آسمان من ابریست...




دوست داشتنت
مثل ابری می‌ماند
که آسمان زندگی‌ام را
از نور خورشید
محروم کرده است
گاهی بارانی
گاهی طوفانی
اینجا همیشه شب است
حتی ستاره‌ها هم
حق تابیدن می‌خواهند
و ماه چون تو می‌ماند
که از طلوع خود
امتناع می‌ورزد
آیا این انصاف است
که در حسرت داشتنت
در سیاهی کهکشانی خاموش
برای همیشه
فراموش شوم؟
نمی‌دانم
آنچه اسمش را عشق می‌نامند
آیا وجود هم دارد؟
اشک‌هایی یخ زده
بغضی مانده در گلو
تنهایی و غمی رسوب کرده در جانم
این است آنچه که از تو
برایم باقی مانده است...




۳۰ دی ۱۴۰۳