هیــــــس! آرام بخوان! بگذار فریاد ناگفته ها به گوشت برسد!
انتقام چای های سرد شده...
به استکان چای رو به رویش چشم میدوزد...
یقه کاپشنش را بالاتر کشیده و پس از دقایق
طولانی -بیهوده خیره شدن- قلم را روی کاغذ
حرکت میدهد:
"بخار چنددقیقه پیش را ندارد...
به گمانم سرد شد...
چای را میگویم!
بازهم سرد شد...
به یاد جیغ های پر از حرصت لبخند میزنم...
همیشه مجبور بودی چهار پنج بار چایم را
تعویض کنی تا شاید بالاخره بتوانم یک
استکان ولرمِ متمایل به 'سرد' بنوشم!
هیچوقت توجه و حواس جمعی کافی را
نداشته ام...
چه برای سرد نشدن چای!
چه برای سرد نشدنِ....تو!
آه سردی میکشم...
یخبندان این روزها تمام زندگی ام را
تحت الشعاع قرار داده...
حتی توانایی جایگزین کردن کلمات را
برای جلوگیری از تکرار بیش از حد
"سرد" در نوشته ام ؛ از دست داده ام!
به گمانم دیگر این قلم لعنتی بی پدر هم
سرد شده! مزخرف مینویسند...
همانی که مسبب بارها و بارها سرد شدن چای و
در نهایت سرد شدن تو بود!
همانی که تمام وجود مرا سرد..........
اه...
کلافه شدم! هی سرد سرد سرد سرد....!
نوشتن هم دیگر به درد نمیخورد ؛
باید آن را هم دور بیندازم!
مانند تمامی چای ها و مانند خودم...
که تو دورش انداختی!"
سرش را که بلند کرد قهوه چی چای تازه ای
را روی میز گذاشته بود...
نیشخندی زد و خودکار را به استکان کوبید...
افتاد و روی کاغذ و دستش ریخت!
نیشخندش به قهقهه ای تلخ تبدیل شد!
از جایش برخاست و کاغذ را در سطل زباله
کثیف و رنگ و رو رفته انداخت!
دیگر اگر خورشید هم به دستش میخورد
چیزی احساس نمیکرد...
این بود انتقام چای های سرد شده و کسی
که آنها را ریخته بود!
نویسنده: یاسمین فتحی (#Lakposht)
کپی با ذکر اسم نویسنده حلال!
مطلبی دیگر از این انتشارات
کتابی برای دانشآموزها و دانشجوهای تازه وارد!
مطلبی دیگر از این انتشارات
کرم کوچولوی کتابخون
مطلبی دیگر از این انتشارات
بنویس شاید ...