پسرِ عاشق هنر، عشقی که هیچ گاه کم نمی‌شود...

پسر روز ۲۴ دسامبر ۲۰۰۶ _ ۳ دی ۱۳۸۵ در روستایی با اصالت در فراهان، در مناطق مرکزی ایران و در خانواده ای معمولی به دنیا آمد.

پسر از کودکی به هنر علاقه‌مند بود و زمانی که به مدرسه رفت با کارهای هنریش معروف شد. با نقاشی، ساخت کاردستی، داستان نویسی، انشأ، روزنامه دیواری، مکبر و موذن شدن در مساجد، فعالیت های قرآنی، تغذیه خوانی، فعالیت‌های ورزشی، فعالیت در کانون های فرهنگی هنری، برگزاری مراسم‌ در مدرسه، مجری گری، شعبده‌بازی، تشکیل گروه سرود، اجرای تئاتر و نمایش، شورای دانش آموزی مدرسه و رئیس انجمن مجمع دانش‌آموزی شهرستان.

برخی از این فعالیت‌ها، شدید تر و برخی کمتر شد، اما علاقه‌ی پسر به هنر هیچ گاه کم نشد و همیشه قوی تر میشد. پسر عاشق هنر بود و خیلی دوست داشت فیلم بسازد ولی هیچ چیز نداشت...

در شهر کوچک آنها، جایی که به تازگی شهر شده بود، کسی در پی هنر و سینما نبود و کسی هم علاقه به اینگونه فعالیت ها نداشت که پسر را در فیلمسازی کمک کند، حداقل بازیگر معمولی برای فیلم هایش باشد یا در ساخت فیلم ها به او مشاوره بدهد. آموزشگاه سینمایی و کلاسی، در نزدیکی آن منطقه نبود، پسر برود و فیلم سازی یاد بگیرد.
خودش کم سن بود و پولی نداشت، خانواده‌ هم با این کارهایش مخالف بودند، چه برسد بخواهند آن را حمایت کنند. هیچکدام از تجهیزات فیلم سازی را که نداشت، حتی کامپیوتر برای تدوین و دوربین برای فیلم برداری نداشت. موبایل هم نداشت، اما گوشی موبایل پدرش بود که با آن فیلم بسازد، دوربینش 2 مگاپیکسل بود و آنقدر مدل بالا نبود که برنامه‌های ویرایش ویدیو را باز کند.
پسر با همان گوشی آغاز کرد. با خانواده اش صحبت کرد و پس از کلی اصرار، بازیگر فیلم هایش شدند. 10 سالش بود که چند فیلم کوتاه و مستند و کلیپ با آن گوشی ساخته بود.
پسر 13 سالش شد و کرونا آمد و مدارس مجازی شد. پدر برای پسر گوشی خرید، گوشی که پدر خریده بود از گوشی خودش هم مدل بالاتر بود. برنامه‌ی ویرایش ویدیو از اولین برنامه‌هایی بود که پسر روی گوشی جدید نصب کرد و فیلمبرداری با گوشی جدید را شروع کرد. او با چند نفر از اطرافیانش صحبت کرد و چند نفر از دوستان، همسایه ها و فامیل هایش را راضی کرد که در فیلم هایش بازی کنند، آنها هم به خاطر سرگرمی و خوش گذرانی قبول کردند. پسر با آن گوشی و آن آدم ها، چند فیلم کوتاه، مستند، تیزر فرهنگی، نماهنگ و کلیپ ویدیو با موضوعات مختلف، در سبک و ژانر های متفاوت ساخت و از مراکز فرهنگی هنری شهرخودشان و فضای مجازی اکران کرد و در سطح خودش با استقبال خوبی مواجهه شد.

پسر عکاسی هم میکرد و در شهرشان خیلی ها پسر را با دوربینش می‌شناختند، البته پسر دوربین نداشت ولی یا کرایه می‌کرد و یا از کسی امانت میگرفت. پسر گاهی اوقات هم با یک تیم فیلم برداری، در فیلم برداری عروسی ها همکاری میکرد. خلاصه او برای نزدیک شدن به سینما خیلی کارها انجام می‌داد.

