در حال یادگیری دانشها یا در حال جمعآوری کتابها؟
زایش لیبرالیسم و سورپرایز قرن بیستم
بسم الله الرّحمن الرّحیم.
سلام.
قبل از شروع، یه نقشه به شما بدم.
من چند تا انتشارات دارم که توی کادر زیر میتانید اونها رو به همراه یه توضیح کوتاه راجب نوع مطالب و اهدافشان، ببینید:
انتشارات قلمبهستیز: مقاله های اصلی و جدیِ خودم توی این انتشارات هستن و شاید ۹۰٪ از کسایی که لطف میکنن و مطالب من رو میخوانن، مطالب این انتشارات رو دیدن و من رو با این انتشارات میشناسن.
انتشارات جنگل: اینجا هم مطالب خود هست، منتها بیشتر مطالبی که زیاد جدی نیستن و بیشتر شاید در دستهء «شخصی» یا «دلنوشته» یا غیره، قرار بگیره.
انتشارات آشغالدانیِ ذهن: صرفاً راجب معرفی کتابها و کلاً هر صحبتی که مربوط به کتابها باشه.
انتشارات ۵خطی: این هم مطالب خودم هست و ایده ای هست برای اینکه بتانم مطالب کوتاهتر رو اینجا در قالب ۵ پاراگراف کوتاه منتشر کنم.
انتشارات یهودولوژی: این ها اکثراً مقالات خودِ من نیستن و بیشتر بازنشرِ مقالاتِ اندیشکدهء مطالعات یهود هستن و هدفش هم شناخت و آگاهی راجب یهود و صهیونیسم و موارد مربوط به اینها هست.
انتشارات بهاییلوژی: این ها هم غالباً مطالب خودم نیستن و بازنشر از منابع دیگه هستن و هدفش هم شناخت و آگاهی راجب بهاییت هست که کسی گول اینها رو نخوره ان شاء الله.
نکته ای که هست اینه که من به کامنت هایی که زیر ۲ انتشارات آخر گذاشته بشه، اکثراً جواب نخواهم داد، اون هم به این دلیل که ۱) وقتِ بحث کردن های طولانی ندارم و کسی اگه سوالی داره، باید بره مطالعه کنه اگه واقعاً براش مهمه و ۲) علاقه ای به بحث و جدلِ بیهوده ندارم.
توضیح راجب این مقاله
این مقالهء بینظیر، قسمت اول هست از یه مقالهء کلی هست به اسم «تجربهای چهلساله از لیبرالیزاسیون دولتی» که تا اینجا ۷ قسمتش توسط اندیشکدهء مطالعات یهود منتشر شده. این قسمت به «لیبرالیسم» میپردازه.
پیشنهاد میکنم با دقت این مقالات بینظیر رو بخوانید. هیچ چیز مثل آگاهی و دانش نیست و آدمی که آگاهی و دانش داشته باشه، به این راحتی ها ازش سوء استفاده نمیشه.
عناوین این قسمتها:
- قسمت اول: زایش لیبرالیسم و سورپرایز قرن بیستم
- قسمت دوم: ترویج فردگرایی با سوپراستارهای هالیوودی
- قسمت سوم: فردگرایی اخلاقی در عصر کازابلانکا
- قسمت چهارم: آمادئوس؛ بیانیهء امانیسم علیه تئیسم!
- قسمت پنجم: هالیوود و ترویج شکگرایی افراطی در «اینسپشن»
- قسمت ششم: هالیوود و خلق جهان موازی
- قسمت هفتم: هالیوود و چالشی بهنام مرگ
متن قسمت اول
واژهی لیبرالیسم (Liberalism) بهمعنای اباحهگری، از واژهی انگلیسی لیبرتی (Liberty) بهمعنی آزادی گرفته شده و امروزه به جمع وسیعی از ایدهها و نظریات فلسفی اطلاق میشود که در بطن خود انسان را آزاد مطلق فرض نموده و وجود هیچ قید و بندی را در زندگی انسانی برنمیتابد و تمام افعال انسانها را مباح میانگارد.
