Born of darkness, condemned to silence ✨🌙[{~•°stargirl°•~}]
یک بغل واژه روانه ی دریایت می کنم
دستانم را درون آب فرو کردم
لمسم کرد
لمسش کردم
لطافت بال فرشته را داشت
به یاد تمام غروب هایی افتادم که کنارش به تماشای دریا نشستم
به یاد تمام رویاهایی افتادم که این دریا شاهد ساخته شدن و فرو ریختنشان بود
تمام آن قدم هایی که خاطره ساز شدند
من با تک تک شن های این ساحل آشنا ام
این امواج عشقمان را در گوش تک تک این صدف ها فریاد زده اند
قرار بود تا ابد این ساحل را به یاد رویاهایمان قدم بزنیم
قرار بود این آتش تا صبح دستانمان را گرم کند
قایقی را که به دستان دریا سپردیم را از یاد نبرده ام
عجیب است اما هنوز هم امواج متلاطم دریا نتوانسته اند ناممان را از روی شن ها پاک کنند
گویی امواج هم دریافته اند نامت هرگز از یادم نخواهد رفت
می دانم باید فراموشت کنم
می دانم دگر نخواهی دانست که این غروب ها چه قدر عذابم می دهند
اما از تازیانه های سرخ این آسمان نشخوار می کنم
می دانم دگر نمی بینمت
نمی دانم کجای این دنیا باید در جست و جویت غروب را تنهایی سر کنم تا رخت در هاله ی خورشید طلوع کند
دگر نمی دانم این قایق را کجا به دستان آب بسپارم تا به دستانت برسد
می دانی
نامه ای برایت نوشته ام
واژه هایم را به دستان آب سپرده ام تا به دستانت برسند
مراقب واژگانم باش
آخر از ژرفای قلب برآمده اند
بر قلم جاری شده اند و در پس خطوط پنهان شده اند
به امید روزی که رخت را ببینند
و به امید روزی که رسالت خویش را انجام دهند .....
~•°stargirl°•~
Art class
نه عادلانه نه زیبا بود؛
پولکی های این روزام🌿☁️