هستی·۳ سال پیشرویای تکرارییک رویای تکراری دارم که هر چند شب یکبار با کمی تفاوت در جزئیات میبینمش.ترسناک نیست ، اما فضای وهمآلود و تاریکی دارد.هربار یک مرد قد بلند…
هستی·۳ سال پیشاز پشت پنجرهبی هدف توی پیادهرو های شهر قدم میزنم.اکثر اوقات میروم که فقط با خودم وقت بگذرانم؛فقط به صدای افکار خودم گوش بدهم و گاهی هم به صدای آدمک…
هستی·۳ سال پیشماموریت شبانهمنتظر شب میمانم، تاریکی مطلق خانه و شنیدن صدای سکوت اهالی. به محض رسیدنش از راه به عنوان یک شبح گرسنه توی آشپزخانه ظهور میکنم.در یخچال را…
هستی·۳ سال پیشکه ای کاش وقت میشد...هر شب توی خواب برایم چیزی مینویسی.من اما در خواب بی تفاوت گوشی را کناری میاندازم و خیال میکنم که وقت هست؛ بعداً جوابت را میدهم.هر شب بی…
هستیدرکتاب باز·۳ سال پیشخط چشممیل به زیباتر شدن بود یا تمایل به شبیه بقیه بودن؟نمیدانم کدام، اما هر چه که بود مرا مجبور کرد به تماشای فیلمهای آموزشی خط چشم کشیدن بیوتی…
هستیدرکتاب باز·۴ سال پیشخود تازه- مدیر ساختمان که پیرمردی تنها،عاشق پلیورهای یقه اسکی سبز یشمی و ساکن بالاترین طبقهی ساختمان بود، سرگرمیاش این بود که عصرها لم بدهد روی م…
هستی·۴ سال پیشدر ورود به این دنیا را نشانم بدهپردهی اول: "حتماً کسی لومون داده"چهارشنبه سیام بهمن ماه بود که وسط کلاس تاریخ، خانم مدیر و دوتا معاونهای مدرسه اول در کلاسمان را زدند و…
هستی·۴ سال پیشبِنگِشتمیگفت مرگ شبیه به یک "بِنگِشت" است.لحظهای میآید که روحت حلول کند در بدن کوچک و سبک و اهل آسمانیش،که گنجشک شوی و رها شوی از بند تن و از پ…
هستی·۵ سال پیشخانوادههای از دست رفتهمادرم قدیمترها مجلهی خانواده میخرید.اول ماه و پانزدهم هر ماه.عینک ظریف و لاغر مطالعه اش را روی چشمانش میگذاشت،دراز میکشید روی تختخواب،…