البته باید توجه داشت که اباحه به معنی اجازه دادن است و در تفکر دینی به فعل و کاری گفته میشود که بر اتیان و ترک آن پاداش و کیفری بار نیست و انجام دادن و یا انجام ندادن آن مساوی میباشد؛ اما هنگامیکه این قبیل از افعال بر تمام شئون زندگی آدمی تسری پیدا نمایند و تمامی کارها و افعال بشری را شامل شوند؛ تعریفی جدید از زندگی را برای انسان پدید آورده و نوعی آزادی بی قید و شرط را موجب میشود که در تعاریف امروز از آن به لیبرالیسم تعبیر میگردد.
بر این اساس واژهی لیبرال (Liberal) در اصطلاح به گونهای از طرز تفکر در زمینههای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و دینی گفته میشود که جمیع افعال انسانی را فاقد بار معنوی خوب و بد میداند و در مجموع تکیهی اصلی آن بر آزادی هر چه بیشتر و توجه به تمنیات غریزی انسانها میباشد.
بر این اساس در مکتب غربی لیبرالیسم، آزادی انسان، منهای حقیقتی به نام دین و خداست و از این جهت است که عموم نظریهپردازان غربی ریشهی آزادی را هرگز خدادادگی نمیدانند و هیچکدام نمیگویند که آزادی را خدا به انسان داده است و به همین سبب دنبال یک منشأ و ریشهی فلسفی برای آن میباشند؛ منشأی فلسفی که سبب میشود تا عقل آدمی را در وادی نسبیگرایی (Relativism) مجاب و قانع ساخته و اباحهگری را در تمامی شئون زندگی بشری حاکم ساخته و سبک زندگی انسانی را در وادی اباحهگری به چنان ذلتی کشاند که انجام دادن و یا انجام ندادن هر امری را مساوی و علیالسّویه فرض نماید.
در لیبرالیسم غربی چون حقیقت و ارزشهای اخلاقی نسبی است، لذا آزادی نامحدود است. چرا؟ چون شما که به یک سلسله ارزشهای اخلاقی معتقدید، حق ندارید کسی را که به این ارزشها تعرّض میکند، ملامت کنید؛ چون او ممکن است به این ارزشها معتقد نباشد. بنابراین هیچ حدّی برای آزادی وجود ندارد؛ یعنی از لحاظ معنوی و اخلاقی، هیچ حدّی وجود ندارد. منطقاً آزادی نامحدود است. چرا؟ چون حقیقت ثابتی وجود ندارد؛ چون به نظر آنها، حقیقت و ارزشهای اخلاقی نسبی است.
امام خامنهای در در دانشگاه تربیت مدرّس (۱۳۷۷/۰۶/۱۲)
کلمه لیبرال (Liberal) نخستین بار در قرون وسطی (Middle Ages) یا همان دورهی نوزایی و نوزایش غرب شایع گردید؛ دورانی که به عصر رنسانس (Renaissance) معروف شد و از سالهای ۱۳۰۰ میلادی در ایتالیا آغاز و در طول سه قرن در سراسر اروپا انتشار پیدا نمود و اگر چه در ظاهر فرایند هنر و علوم را در غرب توسعه بخشید، اما در واقع با حذف حقیقتی به نام دین و خدا از بستر حاکمیت در جامعهی غرب همراه گردید.
اصلاً جهتگیری رنسانس، جهتگیری ضد دینی بود، ضد کلیسایی بود؛ لذا بر پایهی بشرگرایی، انسانگرایی و اومانیسم پایهگذاری شد. بعد از آن هم همهی حرکات غربی بر اساس اومانیسم بوده، تا امروز هم همینجور است. با همهی تفاوتهایی که بهوجود آمده، پایه، پایهی اومانیستی است؛ یعنی پایهی کفر است، پایهی شرک است.
امام خامنهای در چهارمین نشست اندیشههای راهبردی (۱۳۹۱/۰۸/۲۳)
البته جایگاه استفاده از واژهی لیبرال (Liberal) در فرهنگ گویشی و ترجمان کلامی غرب در طی قرون وسطی دچار دگردیسی فراوانی گردید و از این جهت است که در دوران ابتدایی عصر رنسانس، واژهی لیبرال بهمعنای صناعتهای آزاد (Liberal Arts) بهکار برده میشد و به هفت علم مقدماتیای اطلاق میگردید که محصّلان در تمامی رشتهها موظف به فراگیری آن بوده و میبایست نسبت به یادگیری آنها اهتمام میورزیدند.
