خنک آن قمار بازی که بباخت آنچه بودش /بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر
بادبادک باز، یادداشتی در ستایش شاهکار خالد حسینی
با اینکه مدت زیادی از خواندن شاهکار خالد حسینی ، بادبادک باز ، میگذرد. اما این داستان هنوز ذهنم را درگیر دارد. امشب به محض دیدن این کتاب در کتابخانه کوچکم، بار دیگر در سرم مرور شد و تصمیم گرفتم یادداشتی در رابطه با آن بنویسم.
بخش عمده بادبادک باز در سرزمین مادری نویسنده، افغانستان، روایت می شود. نویسنده به خوبی در خلال داستان فوق العاده اش اوضاع تلخ برادران و خواهران افغانستانی را روایت میکند که سال ها درگیر جنگ و آوارگی و محرومیت بوده اند. در این داستان با مفاهیمی مانند رفاقت، معرفت، نمک خوردن و نمکدان نشکستن رو به رو هستیم. مفاهیمی که در دهه های قبل از هفتاد تم اصلی فیلم های سینمایی ما را تشکیل میداد. راستش این داستان دوباره مرا به یاد فیلم های جمشید هاشم پور انداخت...رفاقت و معرفتی که در این داستان میبینم از همان جنس است. از جنس فیلم هایی که من با آنها بزرگ شده ام.
در بادبادک باز با داستان پیچیده و شخصیت های فرآوانی طرف نیستیم. داستان ساده با حوادثی زیبا و یک غافلگیری غیر منتظره در یک سوم پایانی!
راستش در حین خواندن این کتاب واقعا احساساتی شدم و این حس تا لحظه پایان داستان با من بود. از آن کتابهایی که دوست داری تا ابد صفحه بخورند و هیچ گاه به صفحه پایانی آن نرسی!
داستان زیبا، بیان مفاهیمی که دوستشان دارم و همینطور فرهنگ هایمان که هنوز هم با وجود خط کشی های جغرافیایی، شباهت های زیادی با هم دارند،دلیل ارتباط عمیقم با این رمان شد. بهطوری که در تمام مدت زمان خواندن کتاب احساس می کردم که این حوادث در وطن خودم در حال اتفاق افتادن است.
من نه منتقد هستم و نه نویسنده و نه حتی یک کتابخوان حرفه ای، فقط نظر خودم را با شما به اشتراک گذاشتم. و در پایان باید بگویم : از خواندن این رمان زیبا پشیمان نخواهید شد.
مطلبی دیگر از این انتشارات
کتاب خورشید مغرب
مطلبی دیگر از این انتشارات
معرفی کتاب "بعضی ها هیچ وقت نمی فهمن"
مطلبی دیگر از این انتشارات
پرفروشترین کتابهای سایت آمازون در ۱۰ ماه اخیر