اسیرِ شهر بی غروب ...

به نام خالق هنر.

منِ ویرانگر خیلی راحت

از دنیای خود دل کندم

پشت شهر، زیر گنبد کبود

برای خود لانه ای دنج ساختم

گلویم از فریاد هایی که در پس حنجره ام پوسیده بود ، بوی گند میداد .

رها کردم ... اما صدایی نیامد .

گریه خواستم ، اما ... اشک نبود .

به شهر پشت کردم تا رها شوم ، اما شهر گفت :

زهی خیال باطل. تو هنوز اسیری.

من حتی حق گریه سردادن هم نداشتم .

چه ظالمانه مردم!

چه بیرحمانه روحم را خاک کردند و بعد چایشان را میل کردند .

چرا قلبم هنوز میتپید ؟

چرا هنوز آدمهای قاتل را میدیدم ؟

...

در اینجا قلم دست توست اما،

پاکن دست یکی دیگر .

تو میکشی اما یکی دیگر پاک میکند .

روزی میبینی که دیگر قلم هم دست تو نیست .دست آنهاست .

آنها برایت میکِشند .

سکوت چه کلمهء غربیست ؟

معنی اش چیست ؟

خفه شدن ؟

پذیرفتن ضعیف بودن ؟

انها که گردن کلفترند بگویند و تو... سکوت کنی تا جسارت نشود؟

تا احترام باشد ؟

مرده شور آن جسارت و احترام را ببرند .

من نخواهم حقم را ببرند باید چه کسی را ببینم /

سر به کدام بیابان بگذارم که کوهانم آب کافی داشته باشد؟

من بی آب هم راضیم .

...

حق و معرفت و برادری کجاست ؟ خاک شدند ؟ آنها هم مردند؟

فقط ناحقی و بیشرفیست که به اندازه جنتی عمر میکنند!

آنها که خوبند زود دیده میبندند و میروند .

...

خواب ها هم دیگر همش کابوس اند .

خواب هم همش ژانر ترسناک دارد.

من یک کاغذ مچاله شدم .

که در عالم فضا با نوارهایی به نام دستنبد ، رها شدم و میچرخم .

از کهکشان راه شیری دورم . خیلی دور . دورتر از خود دور .

راه تنفس بسته اس .

شهاب سنگ ها از هر طرف به سمتم حمله ور میشوند

و

من بی هیچ سلاحی ، یا دست و پای بسته ، معلق بین فضای ناآشنا.

و از درد میسوزم . خون میچکد و دانه های خون در فضا معلق میشوند و درد را فریاد میزنند.

سیاه چاله ای کور دهان باز کرده و من مستقیم دارم به سمتش میروم . دست و پا میزنم

اما ...

چه فرقی دارد در این فضای بی تنفس بمیرم

یا در آن سیاه چالهء نمور؟

حالا تو بگو:

مرگ یا زندگی ؟

بودن یا نبودن؟


Zh...