صناعتهای آزاد (Liberal Arts) در ابتدای عصر رنساس دربرگیرنده هفت علم: دستور زبان (Grammar)، بلاغت (Rhetoric)، منطق (Logic)، حساب (Arithmetic)، نجوم (Astronomy)، موسیقی (Music) و هندسه (Geometry) بود که بهعنوان علوم مقدماتی شناخته شده و تمامی محصلین موظف به فراگیری آن در ابتدای دوران یادگیری خود میبودند.
اما همین واژهی لیبرال بعدها در جوامع غربی بهمعنای آدم هرزه، ولنگار و عیّاش نیز استعمال گردید؛ بهطوری که در آثار ادیبان و سخنوران شاخصی همچون ویلیام شکسپیر (William Shakespeare)، واژهی لیبرال بهعنوان معادلی برای خطاب انسانهای شهوتران و هرزه مورد استفاده قرار میگیرد و متردافی از برای Licentious محسوب میشود.
البته واژهی لیبرال به مرور زمان وارد ادبیات سیاسی غرب گردید و به جایگاه اصلی خود یعنی معرفی از برای آزادی مطلق و بهمعنای مباحپنداری مطلق امور و شئون زندگی انسانی بازگشت و سبب شد تا در فرایندی تاریخی، لیبرالیسم بهعنوان یک جنبش سیاسی در طی چهار قرن اخیر سیطرهی واژگانی پیدا نماید و این همه در حالی است که عملاً لیبرالیسم بهعنوان یک مکتب و نظام سیاسی تا قرن نوزدهم میلادی از رسمیت جامع در غرب برخوردار نمیباشد.
لیبرالیسم بهعنوان یک مکتب و نظام سیاسی نخستین بار در اسپانیا و در گروهی با عنوان لیبرالِز (Liberales) موضوعیت پیدا نمود و بر این اساس است که لیبرالِز را میتوان اولین گروهی دانست که در غرب شکل گرفتند و از واژهی لیبرال در مفهوم سیاسی آن برای معرفی خود استفاده نمودند؛ مجموعهای که از سال ۱۸۱۲ میلادی، مبارزات خود را آغاز نمودند و در نهایت توانستند در سال ۱۸۳۰ میلادی بر سلطنتطلبان پیروز شوند و قانون اساسی مطلوب و مورد نظر خویش را به مرحلهی اجرای کامل در بیاورند.
بر این اساس لیبرالها قرن نوزدهم را دروازهای میبینند برای دستیابی و تحقق وعدههای عصر رنسانس؛ عصری که سبب شد تا انقلاب علمی بر بستر حذف دین از سایهی حاکمیت و زندگی اجتماعی مردم به نحو ویژهای حاکمیت پیدا نماید و تلخی و پستی اباحهگری اجتماعی ذیل پیشرفتهای ویژه در زمینه هنر و ادبیات به خلسه رفته و ذیل فلسفهبافیهای فراوان، مسیر زیست انسان غربی را متحول نماید.
در مجموع باید بر این نکته توجه داشت که لیبرالیسم (Liberalism) مبتنی بر تعریف خود بهعنوان نظامی اباحهگر که تمامی امور دنیوی را مباح میداند و ذات تمامی افعال انسانی را فارق از هرگونه قید و بندی معین میسازد، از ابتدای شکلگیری خود بهعنوان نظامی سیاسی، هدف اصلی خود را بر تقابل با اقتدارگرایی و آمریتطلبی (Authoritarianism) بنا نهاد و اینگونه بود که عصر رنسانس به دوران تقابل اساسی این تفکر با مذهب و کلیسا معرفی میگردد.
در ادامه نیز همین تقابل با هرگونه امر و نهی پذیری و بهطور کل مباحانگاری زندگی بشری در منظر لیبرالیسم بود که سبب شد تا قرن بیستم به صحنهی ناخوشایندی از بروز اختلافات جدّی میان لیبرالیسم و سایر نظامات سیاسی غرب در عرصهی روابط بینالملل منجر گردد و حتی جنگهای جهانی گستردهای همچون جنگ جهانی اول و دوم را میتوان بهنوعی محصول همین امر قلمداد نمود.
