من و عشقی که هیچوقت بهش نرسیدم . . .

بسم الله الرّحمن الرّحیم.

سلام.

هرکسی یه جاهایی از زندگیش عاشقِ یه چیزا یا اشخاصی شده دیگه. ولی سخت تر از همه چیز اینه که هیچوقت به اون عشق نرسی.

توی این نوشته میخوام شما رو با عشقی آشنا کنم که هیچوقت بهش نرسیدم.

معرفی میکنم، عشق من: خانه درختی!

خب اول اینکه ببخشید که ذهن شما رو منحرف کردم برای چند لحظه!

نمیدانم شما هم یادتان باشه یا نه، ولی وقتی ما بچه بودیم، این «خانه درختی» رو توی همه برنامه کودک ها نشان میدادن. اون زمانها خیلی همه چیز قشنگ تر بود. برنامه کودک هایی بود که توی اون پسر و دختر ها میرفتن و بالای یه درخت برای خودشان یه اتاق کوچیک میساختن و توش مثلاً زندگی میکردن. نه گوشی بود نه اینترنت نه لپتاپ نه اینستاگرام . . . و نه کوفت و زهر مار!

اون موقع ها بچه ها واقعاً «بچگی» میکردن و زندگی پر بود از کنجکاوی ها و بیرون توی طبیعت بودن ها و «در واقعیت زندگی کردن ها». مثل الان نبود که یه دختر و پسرِ ۷ ساله هم به اندازه یه زن و مردِ ۴۰ ساله میفهمن و از همون بچگی هم دارن غرق میشن توی «روابط» و هزار جور چرندیاتِ دیگه.

من هم وقتی بچه بودم، واقعاً عشقم این خانه درختی ها بود. همیشه دوس داشتم یه دانه داشته باشم ولی خب فرصتش هیچوقت فراهم نشد و اصلاً سبک زندگی های ما عوض شد و اجازهء این کارها رو نمیداد. حداقل تا الانِ زندگیم که دیگه دارم ۳۰ رو هم تمام میکنم، این رویا و عشق به واقعیت تبدیل نشده هنوز.

خلاصه توی این نوشته هم گفتیم یکم از مطالب جدی فاصله بگیریم و یکم هم از این تهِ دل یه چیزایی بیرون بکشیم و بریزیم روی صفحاتِ مانیتور و گوشی (به جای کاغذ). پس این شما و این هم چندین نمونه از این «عشق» ها!

۱
۱
۲
۲
۳
۳
۴
۴
۵
۵
۶
۶
۷
۷
۸
۸
۹
۹
۱۰
۱۰
۱۱
۱۱
۱۲
۱۲
۱۳
۱۳
۱۴
۱۴
۱۵
۱۵
۱۶
۱۶
۱۷
۱۷
۱۸
۱۸
۱۹
۱۹
۲۰
۲۰
۲۱
۲۱
۲۲
۲۲
۲۳
۲۳
۲۴
۲۴
۲۵
۲۵
۲۶
۲۶
۲۷
۲۷
۲۸
۲۸
۲۹
۲۹
۳۰
۳۰
۳۱
۳۱
۳۲
۳۲
۳۳
۳۳
۳۴
۳۴
۳۵
۳۵
۳۶
۳۶
۳۷
۳۷
۳۸
۳۸
۳۹
۳۹
۴۰
۴۰
۴۱
۴۱
۴۲
۴۲
۴۳
۴۳

حرف آخر

خب، ان شاء الله که شما هم به اندازه من از دیدنِ این عشق ها شگفت زده شده باشید و به اندازه من هم قند توی دل هاتان آب شده باشه! خب، میدانم زیاده روی کردم. فکر نکنم تعداد زیادی آدم توی این دنیا باشه که به اندازه من این خانه درختی هایی که وسط جنگل هستن رو دوس داشته باشه.

و البته توی این دنیای درهم و زشت و توی «این جنگل» هم که اکثر آدمها دنبالِ ویلا ها و آپارتمان های آنچنانیِ شمالِ شهر و سبک زندگیِ لاکچری و غیره هستن، فکر نکنم تعداد زیادی باشن که با من هم فکر باشن و حتی حاظر باشن از این «شهر» ها و سر و صداهاش فرار کنن و توی یکی از این خانه درختی ها زندگی هم بکنن!

ولی به هر حال، حداقل امیدوارم که از دیدنِ این عکس ها لذت بُرده باشید و برای چند لحظه ای هم فکرتان از این شهر و سر صداهاش دور شده باشه.

به امیدِِ مهاجرت از «این» جنگل به «اون» جنگلِ اصلی!

شما توی این عکس ها که شماره هم براشان گذاشتم، کدام عکس رو بیشتر میپسندید؟ من شماره ۴۰ و ۴۲ (که البته ۲ تا عکس از یک خانه هم هستن) رو بیشتر دوس دارم. شما هم انتخابتان رو توی کامنت ها بگید و البته دلیلِ انتخابتان رو هم بگید.

مخلص،

یا علی.