هستم، انگار کتابچه‌ی راهنمای آموزشی که در بدو تولد از من جدا شده بود، حالا دوباره پیدا شده.

من کاملا تصادفی فهمیدم یک اچ‌اس‌پی هستم؛ یک آخر هفته در سپتامبر درحالی که در یک مرکز یوگا در ماساچوست غربی با شریک زندگیم بودم و ترجیح می‌دادم در دهکده ماهیگیری کوچک مورد علاقه خودم باشم. اونجا روح خسته‌ی من به طور طبیعی آرام می‌شه.

در استراحتگاه، ما در کارگاهی شرکت کردیم که موضوعش برای من جذاب نبود، اما برای او مهم بود.

صبح روز اول، یک اختلاف نظر کوچک بین ما پیش اومد، و این باعث شد که من بخوام از وضعیتی که همین حالا هم ناراحت کننده بود فرار کنم؛ و با توجه به اینکه در یک اتاق کوچک نشسته و به گروههایی کوچک تر تقسیم شده بودیم، مثل همیشه زنگ خطر رو برای من به صدا در‌آورد. جور شدن با افراد غریبه برای به اشتراک گذاشتن پاسخ سوالات بدون زمان کافی برای پردازش، در بهترین حالت اعصاب خردکن است. (اگر اچ‌اس‌پی باشید ربطش را می فهمید؛ ما دوست داریم برای فکر کردن درباره مسائل وقت داشته باشیم.)

من که نیاز به بازپروری خودم داشتم، تصمیم گرفتم برم مناظر طبیعی اطراف رو کشف کنم. اما حتی قبل از رسیدن به در ورودی، تابلویی که بیرون یکی از سالن‌های کنفرانس نصب شده و سوالاتی جالب درمورد ارزیابی شخصی توش بود، توجهم رو جلب کرد. برجسته ترین مورد این بود که "آیا شما رویاهای صادقه دارید؟" راستش، من دارم. با شیفتگی از سطح شیب‌دار ورودی به سمت اتاق بزرگی که پر از آدم بود، پایین رفتم.

بسیاری به جای نشستن روی صندلی‌ها، روی زمین پهن شده بودن: برخی پتو داشتن، و برخی دیگه با چشمان بسته دراز کشیده بودن. مثل برق‌گرفته‌ها، بی سروصدا به گوشه‌ای در انتهای سالن رفتم؛ قصد داشتم مدت کوتاهی بمونم و بفهمم قضیه چیه. زنی داشت صحبت می کرد. معلوم شد دکتر الین آرون، نویسنده کتاب آدم بسیار حساسه.

درمورد کلمه "متانت" صحبت می‌کرد؛ کنجکاو شدم. از اتی هیلسوم گفت: زندگی منقطع در دفتر خاطرات، ۱۹۴۳-۱۹۴۱ و نامه های وستربورک. و من یادداشت کردم. درمورد یک ویژگی مزاجی ذاتی صحبت می‌کرد که ۲۰-۱۵ درصد از جمعیت باهاش متولد می‌شن. هرچی بیشتر صحبت می‌کرد، بیشتر احساس می‌کردم داره با من یا درباره من صحبت می‌کنه. پیشتر هیچ‌وقت درمورد این ویژگی حساسیت چیزی نشنیده بودم. مسحور شده بودم.

دکتر الین آرون
دکتر الین آرون

در اولین استراحت کوتاه، من به‌سمت سخنران دیگه، آلن فروند، یک درمانگر که با بزرگسالان و جوانانُِ بسیار حساس کار می‌کنه، رفتم و خواستم بیشتر توضیح بده تا قضیه برام واضح‌تر بشه. او سخاوتمندانه اسلایدهای مقدماتی رو که از دست داده بودم، بهم نشون داد. بهش گفتم که همسرم اخیراً از من پرسیده: "آیا همیشه ‌این‌قدر حساس بودی؟" و واکنش فوری فروند، انگار که بوی شیر شنیده باشه، این بود که همه‌ی اونچه رو که باید می‌دونستم به من گفت. من خودمو در اسلایدها دیدم و ساده‌لوحانه پرسیدم: "چطور ممکنه من نفهمیده باشم؟" او با تأییدی شگفت آور پاسخ داد: "چون بیش از حد مشغول زنده موندن و دوام آوردن بودید!"

الن فروند
الن فروند

کشف اینکه اچ‌اس‌پی هستم به من احساس تعلق داد (بالاخره!)

