کم نوشت اول : بارونِ کویر

ابرخشت قبل از بارون
ابرخشت قبل از بارون

یه حس خیلی خوبی دارم وقت هایی که توی کویرم و بارون میاد
قبل از شروع بارون کویر ساکت بود
وقتی با یه قُرتِراق (رعد و برق به شیرازی) کویر بیدار میشه
طرقه ها آواز می خونند.
وقتی یکم میگذره (همون وقتی که خیالت راحت میشه حداقل چند ساعتی بارون میاد)
سرگرم هیزم میشم
میرم هیزم جمع کنم عمدا لباس کم می پوشم تا قشنگ خیس بشم
تا میام توی ابرخشت حسابی خیس شدم
درگیر روشن کردن آتیش میشم
دم دمهای صبح اتیش خاموش شد
بچه ها خوابن میترسم بیدار شن
بالاخره شومینه راه میافته
چایی رو میزارم
بچه ها بیدار شدن
صدای بارون از بیرون میاد
نشستم لب پنجره بارون رو می بینیم
رنگ کوه عوض شده انگار سالها خواب بوده

یادی از یک خاطره
بهمن ۹۷ / فراغه