البته اصلیترین تقابل صورت گرفته میان لیبرالیسم، یعنی نظام برآمده از تفکر اباحهگری و مباحانگاری زندگی بشری در قرن بیستم را قطعاً میتوان در عرصهی تقابل میان این نظام با نظام کمونیسم در سطح روابط بینالملل دانست؛ تقابلی که بهصورت جدی جهان را درگیر خود ساخت و نظام دو قطبی را با تقسیم جهان به دو بلوک شرق و غرب موضوعیت بخشید و پیکرهی جهان مدرن را بر دو قطب راستِ لیبرال و چپِ سوسیال با محور ابرقدرتی اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده امریکا بنا نهاد و فضای جنگ حدوداً پنجاه سالهای را بر عرصهی بینالمللی حاکم نمود؛ جنگی با عنوان جنگ سرد (Cold War) که موجب شد تا در طول دهههای ۱۹۴۰ تا ۱۹۹۰ میلادی، نوع متمایزی از فرایند جابجاییهای فرهنگی و تمدنی در سطح جهانی بهوقوع بپیوندد؛ جابجاییهای فرهنگی و تمدنی ویژهای که سبب شد تا دوران پرماجرای نیمهی دوم قرن بیستم، برای ساکنان جهان رقم زده شود.
در نگاه کلان به کل جهان و از جمله به منطقه… انسان به این نکتهی اساسی برخورد میکند و مشاهده میکند بعد از جنگ اول جهانی، یک نظم جدیدی در عالم و بهخصوص در منطقهی ما بهوجود آمد؛ قدرتهایی جان گرفتند، قدرتهای برتر عالم شدند؛ و بعد از جنگ دوم جهانی که تا کنون حدود هفتاد سال از پایان آن میگذرد، این نظم جهانی استقرار پیدا کرد و مدیریت عالم به شکل خاصی درآمد. غرب در واقع، چه به شکل نظام سوسیالیستی و چه به شکل نظام لیبرالیستی، که هر دو غربی بودند، حاکم بر مدیریت جهان شد و مدیریت جهان در اختیار اینها قرار گرفت. آسیا و آفریقا و آمریکای لاتین و مناطق گوناگون تحت نفوذ و هیمنه و اراده اینها در طول این هفتاد سال حرکت کردند.
امام خامنهای در دیدار با اعضای مجلس خبرگان رهبری (۱۳۹۳/۰۶/۱۳)
بر این اساس قرن بیستم را میتوان شروعی شدید و پرتلاطم و در عین حال عجیب برای لیبرالیسم دانست؛ شروعی که ابتدای آن با استقرار و حضور پر قدرت ایالات متحده آمریکا در عرصهی روابط بینالملل همراه بود و اولین دولت مدرنی را که بر پایهی اصول لیبرالی بنیان نهاده شده بود، در ساختار قدرت نظامات جهانی آن دوران، موضوعیت بخشید و در ادامه نیز به معرفی لیبرالیسم بهعنوان یک مکتب اقتصادی منسجم، پرداخت که در آن پایههای سیستم اقتصادی بر روی مالکیت خصوصی بنا نهاده شده و ابزارهای تولیدِ اقتصادی در دست مالکان خصوصی بود و در این میان سعی نمود تا ایالات متحده آمریکا را بهعنوان آرمانشهری شاخص از برای تحقق نظام موفق سرمایهداری و سرمایهمحوری مبتنی بر نظام لیبرالیسم معرفی سازد.
همچنین کثرت جنگها و شدت درگیریها و در عین حال دوری ایالات متحده آمریکا از کانون و مرکز وقوع این درگیریها در اروپا و آسیا، سبب شد تا یهودیانِ آنگلوساکسونِ آمریکایی، در فراغتی با شکوه، در عرصهی جهانی به تعریف شاخصههای عینی نظام لیبرالیسم مبادرت ورزند و تبیین سبک زندگی امریکایی (American Way of Life) و رویای امریکایی (American Dream) بر بستر نظام کاپیتالیسم (Capitalism) را بهعنوان آرمان نهایی انسان از برای تحقق لیبرالیسم و آزادی انسان از تمامی قیدها معرفی سازند.