از دریافت این اطلاعات هیجان‌زده شده بودم؛ به نظر می‌رسید که یک کتابچه‌ی راهنمای آموزشی که در بدو تولد از من جدا شده بود، دوباره پیدا شده. برای مدت کوتاهی، همه چیز معنادار شده بود و احساس شگفت انگیزی داشتم. واضح بود که من با کسب نمره ۱۰۰ از ۱۰۰ در پرسشنامه‌ی دکتر آرون در این کنفرانس، در این گروه از افراد قرار داشتم: آنها خود را در یادگیری بیشتر غرق می‌کنند، از معاشرت با دیگران که احساسات شدیدشان را با آن‌ها درمیان می‌گذارند و فرآیندهای فکری لذت می‌برند و گرایش شدیدی به بیش برانگیختگی دارند. من ناگهان یک گنجینه‌ی مخفی از افرادی داشتم که تجربه‌ی من رو از احساس همیشه متفاوت بودن و فهمیده نشدن به اشتراک می‌ذاشتن؛ احساسی غیرقابل توصیف که در طول زندگی، از این موقعیت به اون موقعیت و رابطه به رابطه، به دنبال من اومده بود.

اما کمی بعد از پایان تعطیلات آخر هفته، درهم شکستم و قفل شدم. حالا واقعیت ته‌نشین شده بود: "صبر کن، این یعنی من متفاوت هستم!" روش فرایندهای فكری ناتمام من، جوری نبود كه همه فکر می‌كنن. درواقع، 80 درصد مردم اون‌طور که من فکر می‌کنم فکر نمی‌کنن. من که همین حالا هم به سایر اقلیتهای تغییرناپذیر تعلق داشتم، ناگهان دیگه از عضویت مادام‌العمر در یکی دیگه از این گروهها چندان هیجان‌زده نبودم. بعداً فهمیدم این واکنش اندوهِ اولیه، کاملاً معموله.

پیشگامان کارگاهی که من به طور غیرمنتظره در اون شرکت کرده بودم، تلاش می‌کردن با همراهی و توانمندسازی آشکاری، گروه رو رها کنن. و این باعث شد کلمات آلن فروند به عنوان دستور آخر در ذهن من ماندگار بشه تا حساسیتم رو بپذیرم و دیده بشم.

پس این کاریه که دقیقاً انجام دادم:

پذیرش حساسیت بالای خود

بعد از ۱۶ ماه، دو فیلم مرتبط، چندین کتاب، تحقیقات آنلاین، یک کارگاه حضوری دیگه، یک عزلت‌گزینی معنوی و شرکت در یک گروه رسانه‌های اجتماعی، من آماده بودم تا ویژگی حساسیت ذاتی خودمو بپذیرم!

با پذیرش جایگاهم در ۲۰-۱۵ درصد (یا بیشتر) جمعیت، با جسارت اظهار می‌کنم: "اسم من ملیساست و یک فرد بسیار حساس هستم."

من از آموزش به افرادی که معنای حساس بودن رو به درستی درک نمی‌دونن هیجان‌زده می‌شم. به عنوان مثال، به عنوان یک کار-درمانگر، وظیفه‌ی من اینه که تمام روز با بیماران صحبت کنم؛ دستیار من هم اینو می‌بینه، اما تأثیر غیرقابل مشاهده‌ی این حرف زدن‌های پیوسته بر من تا پایان روز رو نمی‌بینه. من از وقت‌هایی که می‌تونم درمورد کم شدن شارژ باتری شخصی خودم و اینکه چطور باید مرتباً شارژ بشه حرف بزنم استقبال می کنم. باتری من به‌عنوان یک درونگرا به شارژ روزانه نیاز داره، اما فرد اچ اس پی درون من هم نیازمند این کار هست.

به همین ترتیب، توضیح اینکه چرا من به ندرت چراغ‌های دفتر خودمو روشن می‌کنم و دائماً سایه‌ها رو در تلاش برای کاهش جذب محرک‌های مضر برای بدن، حفظ می‌کنم، آسون تر می‌شه و برای من خماری مخصوص اچ اس پی‌ها بعد از یک روز کاری رو باقی می‌ذاره.

قبلاً از سردردهای مکررم تعجب می‌کردم، اما حالا اون‌ها رو به عنوان محصول تحریک بیش‌از‌حد (بیش برانگیختگی) ناشی از محیط کارم می‌شناسم.

اشاره به خودم به عنوان ارکیده نقطه شروعی است که به توضیح ویژگی حساسیت بالا ترجیحش می‌دم؛ حساسیتی که به‌عنوان حساسیت پردازش حسی (اس پی اس) هم شناخته می‌شه؛ خصوصاً چون کلمه "حساس" اغلب معانی منفی مثل "ضعیف"، "پوست نازک" یا "خیلی یه چیزی" رو در ذهن تداعی می‌کنه. مردم وقتی می‌بینن به کسانی که می‌تونن در هر محیطی رشد کنن و قوی و سالم هستن، گل قاصدک گفته می‌شه درحالی که ارکیده‌ها به محیط‌های حمایت کننده بیشتری احتیاج دارن و در شرایط خوب می‌تونن زیبا و مقاوم باشن، پذیرش بسیار بیشتری نسبت به حساسیت پیدا می‌کنن.

