خواندن عمیق رمان جین ایر نوشته شارلوت برونته (جین عاشق میشود)

شخصیت جین از نگاه بیرونی و خارج از صدای جین و با صدای راچستر در روایت این‌گونه بیان می‌شود «شما هیچ‌وقت نمی‌خندید، دوشیزه ایر؟ می‌دانم که به ندرت می‌خندید... قیدوبندهای لوود هنوز تا حدودی با شماست. قیافه‌تان را کنترل می‌کنید، صدای‌تان را پایین نگه می‌دارید، اندام‌هایتان را مهار می‌کنید. می‌ترسید که در حضور یک مرد، یک برادر-یا پدر، یا ارباب، یا هر اسمی که رویش بگذارید- بله، در حضور یک مرد می‌ترسید که لبخند شادی بزنید، آزادانه صحبت کنید یا تند و فرز حرکت کنید... من گه‌گاه نگاه یک پرندۀ عجیب را از پشت میله‌های به‌هم چسبیدۀ یک قفس تشخیص می‌دهم. یک اسیر جان‌دار و بی‌قرار و مصمم آن‌جاست. اگر آزاد بشود به طرف ابرها پر می‌کشد. (ص 204)»

این فرازها که جین از زبان شخصیت دیگر توصیف می‌شود در این روایت از آن‌جا اهمیت دارد که راوی در این رمان، درون‌داستانی است و تمام رویدادها و شخصیت‌ها از صدا و نگاه او روایت می‌شود، روایت‌شنو گفت‌وگوهای راوی با سایر شخصیت‌ها را می‌شنود، توصیف راوی را از صحنه‌ها می‌خواند، از گفتگوی درونی او آگاه می‌شود ولی کم‌تر پیش می‌آید که توضیحاتی از دریچۀ چشم دیگری درباره راوی بداند. این قسمت‌های روایت کمک می‌کند با کمی فاصله از راوی، او را بهتر در ذهن مجسم کنیم و او را بهتر بشناسیم.

راچستر در یکی از گفتگوهایش با جین به این اشاره می‌کند که جین هنوز احساس حسادت نکرده‌است: «لابد هیچ‌وقت احساس حسادت نکرده‌اید، دوشیزه ایر. درست است؟ بله، نکرده‌اید. لازم نیست بپرسم، چون هیچ‌وقت عشق به سراغ‌تان نیامده. این دو احساس را هنوز تجربه نکرده‌اید. جانتان خفته است. هنوز ضربه‌ای فرود نیامده که آن را بیدار کند... ولی من به شما می‌گویم – به یاد داشته باشید چه می‌گویم -  روزی در این نهر به گذرگاه ناهمواری می‌رسید که در آن مسیر زندگی مختل می‌شود. با گرداب و تلاطم و کف‌آلودگی و سروصدا روبه‌رو می‌شوید. در آن‌جا، روی تیزه‌ها و ناهمواری‌ها، خرد و تکه‌پاره می‌شوید. یا موج بزرگی می‌آید و شما را بلند می‌کند و می‌اندازد به قسمت آرام‌تری از نهر- مثل وضع فعلی من (ص 208)»

این سخنان راچستر از چند جهت قابل اهمیت است، اول آن‌که زمینه‌ای است برای نقشه‌ای که راچستر می‌چیند برای قرار دادن جین در موقعیتی که بتواند طعم گس حسادت را بچشد (در خصوص نقشه‌های راچستر در پستی جداگانه بحث خواهد شد). و دوم پیش‌آگاهی می‌دهد از فرجامی که جین دچارش می‌شود. به یاد بیاورید صحنه‌های غربت جین را هنگام ترک تورنفیلد که تا دم مرگ پیش می‌رود و در نهایت مسیرش به خانه‌ای می‌رسد که در آنجا آرامش می‌یابد. روایت در جای‌جای خود روایت‌شنو را از رویدادهایی که اتفاق خواهد افتاد پیش‌آگاهی می‌دهد گاهی اوقات با نمادهایی که به کار می‌برد (درخت بلوط شکسته را به یاد بیاورید)، گاه با توصیف طبیعت و گاه در حین گفتگوی شخصیت‌ها.

واقعه‌ای اتفاق می‌افتد، اطاق راچستر آتش می‌گیرد و جین متوجه آتش و دود می‌شود به کمک راچستر می‌شتابد. آتش را خاموش می‌کنند و راچستر نجات می‌یابد. فضای وحشت و دلهره در این قسمت از روایت به سبک رمان‌های گوتیک کاملا مشهود است. صدای خنده‌های شیطان‌گونه در عمارتی بزرگ با اطاق‌های زیاد، راهروهای تاریک و .... این اتفاق از چند جنبه مهم است، یکی شکل‌گرفتن رازی است میان جین و راچستر، که فضایی خصوصی‌تر را میانشان شکل می‌دهد، چیزی در میان است که گویی تنها راچستر و جین از آن مطلع هستند و این جین را به او بسیار نزدیک‌تر کرده است. و دوم وارد شدن شخصیتی بسیار پررمز و راز که سعی دارد به راچستر آسیب بزند خواننده را هم مانند راوی یعنی جین در فضایی مبهم قرار می‌دهد، او را کنجکاو می‌کند که دنبال یافتن پاسخی برای این معمای عجیب باشد، انتظاری در روایت‌شنو شکل می‌گیرد که به وسیلۀ جین برآورده نمی‌شود، جین با آن‌که شخصیتی کنجکاو و جسور است به دنبال رمزگشایی آن نمی‌رود. هیچ‌گاه سوالی از راچستر نمی‌پرسد و عطش دانستن آن را تا انتهای داستان با خواننده می‌گذارد. از سویی دیگر این اتفاق زمینه‌ای است برای شکل‌گیری احساس عاشقانه در جین، احساسی که جین آن را در آخرین فراز بخش اول رمان این‌گونه روایت می‌کند:

«به تختخوابم رفتم. اما خواب به چشمانم نمی‌آمد. تا سپیدۀ صبح بر دریایی ناآرام اما خوشایند شناور بودم، و موج‌های تلاطم زیر موج‌های شادی می‌غلتیدند. گاهی خیال می‌کردم آن وی آبهای ناآرام، ساحلی می‌بینم، ساحلی به لطافت و طراوت تپه‌های بعوله. گه‌گاه تندبادی از امید و آرزو برمیخاست و روح و جانم را ظفرمندانه به انتهای آب می‌راند. اما من حتی در عالم خیال به انتها نمی‌رسیدم... باد مخالف می‌وزید و مرا از خشکی دور می‌کرد و مدام مرا عقب می‌راند. عقل در برابر خیال مقاومت می‌کرد. اندیشه بر شور مهار می‌بست. هیجان‌زده و تب‌آلود بودم. خواب به چشمم نمی‌آمد. به محض آن‌که سپیده دمید از جا برخواستم. (ص 222)».

هرگاه جین به راچستر این چنین نزدیک می‌شود، روایت آن‌ها را به گونه‌ای دور می‌کند.

بخش اول این رمان، از کودکی جین شروع می‌شود و با عاشق شدنش به راچستر پایان می‌یابد.

برونته, ش. (1397). جین ایر. (ر. رضایی, مترجم) تهران: نشر نی.