در این میان تمرکز ایالات متحده بر امر رسانه و حمایت هوشمندانهی صنعت سینمای امریکا در فرایند جنگ جهانی دوم به نحوی در ابرقدرتی این کشور موثر بود که حتی جنایات جنگی آمریکا در دوران جنگ دوم جهانی بهجای آنکه اسباب انزوای این کشور را در جامعهی جهانی پدید آورد، به عاملی برای نمایش اقتدار جهانی آن مبدل گردید و موجب شد تا جنایات ضد بشری این کشور، همچون بمباران اتمی هیروشیما و ناگازاکی در سال ۱۹۴۵ میلادی به صورتی کاملاً وارونه و امری در جهت ثبات جهانی و در راستای تحقق حقوق بشر معرفی شود.
البته قرن بیستم که تقریباً بیش از نیمی از دوران حیات خود را در طوفان درگیری میان دو قطب راستِ لیبرال و چپِ سوسیال و تقسیم جهان به دو بلوک شرق و غرب سپری نموده بود، به همین سادگیها به پایان نرسید و در نهایت با سورپرایز و غافلگیری ویژه و تاریخی خود در حذف بلوک شرق از عرصهی نظامات جهانی و حاکمیت لیبرالیسم با محوریت ایالات متحده آمریکا در صحنهی روابط بینالملل همراه گردید.
بسیاری از کشورهای حاضر در بلوک شرق و یا متمایل به ایشان؛ پس از فروپاشی دیوار برلین در ۹ نوامبر۱۹۸۹ و آگاهی از پایان وضعیت سوسیالیستی و سپری شدن دوران مواضع چپگرایانه در عرصهی روابط بینالملل، به یكباره راست گردیده و عموماً پروسهی دولتسازی (State Building) و همچنین فرایند نظامسازی (System Building) خویش را با درک شرایط، به سمت و سوی پذیرش باورهای لیبرالیسم تغییر مسیر و جهت دادند و بعضاً طی دیدار با نمایندگان صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی، تصمیم به اجرای سیاستهای تعدیل گرفتند و این سیاستهای تعدیلی (Structural Adjustment) را بهصورتی همهجانبه و در ابعاد مختلف فرهنگی، سیاسی و… آن پیگیری کردند و پیش از حذف رسمی بلوک شرق از عرصه نظام بینالملل که در نهایت با فروپاشی رسمی اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی (Union of Soviet Socialist Republics) در ۲۵ دسامبر ۱۹۹۱ میلادی محقق گردید، اقدام به تغییر موضع و تعدیل مشی و منش سویالیستی خود و جابجایی آن با آرمانهای لیبرالیستی در عرصههای مختلف اجتماعی نمودند.
شوک و بُهت ناشی از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در پایان قرن بیستم و حذف قطب چپِ سوسیال از عرصهی روابط بینالملل و در عین حال حاکمیت مطلق راستِ لیبرال و پذیرش ابرقدرتی ایالات متحده آمریکا سبب شد تا بسیاری از اندیشمندان و نظریهپردازان جهان، یا کنج انزوا را برگزینند و یا با مطلقانگاری و کمال دیدن لیبرالیسم، خویش را آخرین انسانها (The Last Man) فرض نموده و نظریاتی همچون پایان تاریخ (The End of History) را مطرح نمایند.
پایان قسمت اول.
نویسنده: م. شاهحسینی
ادامه دارد ان شاء الله . . .
قسمت اول در یک کلام
خلاصه اینکه:
بر اساس این لیبرالیسم، فرد از آزادی مطلق برخورداره و زیرِ بارِ هیچ تکلیفی هم نمیره! «فردگرایی» مهمترین شاخصهء این رویکرد هست.
مخلص،
مطلبی دیگر از این انتشارات
اعتراف موشه دایان: وجب به وجب «اسرائیل» سرزمین اشغالی است.
مطلبی دیگر از این انتشارات
هالیوود و چالشی به نام مرگ
مطلبی دیگر از این انتشارات
فردگرایی اخلاقی در عصر کازابلانکا