اگر به‌نظرم برسه کسی پذیرش بیشتر شنیدن رو داره، من درمورد ویژگی حساسیت خودم بیشتر می‌گم. در غیر این صورت، فقط به این‌که زمینه‌ای برای افزایش آگاهی درمورد یک ویژگی کمتر شناخته شده یا یک سیستم بندی متفاوت برخی آدم‌ها ایجاد کنم و بگم که اون آدم‌ها چطور تلاش می‌کنن در جامعه ای که به نظر نمی‌رسه به راحتی برای اونچه که اچ اس پی‌ها براش به ارمغان میارن ارزشی قائل بشه هم راضی هستم؛ چیزهایی مثل توجه ما به جزئیات، قدردانی از زیبایی در کوچکترین چیزها و همدلی (که اگر تلاش هم کنیم نمی‌تونیم خاموشش کنیم!).

حالا که می دونم اچ اس پی هستم خودمو بهتر درک می‌کنم

با بررسی گذشته نگرانه‌ی زندگیم، حالا که می‌دونم یک آدم بسیار حساس هستم همه چیز معنا پیدا می‌کنه. منِ جوان دوست داشت از پتوهای آویزان، فضاهای کوچکی مانند رحم درست کنه تا یک جدایی جسمی از بقیه جهان ایجاد کنه؛ چیزی که به خاطرش منو مسخره می‌کردن. من بدون اینکه بدونم به نوعی، پناهگاه مخصوص خودِ بسیار حساسمو درست کرده بودم!

در اوایل بزرگسالی، وقتی به دنبال وقت تنهایی می‌گشتم، به کنج ماشین خودم پناه می‌بردم و مدتی طولانی بدون این که بخوام به جای مشخصی برم رانندگی می‌کردم، یا در فضایی کوچک و محصور می نشستم تا با دربر گرفته شدن با اون محیط،‌ احساس آرامش و در امان بودن کنم.

در کنفرانس ها، طرز کارم این‌طوری بود که زودتر از خواب بیدار بشم تا یک صندلی نزدیک راهروی بین ردیف‌ها رو در انتهای سالن و صندلی کناری اونو رزرو کنم؛ این طوری می‌تونستم از فرار آسون (و همین طور ایجاد یک مانع طبیعی فاصله با فضای اطراف) اطمینان حاصل کنم.

و علی‌رغم داشتن خانواده‌ای برای بازگشت به خونه، اغلب اقامت خودمو طولانی‌تر می کردم تا در سکوت اتاق هتل بمونم و از فشار تحریک‌ها یا برانگیختگی‌های مداوم روز قبل رها بشم. مثل اینکه من خماری احساسی داشتم و برای غلبه بر اون به آرامش و سکوت احتیاج داشتم. برای جلوگیری از صرف وقت بیشتر در آسانسورهای شلوغ هم همیشه درخواست می‌کردم اتاقی در طبقه همکف بهم بدن.

وقت اضافیِ تنهایی، با خروج زودهنگام برای ناهار و جلوگیری از بودن در ازدحام جمعیت، و استراحت در اتاقم برای برخی از خلوت کردن‌ها که بسیار بهش نیاز داشتم حاصل می‌شد. من دائماً دعوت همکارانم برای "گردش و تفریح در شهر" رو هم رد می کردم و معاشرت‌هامو به یک شب با یک دوست محدود می‌کردم. (احتمالاً می‌دونید که ما اچ اس پی‌ها برای گفتگوهای عمیق و دوستی‌های نزدیک ارزش قائلیم.)

من واکنش‌های ناگهانی و ازجا پریدن‌هایی دارم که اون‌قدر قویه که مردم در این باره شوخی می کنن و می‌گن باید وقتی دور و بر من هستن به خودشون زنگوله ببندن. به علاوه، ترجیحم اینه که قبل از قدم گذاشتن به رستوران‌ها، سطح فعالیت‌های اون‌جا رو اسکن کنم و برای کاهش ریسک محرک‌ها کلاه بیس بال روی سرم بذارم.

من با وجود نزدیکی به شهر نیویورک، جایی که مردم فقط به دلیل توانایی برگزاری یک مهمونی خوب بهش هجوم می‌آرن، از حضور در جشن‌ها و رژه‌های بزرگ خودداری می‌کنم. البته رژه‌ی غرور استثناست؛ حضور در این رویداد بسیار شلوغ برام چالش برانگیزه، اما احساس می‌کنم یک آئین عبوریه (چیزی شبیه جشن تکلیف یا عبور از مرحله‌ای از زندگی به مرحله‌ی بعدی).

