در حال یادگیری دانشها یا در حال جمعآوری کتابها؟
سینگلِ بدبخت، بِهْ از اینْ رِلِ بدبخت!
به نام خدا.
سلام.
والا ما هیچوقت اینستاگرام و این تشکیلات رو نداشتیم و یه تلگرام و واتساپ هم به زور رو گوشیمان نصبه. این اصطلاحات مثل «سینگل» و «این رل» و چرت و پرتا رو هم از دهن بعضی دوستا شنیدیم.
ولی پشت این قضیه یه اتفاق جالب هست.
ما چند وقت پیش با یه بنده خدایی یه رابطه حسنه ای (!) داشتیم و حالا به هر حال بعد چند سال تمام شد.
یه شب با یکی از دوستا یعنی داش بهزاد گل که رفته بودیم باشگاه، من رو نگاه کرد و به شوخی گفت سینگلِ بدبخت بیا اینجا ببینم!
خلاصه اینکه بعد از نیم ساعت خندیدن به این فکر کردم که چقدر خوبه آدم سینگل بدبخت باشه ولی تو یه رابطه مریض نباشه و بجز خودش یکی دیگه رو هم بدبخت نکنه.
حالا ما که خدایی قصدمان ازدواج بود و تلاشمان رو هم کردیم ولی نشد. ولی بعد از تمام شدن اون ماجرا تازه تازه فهمیدم انگار یجورایی لطف خدا هم بوده.
البته لطف خدا هم در حق من و هم در حق اون دختر.
الان که فکر میکنم میبینم حتی تو ۲۹ سالگی هم عرضه ازدواج کردن و ساختنِ زندگی برای یه دختر رو ندارم.
اصلا هم بحثِ پول و کشور و اقتصاد و این چیزها هم نیست، بحثِ اون آمادگی روحی و عقلی این چیزهاس.
شاید بتانم ۲ تا مقاله خیلی توپ تو ویرگول بنویسم ولی خداییش با شناختی که از خودم دارم، در حال حاضر اگه تو زندگی هر دختری وارد بشم بدجوری گند میزنم تو زندگی هم خودم هم اون.
پس . . .
بهتر که یه مدت طولانی همون «سینگل بدبخت» بمانیم و بجز زندگی خودمان، به زندگی یه بنده خدای دیگه هم گند نزنیم!
حرف آخر
چرا آدم حتماً باید با بودنِ یکی دیگه حالش خوب باشه؟
اگه تنهایی حالت خوب بود اونوقت مَردی!
و در اون صورته که میتانی بجز خودت حال یکی دیگه رو هم خوب کنی.
البته از قدیم گفتن گربه دستش به گوشت نمیرسید و میگفت . . . ! این رو گفتم که به دختر خانوما برنخوره، اتفاقاً یه دختر خوب وارد زندگی آدم بشه، بهترین اتفاقه به نظر من.
یه چیز رو هم رو به داداش های گل خودم میگم. تو زندگی تا اینجای کار یادگرفتم که اول خودم رو بسازم و بعداً یکی دیگه رو. هوای خودتان رو داشته باشید، باشگاه برید، از وقت روزانه درست استفاده کنید، غذای سالم بخورید، سختیِ درست بکشید و به هدف های خوب برسید، حال خوب رو خودتان برای خودتان بسازید، بعدش با آمدن یه دختر خوب انگار که پازل تکمیل میشه.
تنهایی همیشه هم بد نیست، باعث میشه فرصت این رو داشته باشی که خودت رو دوباره جمع و جور کنی و یه سری پیشرفت ها بیاری تو زندگیت. خودِ من شاید اگه چند ماه پیش اون رابطه تمام نمیشد تا ۱۰ سال دیگه هم تو ویرگول نمیامدم و ۱۵ سال دیگه هم باشگاه نمیرفتم و مخصوصاً ۱۰۰ سالِ سیاهِ دیگه هم سالم غذا نمیخوردم!
حالا که زندگی رو مسیر خوبی افتاده، میبینم که انگار وقتی تکه های پازل «همه» کنار هم باشن، زندگی قشنگ تر میشه.
به قول یه دوستی:
I'm single, but now I know exactly what I want.
با کسی رابطه ندارم، ولی الان دیگه دقیق میدانم چه میخوام.
خلاصه اینکه سعی کن وقتی بری طرف یه دختر که فقط یه تیکه از پازلت مانده باشه و اون تیکه آخر هم اون دختر باشه. البته همه این حرفا تا حدودی برای دخترها هم میشه که باشه دیگه.
انشاالله خدا به همه (اول از همه خودم!) کمک کنه با تلاش خودمان «همه» این تکه های پازل جمع بشن.
البته ما هم هیچ عددی نیستیم که شما رو نصیحت کنیم.
مخلصیم، یا علی.
مطلبی دیگر از این انتشارات
سفر به روزایی که دنیا قشنگ تر بود . . .
مطلبی دیگر از این انتشارات
پارادوکس های اخلاقی - وقتی آدم گیر میکنه
مطلبی دیگر از این انتشارات
ویرگول manifesto !