سالهای سال است که به دنبال تو میدوم پروانه زرد، و تو از شاخهی روز به شاخهی شب میپری و همچنان... "حسین پناهی"
داستان| کاش یه جایی بود...
_مریمی میگم کاش یه جایی بود هر وقت دلمون پر بود خسته بودیم بال و پر بسته بودیم میرفتیم اونجا. نه نه اصلا میدونی چیه کاش یه بغل بود میپریدیم توش های های گریه میکردیم و بعد اون اصلا نمیپرسید چته؟ اصلا دنبال دلیل منطقی واسه گریهت نمیگشت میذاشت هرچقدر دلت میخواد گریه کنی بعدش زل زل تو چشمامون نگاه میکرد و یه فوت میکرد تو هر دو چشممون و یهو قرمزی و پف بعد گریه خوب میشد. اصلا انگاری ما نبودیم گریه کردیم. نه میدونی کاش اصلا یه...
مریم_ باز چی شده؟ خب به من بگو
_نه نمیشه. میترسم.
مریم_ چی راجع به من فکر میکنی خل و چل؟؟ فکر میکنی من میشینم قضاوتت میکنم؟
_نه قربونت برم تو قضاوت نمیکنی ولی میدونی وقتی به تو گفتم خودم میشینم خودمو قضاوت میکنم و بعدش از خودم بدم میاد که چرتو پرتای تو دلمو به تو گفتم. اصلا انگاری تا وقتی تو دلمن زیادو مهمن ولی تا میام بگم همه میپرن. انگار کن کلی زخم داشته باشی و بخوای به بقیه نشون بدی بعد یهو همه زخما خوب شه ولی جاشون هنوز درد کنه و وقتی میخوای به کسی بگی چه مرگته زخمی نیست که نشون بدی ولی خودت میدونی چقدر داری درد میکشی.
مریم_چرا نمیپری تو بغل مامانت؟ شاید فوتش یهو چشماتو خوب نکنه ولی بغلش آرومت میکنه.
_ انقدر دوستش دارم میترسم غصههامو ببینه اونم غصه بخوره. مریمی دیروز با مامانم رفتم خیاطی. میخواست پارچهشو بده براش بدوزن. خانمه یه نگاه به من کرد و رو به مامانم گفت: دخترته؟ مامانم گفت آره. خانمه گفت: خوشبحالت. خوشبحالت که دختر داری دخترا ماماناشونو تنها نمیذارن. مامانم گفت: شما دختر ندارین؟ خانمه گفت: نه. نه دختر دارم نه خواهر نه مادر. میدونی مریمی هُررری دلم ریخت. مثل احمقا شروع کردم سالهایی که میتونم مامانمو داشته باشمو شماردم و کلی فحش به خودم دادم که این فکرای مریض میاد تو ذهنم آخه منم نه دختر دارم نه خواهر فقط یه مادر دارم... دلم واسه خودم میسوزه که یه روزی برسه و منم مجبور بشم جواب اون خانمه رو با صدای خودم بشنوم. تف به ذهن مریض و مازوخیستیه من.
مریم_ غم فردا رو نخور دختر. زنده باشه مامانت. از بودنِ الانش لذت ببر
_آره مریم تو نمیدونی من چطوری میتونم از داشتههام لذت ببرم. همین دیروز صبح بود تو رختخواب بودم هنوز، که یه گنجشک اومد لب پنجره نشست دمش چسبید به شیشه. نمیدونی چه حس خوبی گرفتم. مریم من بلدم حتی با چیزای کوچیک خوشحال باشم فقط کافیه گلدونی که کاشتم جوونه بزنه اون وقت من خوشحالترینم. من همه چی بلدم من میخوام همه چی بلد باشم. من میخوام همهی کتابای دنیا رو بخونم. میخوام همهی اشکای دنیا رو بریزم. اشکامو جمع کنم تو شیشه. همون شیشهی جا عسل که خیلی خوشگله. درم داره. اشکام بخار نمیشه همیشه میبینمشون. فکر میکنی اگه همیشه ببینمشون همون قدر دلم سبک بشه که وقتی داشتم جمعشون میکردم سبک شدم؟
مریم_نمیدونم.
_تو نمیدونی ولی من میدونم. من همه چی میدونم. من میخوام همه چی بدونم.
مریم_ حالا چرا داری گریه میکنی؟
_ نپرس دیگه. اصلا واسه همین دلم میخواد یه بغل باشه که هیچی نپرسه. بی خیال مریمی ببخشید دارم با حرفام اذیتت میکنم. چایی میخوری برات بریزم؟
مریم_ آره بریز. بیزحمت پررنگ بریز
_ای جانم منم چایی پررنگ دوست دارم. چایی باید طعم داشته باشه کمرنگ باشه که میشه آب جوش. یادته تو روضهی مامان بزرگ واسه مداح همیشه آب جوش میریختیم. همیشه فکر میکردم آخه مگه تو چایی چی هست که نمیخورن مداحا. مامان بزرگ میگفت آب ولرم میخورن که گلوشون نرم شه. گفتم خب چایی بخورن هم گلوشون نرم میشه. تَشر میرفت که چقدر سوال میپرسی دختر شد یه بار تو زندگیت وقتی یه چیزی میگیم بی چون و چرا قبول کنی. میدونی مریمی برام خیلی سخته بی چون چرا قبول کنم. چرا نباید چون و چرا کنم؟ آخه من دوست دارم همه چیو بدونم. خب وقتی نپرسم چطوری بدونم؟ حالا اگه یه پسربچه این سوالو میپرسید غش غش بهش میخندیدن این ور اون ور تعریف میکردن بچهمون کنجکاوه. ولی ما دخترا باید بی چون و چرا میگفتیم چشم که بعدش این ور اون ور بشینن تعریف کنن دختر حرف گوش کنیه. هِی بیخیال مریمی برم چایی بیارم واست گلوت نرم شه.
مطلبی دیگر از این انتشارات
معرفی کتاب بیشعوری
مطلبی دیگر از این انتشارات
پیشنهادِ کتاب "تاریخچه ای از طراحی گرافیک"
مطلبی دیگر از این انتشارات
بهانههایی برای کتاب خواندن و کتاب نخواندن