من هیچ وقت فکر نکردم چرا این کارها رو انجام می‌د‌م و ا‌ونها فقط بخشی از برنامه معمول و روتین من شدن. اما حالا همه‌ی این‌ها معنا پیدا می‌کنه، و من عاشق دونستن دلیل پشت رفتارهام هستم.

جعبه ابزار منِ بسیار حساس برای زمانی که احساس می‌کنم بیش از حد تحریک یا برانگیخته شده‌م

اون قدیم‌ها که برچسب "دمدمی" به من زده شده، به احتمال زیاد تحریک بیش از حد داشته‌م و مشغول متعادل‌سازی جنبه‌های مختلف زندگی پرمشغله بوده‌م که می‌تونه به‌شکل استرس ظاهر بشه. و تندخو بودن و زودرنجی می‌تونه نشون‌دهنده‌ی از پا دراومدن و تأخیر در زمان استراحت و مراقبت از خود باشه. و وقتی می‌گفتن "خیلی احساساتی" هستم احتمالاً معناش این بوده که در سیلاب روحی و روانی غرق شده بودم.

داشتن آگاهی بیشتر از خودم - ضمن اینکه زبان جدیدی را از نظر فردی بسیار حساس بودن به دست می‌آرم - فرصتی برای تأمل درمورد خودم، و برنامه ریزی و توضیح درمورد خودم هم فراهم می‌کنه. با استقبال از اطلاعاتی که حالا در اون‌ها شریک هستم و غیر از لحظات گاه به گاهِ "اگر اون زمان چیزی رو که الان می‌دونم می‌دونستم"، با استراتژی‌های بیشتر و روزافزون، راههای بهتری رو برای خودم باز می‌کنم.

ابزارهای موجود در جعبه ابزار من برای یافتن تعادل به‌عنوان کسی که تازه فهمیده یک آدم بسیار حساسه عبارتند از:

*اختصاص دادن زمانی در روز و هفته برای استراحت

*کنترل محیط فیزیکی (درصورت امکان) برای کاهش محرک‌ها

* ایجاد یک مینی پناهگاه (پناهگاه کوچک)؛ مکانی آرامش‌بخش برای خلاقیت یا استراحت

* لذتبخش کردن لحظات تنهایی

* گشتن و پیدا کردن جاهای طبیعی در هر زمان ممکن (که برای افراد بسیار حساس یک ضرورته)

* پیش بینی عوامل استرس‌زای اجتناب ناپذیر (مثل تعطیلات) و درعین حال محدود کردن اضافه‌بار مضاعف

*مقاومت در برابر وسوسه "دوام آوردن و ادامه دادن در شرایط سخت" (که می‌تونه منجر به ازپا دراومدن بشه)

*ارتباط با آدم‌های بسیار حساس دیگه (به عنوان مثال، گروههایی در رسانه‌های اجتماعی که مخصوص افرادی با همین ویژگی هستن)

*شناخت علائم خماری عاطفی، غرق شدن و درهم شکستن، در اسرع وقت، و سپس کاهش تحریک بیشتر و برنامه‌ریزی متناسب با اون برای استراحت فوری و بازیابی نیرو

*پذیرفتن ویژگی حساسیت بالا، آموزش دیگران، احساس گناه نکردن به خاطر سیستم‌بندی یا سیم‌پیچی متفاوت به این شکل و تشخیص اون‌چه نیاز دارم و درخواست کردنش!

ویژگی بسیار حساس بودن، خیلی می‌تونه اشتباه درک بشه، و اگر می‌خوایم درها کاملاً به روی ما باز بشه و احساس کنیم مورد استقبال قرار می‌گیریم تا با تمام آسیب پذیری‌ها و نقاط قوت خودمون پشت میز بشینیم، این مسئولیت مای ۲۰-۱۵ درصدیه که ۸۰ درصد بقیه رو آموزش بدیم. مهمه به یاد داشته باشیم که گرچه حساسیت پردازش حسی یک ویژگی اقلیتی هست، اما در بیش از ۱۰۰ گونه‌ی جانوری شناسایی شده و به‌عنوان یک استراتژی تکاملی برای بقا در داخل گونه‌ها درنظر گرفته می‌شه.

اچ اس پی‌ها چیزهای زیادی برای اشتراک با جهان دارن، اما جهان ابتدا باید بفهمه که ما وجود داریم.

پس بیاید همه پا پیش بذاریم و دیده بشیم!