میخواند و مینویسد...
خونریزی خودکار

همین امروز خریده بودمش. فقط چند ساعتی میگذشت، به گمانم بهتره بگم دیروز؛ آره، دیروز خریدمش. به جای من تموم کرد. حالا افتاده کف سطل آشغالی.
نوشتم، نوشتم، نوشتم، کمی خواستم فکر کنم، به خودکار نگاه کردم، دیدم رنگ خودشو پس داده، نگاهش کردم. با نگاه کردن، اتفاق خاصی نیفتاد. دیدم به اندازهی اینکه دو صفحه بنویسم جون داره، گفتم چقدر خوب میشه تا آخرشو حروم کنم. نوشتم، نوشتم، نوشتم، دوباره خواستم فکر کنم، نگاهش کردم، دیدم تموم کرده. بیخیالش شدم.
نوشتم کلا شد ۵تا کاغذ... داستان جنایی بود. قرار بود مثل واقعیت، قاتل پیدا نشه. پیدا نشد، البته خودکار زود خونریزی کرد، وگرنه احتمال داشت پیداش کنن. حتی دنبال قاتل هم نگشتن، یعنی واضعتر توضیح بدم اینجوری شد که حتی نفهمیدن کسی به قتل رسیده... آره همینقدر بیمعنی.
خودکار وسط راه دستمو ول کرد. بزار احساسی برخورد نکنم... خودکار شرف لغاتو برد... لغات داخل کاغذ حالا جلوی صورتم منو نگاه میکنن... بیشتر از دهتا چشم دارن، میخوان بعد از خودکارم، جوهر منو هم بریزن.
احساس میکنم احساس میکنن که من بهشون مدیونم... مدیونم؟ شاید، ولی لطفاً منو همدست قاتل ندونین، من فقط راوی بودم، یه راوی ساده.
حتی خودکار هم بنده خدا... چیز.. اِ.. اشیای خدا، نمیدونست داره تموم میکنه. حتی توی عکس صحنهی قتل به ظاهر مشخصه که خونریزی کرده. خونریزی داخلی، یعنی به قتل نرسیده. فکر کنم خونریزی داخلی هم باید علت داشته باشه... میشه گفت به خاطر اینکه قبلش شکنجه شده بود. کسی هم باید باشه که شکنجه کرده باشه... من گفتم فقط راوی بودم، از هیچی خبر ندارم. شکنجه شده... شکنجه شدن هم نیاز داره به فردی که شکنجه رو انجام بده... نه همیشه. درسته که شکنجه شده ولی... به دستِ... هیچکی. میشه، بارها شده، خودمم دارم شکنجه میشم، به دست هیچکی.
مگه برای بقیه پیش نیومده خود به خود شکنجه بشن؟
خودکار هم حق داشت، نمیتونست تحمل کنه که توی دست سرنوشت باشه، سرنوشتی که با باد عقب میره با مه جلو.
خودکار نمیتونست این زجرو ادامه بده، نمیتونست روی صفحهی کاغذ برقصه و ببینه داره زیر پاهاش مردمو میکشه. درسته دست خودش نبود ولی از نگاه لغات، اون موجودی بود که وجود خارجی داشت نه راوی. پس توی چشم کلمات بد نام میشد. باید میمُرد.
حالا مُرده و رفته، بهتره داستانو سمت قتل خودکار نبریم. بهتر اینکه، میشه گفت خونریزی کرده و بیدلیل دار فانی را وداع گفته.
زیاد پشت مُرده حرف زدیم، روح نداره که صلوات بدیم. یک نفر توی داستان آنیمیسم بود اون باید صلوات بده، البته اگه اون قربانی نباشه.
مطلبی دیگر از این انتشارات
درد و دل با CHATGPT
مطلبی دیگر از این انتشارات
دختر بودن شجاعت می خواهد
مطلبی دیگر از این انتشارات
شبهای روشن، روزهای بینام