پس از ۷ سال تمرین و فیلم سازی البته به صورت آماتور و غیر حرفه ای، کسانی که فیلم های پسر را دیده بودند به او پیشنهاد دادند که فیلم هایت را به جشنواره های فیلم کوتاه بفرست، اما پسر اعتماد به نفس این را نداشت که فیلم‌هایش را به جشنواره بفرستد و می‌گفت فیلم هایی که من تنهایی ساختم و کسی نبوده من را کمک کند، بدون تجهیزات و بدون دانش فیلم سازی، ساخته شده نمی‌تواند در جشنواره ها رقابت کند.

خلاصه یکی از فیلم هایش را به (المپیاد فیلم‌سازی) و (جشنواره بین‌المللی فیلم مدرسه) فرستاد و برگزیده‌ هفتمین دوره‌ی المپیاد فیلمسازی نوجوانان ایران شد.

همه آمدند و به پسر تبریک گفتند،
شهرداری عکس پسر را در مرکز شهر نصب کرد، فرماندار و مسئولین شهرستان به خانه شان آمدند و به او تبریک گفتند، از طرف اداره آموزش و پرورش در مدرسه از او تقدیر کردند. از استانداری او و پدرش را دعوت کردند و در جلسه ای فیلم پسر را به نمایش گذاشتند و از او تقدیر و تشکر کردند و به او تندیس سرآمدان دیار آفتاب تقدیم کردند و از آن پس پسر را به عنوان یکی از سرآمدان استان مرکزی معرفی کردند. تلویزیون فیلمش را پخش کرد و سفارش شد که مستندی برای صداوسیما بسازد. پسر و بازیگرانش به پردیس سینمایی در اراک دعوت شدند و فیلم های جشنواره فجر را روی پرده دیدند و پس از اکران فیلم ها در سینما، از پسر به عنوان فیلم ساز مصاحبه میگرفتند، چند بار هم مصاحبه هایش از شبکه استانی پخش شد. انجمن سینمای جوان اراک هم جهت حمایت از پسر برای ساخت فیلم های جدید اعلام آمادگی کرد.

هم زمان با این اتفاقات این خبر اعلام شد که در جشنواره فیلم مدرسه فیلمش به عنوان بهترین فیلم از نگاه مردمی و همچنین برگزیده‌ ی بخش ویژه طنز جشنواره انتخاب شده.


او بعد المپیاد و جشنواره مدرسه، دوستانی از سراسر ایران پیدا کرده بود، با آدم های بزرگی صحبت کرده بود و تصاویری از زندگی جدید دیده بود، به گفته خودش زندگی او به قبل و بعد المپیاد تقسیم می‌شود.


پسر انسان ثابتی نبوده و زندگی هم همراه با پسر فراز و نشیب هایی داشته. او مثل همه ما در زندگیش روزهای سخت و دشوار و گاهی خوب و شیرین را تجربه کرده. اما به دلیل ارتباط با هنر از کودکی، معاشرت با آدم های متعدد، تجربه احساسات و موقعیت های مختلف، محل زندگی، مطالعات و تحقیقاتش، مواجهه با فرهنگ ها و باورهای متفاوت و گاه متضاد، سفر، گردش، اردو، تجربه‌، از زندگی شهری و روستایی و البته روحیه کنجکاو، جستجو گر، متهور و همراه با شیطنت او و همچنین فرصت‌ها و محدودیت‌هایی که داشته و چیزهایی که در این جهان دیده و با این‌ها همیشه تامل کرده، امروز در زندگی به جهان‌بینی متفاوتی رسیده...


پسر معتقد است این فرصت زندگی را باید زندگی کرد و ما هنوز زندگی نازیسته زیاد داریم. می‌گوید: ما همانگونه که به دنیا آمدیم نباید از دنیا برویم و این فرصتی است که در اینجا زندگی کنیم و البته خودمان را بهتر کنیم و همیشه رو به جلو باشیم. هر روز حتی یک درصد اما بهتر از دیروز...