منتقد
آرمان شهر جانوری/نقد و بررسی کتاب شهر جانوران
کتاب خوب،چیزی که این روز ها به وفور یافت می شود اما متاسفانه چیزی که فقدانش به خوبی احساس می شود خواننده است و حقیقتاً تمام تلاش من برای نقد نوشتن همین است که مردم را به کتاب خواندن علاقه مند کنم و دنیا را حتی اگر که شده یک ذره بیشتر به آن سمت و سو هل بدهم، اما گویا که نقد های من به قدر کافی بلند پروازانه نیست و متاسفانه بلندپروازی هم در حیطه ی توانایی های من نیست بنابراین این کار را به بهتر از خودم واگذار می کنم و به همین نقد ساده نویسی برای دل خودم بسنده میکنم .(نقد فاقد اسپویل است)
- مختصری درباره ی نویسنده:
احساس می کنم بی ربطترین مقدمه تاریخ را نوشته ام اما خب احساس می کنم واجب بود این ها را بگویم و خب به کمی هم درد دل نیاز داشتم اما از این موضوع که بگذریم ،دیگر وقت آن است که نقد را شروع کنیم و قبل آن احساس می کنم که بد نیست کمی هم درباره ی نویسنده بدانیم:ایزابل آلنده متولد دوم اوت ۱۹۴۲ در شهر لیمای پرو است. پدرش «توماس آلنده» پسر عموی سالوادور آلنده، رئیسجمهور فقید شیلی بود. توماس به عنوان سفیر شیلی در پرو مشغول به خدمت بود. با فقدان پدرش در سال ۱۹۴۵، ایزابل ۳ ساله به همراه مادرش به سانتیاگو کوچ نمود و تا سال ۱۹۵۳ در آنجا باقیماند. با ازدواج مجدد مادرش با یک دیپلمات دیگر، خانواده به ناچار به بولیوی و سپس بیروت منتقل شد. ایزابل در بولیوی در مدرسه خصوصی آمریکاییها و در بیروت در یک مدرسه انگلیسی به تحصیل پرداخت و در سال ۱۹۵۸ به شیلی بازگشت.رمانهای او اغلب در سبک رئالیسم جادویی جای میگیرند. در سال ۱۹۸۱ زمانی که پدربزرگش در بستر بیماری بود، ایزابل نگاشتن نامهای به وی را شروع کرد که دستمایه رمان بزرگ «خانه ارواح» گردید. پائولا نام دختر وی است که پس از تزریق اشتباه دارو به کما رفت. ایزابل رمان «پائولا» را در سال ۱۹۹۱ به صورت نامهای خطاب به دخترش نوشتهاست. رمانهای آلنده به بیش از سی زبان ترجمه شده و نویسنده خود را به دریافت جوایز ادبی بسیاری مفتخر نمودهاند.
- داستان:
خلاصه داستان:مادر الکس سرطان دارد و به دلیل کمبود امکانات به همراه پدرش برای درمان به تگزاس می روند و الکس به خانه ی مادر بزرگ نیمه دیوانه اش می رود ،مادربزرگش هم که به دلیل یکسری دلایل مجبور است به جنگل های آمازون برود نمی تواند نوه اش را تنها بگذارد و سفر آن ها به آمازون تازه شروع ماجراهایشان است.داستان از هیچ نظر کمبود ندارد و احساس می کنم به عنوان یک داستان تازگی های خاص خودش را دارد و از طرفی از پیچیدگی هم عاری است تا به اینجا کتاب دقیقاً عین کتاب های قبلی که نقد کردم بود داستان تازه و ساده که باز هم مثل قبل تأکید می کنم که اصلاً بد نیست و اتفاقاً این موضوع خیلی هم خوب است.روایت داستان اما روایتی ساده است و به عنوان کسی که روایت داستان را عنصری مهم می پندارم روایت مرا تا حدودی نا امید کرد چون از قلم خانم آلنده بیشتر از این ها انتظار داشتم ولی خوب روایت آنقدر ها هم بد نیست و تلاشی که برای در آمدن از این گل و لای تکرر می کند خواندنی و جذاب است به طوری که داستان از آن روند که در پیش گرفته خارج می شود و همین برای ایراد نگرفتن به روایت آن کافی است،ولی تنها موردی که به داستان بیشترین ضربه را وارد می کند خارج شدن از طنزگونگی است.شاید فکر کنید جدی شدن داستان که بد نیست اما داستانی که پتانسیل طنز بودن آن از پتانسیل جدی بودنش بیشتر است باید طنز بماند و جز در موارد خاص حال و هوای داستان طنز مانند تر است.بگذارید برای این مورد مثالی بزنم که البته باید اشاره کنم که این مورد تا حدی بسیار جزئی داستان را اسپویل می کند:مادر بزرگ الکس در اوایل داستان تا حدی نیمه دیوانه است و همین موضوع ما را شیفته ی شخصیت خاصش می کند و این در حالی است که هر چقدر جلو تر می رویم اخلاق مادر بزرگ بیشتر تغییر می کند و از شخصیت ابتدایی اش دورتر می شود.حقیقتا این موضوع مربوط به شخصیت پردازی می شد اما خب چون بحث طنز کتاب مطرح شد و مادربزرگ الکس نیز یکی از عناصر جدا ناشدنی از طنز کتاب است این موضوع را در داستان مطرح کردم اما در شخصیت پردازی به صورت مفصّل تر در کنار دیگر شخصیت ها به او خواهم پرداخت.
