منم متروک مطرود ذهن مسکوت بی مفعول تورا. greenlotus102@gmail.com
آنها، آدمها-

من از بچگی با این جمله بزرگ شدم: «با سر بپر وسط مشکلاتت!»
هیچوقت کنار نایستادم که مسیرها را از دور تماشا کنم، هیچوقت منتظر نشدم تا راهی هموار شود. همیشه بیپروا، بیمهابا، زدم به دل ماجرا.
دستهایم را پیش انداختم، خودم را در گل گیر انداختم، راه را دشوارتر ساختم، اما وقتی بالاخره کار تمام شد، نفسی عمیق کشیدم و گفتم: «آخیش!»
اما آدمها...
آدمها با من فرق دارند.
آنها از حاشیهی امن دنیا را میبینند، درست همان لحظه که من با پاهای آویزان از شاخهی درخت، دست دراز کردهام بهسوی میوهای نارس.
آنها با احتیاط مسیرها را میسنجند، درست وقتی که من میان تودهای از گلولههای کاموا، بیپروا دستوپا میزنم.
آنها با دقت و حوصله، تکههای پازل را کنار هم میچینند، صبور و سنجیده، گویی دارند قالی را گره به گره میبافند.
و من؟
من میان نگاههای پرتعجب و زمزمههای «تو دیگه کی هستی؟»، از سختیها نردبانی میساختم، راههای سنگلاخ را با دستهایم هموار میکردم، با سرانگشتانم نرمشان میدادم، و از میانشان، راهی برای عبور مییافتم.
من انجامش میدادم، اما نه آنگونه که دیگران انتظار داشتند:
نه ریاضی را، همچون اعداد و فرمولهای سرد و بیروحی که دبیر میخواست.
نه شعر را، آنچنان که مصحح در حاشیهی برگه تصحیح میکرد.
نه نقاشی را، در چهارچوب خطوطی که راهنما ترسیم کرده بود.
نه زندگی را، آنگونه که دیگران میپنداشتند درست است.
همیشه راه خودم را رفتم.
همیشه فرق داشتم.
و همیشه، کمی بیشتر از بقیه، احمقانه خوشحال و همون شکل غمگین بودم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
✍️🏻❤️🙃
مطلبی دیگر از این انتشارات
انسان وحشی ترین حیوان است....
مطلبی دیگر از این انتشارات
برای تو...!