...زمان یک سوال حیاتی فرا رسیده است:
-> علم، درباره تاثیر واقعی استفاده از اینترنت بر شیوه کارکرد ذهن ما چه حرفی برای گفتن دارد؟
شکی نیست که این سوال، موضوع تحقیقات بسیاری در سالهای آینده خواهد بود. همین الان هم چیزهای زیادی میدانیم یا میتوانیم حدسهایی بزنیم. اما اخبار، نگرانکنندهتر از آنی است که گمان میکردیم. دهها پژوهش صورت گرفته توسط روانشناسان، عصبزیستشناسان، مدرسان و طراحان وب همگی به نتیجه مشابهی رسیدهاند:
وقتی آنلاین میشویم، وارد محیطی شدهایم که تشویق به مطالعه سرسری، تفکر عجولانه و بیتمرکز و یادگیری سطحی میکند. هر چند، در گشتوگذار در اینترنت هم میتوان ژرفخوانی کرد، همان طور که کتاب را هم میتوان سطحی خواند؛ اما ژرفاندیشی شیوهای نیست که این فناوری (اینترنت) کسی را به آن ترغیب کند.
اینترنت در کنار فوایدش، بلایی جدی بر «سر» ما میآورد. نیکلاس کار در کتاب «کمعمقها» میگوید:
بیشتر افرادی که دسترسی به اینترنت دارند، دستکم چند ساعت از روز (و گاهی حتی بیشتر) را پای اینترنت میگذرانند...همزمان با گشت و گذارمان در وب، اشارات متعددی در برابر شبکیه چشمانمان میدرخشند: نه تنها رشتههای همواره متغیری از متن، تصویر و ویدئو، بلکه ابرمتنهایی که با زیرخط و متن رنگی متمایز شدهاند، نشانگر ماوسی که با تغییر کارکرد محل اشارهشده تغییر شکل میدهد، ایمیلهای تازه که موضوعشان پررنگتر یا برجستهتر شده، شکلکها و دیگر عناصر صفحه نمایش که التماس میکنند بکِشیدشان و جای دیگر رهایشان کنید،فرمهایی که باید پر شوند و آگهیهایی که باید خوانده یا بسته شوند.
اینترنت همه حواسمان، البته فعلا به جز بویایی و چشایی، را به طور همزمان درگیر میکند!
...تعاملی بودن اینترنت این اثر (حواسپرتی) را تقویت هم میکند. از آنجایی که افراد اغلب از اینترنت در بافتی اجتماعی و برای گفتگو با دوستان و همکاران و انتشار عقایدمان در وبلاگ یا در صفحه شبکه اجتماعیمان استفاده میکنند، جایگاه اجتماعیشان به نوعی همیشه وسط میدان بازی و همیشه در ریسک است. برای همین، اشتیاق فراوانی وجود دارد برای اینکه بدانند در زندگی همتایانشان چه خبر است و این که نکند از معرکه بیرون بمانند. در واقع اگر پیام نفرستند، ریسک نامرئی شدن را به جان خریدهاند.
حواسپرتیای که اینترنت رواج میدهد با آن دسته از انحرافهای موقت و آگاهانه که موجب نوسازی ذهن میشود بسیار متفاوت است.
بدآهنگی محرکهای اینترنت، هم افکار آگاهانه و هم تفکرات ناخودآگاه را «اتصال کوتاه» میکند و جلوی ژرفاندیشی و خلاقیت را میگیرد، در نهایت مغز را بدل میکند به یک واحد پردازش علایم که صرفا اداره اطلاعات را بر عهده دارد؛ یعنی مغز چیزی میشود شبیه به خود کامپیوتر!
روزگاری سقراط سخنران، مخاطبانش را از کتابت سخنهایش برحذر داشت. آن زمان شاید سقراط درباره اثرات نوشتن به خطا رفته باشد اما اخطارش درباره این که «نباید گنجینه حافظه را موهبتی بدیهی فرض کنیم»، خردمندانه بوده است. پیشگویی او از ابزاری که در ذهنمان بذر «فراموشکاری خواهد کاشت» و اینکه «نه دستورالعملی برای حافظه که برای یادآوری» خواهد بود، با پیدایش وب رواجی تازه یافت.
شاید این پیشگویی کمی زودرس بود اما نادرست نبوده است. ارزشمندترین ثروتی که در پای اینترنت، به عنوان یک رسانه همهمنظوره، قربانی میکنیم، اتصالهای درون ذهنمان است. همان اتصالهایی که به سیناپس مشهورند و به گفته آری شولمن، «تنها دسترسی به خاطرات را فراهم نمیکنند، بلکه خاطرات را هم میسازند.» ارزش این ثروت زمانی است که بدانیم آنچه که در حافظه فرد ذخیره میشود نه تنها فراتر از «نمایشی از شخصیت متمایز»ی است که خود را بنا میکند؛ بلکه «لب مطلب انتقال فرهنگی است.»
فرهنگ، بیش از تجمیع آن چیزی است که گوگل با «اطلاعات جهان» توصیفش میکند. بیش از چیزی است که بتوان در حد بیت و بایتی فروکاستش تا حدی که بتوان روی اینترنت بارش گذاشت. فرهنگ باید در ذهن اعضای همه نسلها بازسازی شود تا زنده بماند. با برونسپاری حافظه (به وب)، فرهنگ، پژمرده میشود.