- شخصیت پردازی:
بلافاصله به قولی که در قسمت قبل دادم عمل می کنم و شخصیت پردازی را به جای شروع از شخصیت اصلی از مادربزرگش شروع می کنم:شخصیت پردازی مادر بزرگ همان طور که اشاره کردم خاص است و در ابتدای داستان ما با یک شخصیت شوخ طبع و خاص طرف هستیم که تک تک رفتار هایش در قالب مادربزرگ با نوه اش خاص است ،یک مادربزرگ ماجراجو که از ماجراجویی هایش مقاله هم تهیه و منتشر می کند که برای یک مادربزرگ پا به سن گذاشته کار خارق العاده ای است.این کار ها و این خصوصیت های خاص اخلاقی او باعث می شود که در اولین دیدار بلافاصله عاشق او شویم اما داستان به ما روی خوش نشان نمی دهد و از طرفی هرچه جلو تر می رویم در کنار تغییر رفتار شاهد کم اهمیت شدن بیشتر این شخصیت می شویم که به شخصه دوست داشتم مقدار بیشتری به او پرداخته می شد.اما از مادر بزرگ که بگذریم نوبت به شخصیت اصلی می رسد الکس:متاسفانه در مورد الکس ویژگی خاصی وجود ندارد و عین شخصیت پردازی کتاب های معمولی شاهد رشد و بلوغ شخصیت اصلی هستیم که این مورد حقیقتاً چیز خارق العاده ای به نمایش نمی گذارد اما همین که شخصیت اصلی را به یاد ماندنی می کند برای ما کافی است.نادیا:این شخصیت به عنوان نقش اصلی مؤنث وارد ماجرا می شود و در این نقش بسیار عالی هم می درخشد و ما شاهد شخصیت پردازیی منحصر به فرد درباره ی او هستیم که به خوبی هرچه تمام تر لایه های شخصیتیش را برای ما آشکار می سازد.
- پایان کتاب(حاوی اسپویل):
پایان بندی کتاب کاملاً معمولی است و ما با پایانی مواجه هستیم که از ابتدا انتظارش را داریم و با توجه به روند داستان کاملاً قابل پیش بینی است.پایان بندی نه آنقدر خوب است که ما را پای کتاب میخکوب کند و نه آنقدر ساده است که از کنارش به راحتی بگذریم و با توجه به این مطلب با پایان بندی از هر لحاظ متوسط طرف هستیم.
- پایان بندی نقد:
ابتدا به خاطر هرزه گویی های اول نقدم عذر خواهی می کنم و باز هم به این مورد اشاره می کنم که به نظرم لازم بود اما نهایتاً حرف هایم به گوش کسی که باید نمی رسد و به همین دلیل از اینکه وقت شما را تلف کردم عذر خواهی می کنم.کتاب شاید شاهکار نباشد و شاید بهترین کتاب خانم آلنده هم نباشد اما باز از نظر من ارزش خواندن را دارد و با اینکه تا حدودی او را از سبک اصلی اش یعنی رئالیسم جادویی دور می کند اما قطعا این کتاب نشان می دهد که نویسنده در این ژانر هم حرف های زیادی برای گفتن دارد و در پایان اعلام می کنم که خواندن یا نخواندن این کتاب با خودتان است هر چند که من این کتاب را به همه توصیه می کنم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
با این کتاب، ذهنیاتتان را به چالش بکشید!
مطلبی دیگر از این انتشارات
بیماری قلبی مادرزادی: 1. داستان یک زندگی کوتاه
مطلبی دیگر از این انتشارات
انسان در جستجوی معنا