Moshirfar.com
دربارۀ متمم و مسائل نامربوط دیگر
مقدمه
پراکنده در جاهای مختلف در این مورد نوشتهام و گفتهام. هر چند بنا ندارم در ویرگول مطلبی غیر از حوزۀ محتوا و استراتژی محتوا به نگارش دربیاورم، اما احساس میکنم بعضی حرفها را نمیشود نگفت و نمیشود هم همهجا آنها را مطرح کرد. بنابراین محتوای این مطلب بیش از آنکه بتواند نیازهای آموزشی شما در حوزهای را برطرف کند، بیشتر حالت اظهارنظر شخصی است و ممکن است خیلی به درد شما نخورد. توصیۀ اکید دارم که اگر این فضا را نمیشناسید یا نیازی به آن احساس نمیکنید، خواندن این نوشته برای شما ممکن است «اتلاف وقت» باشد.
اما معتقدم این نوشته را نباید به حساب «تبلیغات» گذاشت. هر چند در ویرگول سیلی از محتواهایی که قصد بکلینک گیری دارند و توسط برندها نوشته میشوند را میبینیم و من شاید یکی از معدود کسانی هستم که نه تنها از ویرگول بکلینک نمیگیرم بلکه به افزایش رشد و ترافیکش کمک میکنم. البته که نوشتن چنین چیزی به معنای منتگذاشتن سر کسی نیست.
اگر فضا و امکانات یک پلتفرم خوب و دقیق باشد، حق دارد رشد کند و نوش جانش هم باشد. وقتی پلتفرمی مثل ویرگول «ارزشآفرینی» را توانستهاست به ادیتور خوب، چاپ و نشر آسان و امکانات جانبی درج محتوا به این خوبی ترجمه کند و فراهم آورد، حق دارد در دنیای دیجیتال رشد کند و حقش هم هست و من هم به عنوان عضوی از جامعۀ دیجیتال موظفم ترافیک 500 هزار بازدیدی یکسالۀ سایتم را به این سایت منتقل و هدایت کنم.
معتقدم فضای ویرگول برای محتوای فارسی و رشد آن و نیز برای رشد مباحثی نظیر فلسفۀ محتوا زیرساخت قدرتمندی است و من هم وظیفۀ خود میبینم به رشد این زیرساخت تا حد توانم کمک کنم.
وقتی ویرگول توانستهاست تحسین همکاران دولوپر من را که سالهای سال است با Php کار کردهاند و اخیرا با Laravel درگیر کار توسعۀ نرمافزاری شدهاند برانگیزد، یعنی از منظر فنی قدرتمند و استوار است و این یعنی دلوپرهای ویرگول هم زمان مناسبی روی آن صرف کردهاند و هم با دقت و انگیزه و علاقه کُد زدهاند. زمانی که برای دیگران با علاقه کار میکنیم، میتوانیم انتظار دریافت علاقه و رضایت را هم داشتهباشیم.
اتفاقا معتقدم گوگل به «فورلینک»ها و جایی که من مخاطبم را میفرستم هم اهمیت قائل است و زمانی که بازدیدکنندگان سایت من از آن به ویرگول میآیند و آن را مطابق سلیقه و خواست خود میبینند، برای خود من هم رتبۀ و ارزش بهتری توسط گوگل درج میشود. احترام به وقت و ارزشگذاری به زمان مخاطب دستاورد من است و دستاورد مخاطب آشنایی با یک پلتفرم میکروبلاگ عالی و دستاورد ویرگول رشد ترافیک. هر سه مان از این ماجرا سود میبریم.
همین دیدگاه را در مورد متمم هم دارم. این متن را در حالی مینویسم که تا کنون پربازدیدترین محتوای تولیدشده توسط کاربر (UGC) توسط من برای متمم تولید شدهاست (روزی 20 هزار بازدید مستقل). این هم منتی بر سر متمم نیست؛ چرا که من هم از آن بسیار آموختهام و توسعۀ مهارتهای امروزم را مدیون نگاهی هستم که از آن گرفتهام. تا امروز هم شاید کسی به تندی من از متمم و شعبانعلی انتقاد نکردهباشد. انتقادات من همواره سرجایش هستند و خواهند ماند؛ اما انتقادات من از منظر دوستانه و برای اصلاح و بهبود صادر میشوند.
در ادامه توضیح میدهم چرا جنس بحثهایی که در مخالفت با آن میشود از نظر من اقناعکننده نیست.
چرا بحثهای انتقادی شما از متمم مرا قانع نمیکند؟
کلود لوی استروس انسانشناس مثلثی به نام Culinary Triangle (مثلث غذایی) دارد که با استفاده از آن به نحوۀ پخت و پز تمدنها، جمعیتها و ملتهای مختلف مینگرد. وی معقتد است با استفاده از این مثلث و نگاه انسان به غذا تا حدی به گرایشهای جهانبینانۀ وی پی برد.
وی در این مثلث به روشهای مختلف پخت غذا میپردازد. از منظر وی «آبپز» کردن کاری فرهنگی و زنانهتر است و برای پخت غذای آبپز نیاز به «یکجا نشینی» و ابزار و لوازم پیچیدهتری از «کبابی» کردن یا «دودی» کردن است.
چنین تقسیمبندیهایی را حتی میتوان تا منظر زبانشناسی و تأثیر آن از تاریخ هم پیش برد و به بحث نشست که البته موضوع بحث ما نیست.
دقت داشتهباشید که این تقسیمبندی صرفا به گرایشها اشاره دارد و منظورش صد در صد و حتما صحیح نیست.
گرایشهای فرهنگی مختلف در فرهنگ غذایی انسانها انعکاس مییابد. از سوی دیگر سهم تاریخ و جغرافیا نیز بر فرهنگ امروز تأثیر عظیمی دارد.
ایرانیان سهم بسیار بزرگی از تاریخشان را زیر «استبداد چادرنشینی» و «دید مطلق» گذرانیدهاند. امروز به ندرت میتوان ایرانیانی را یافت که از تأثیر آن دوران به خوبی رهایی یافتهاند. سریع القلم (1372 و 1393) معتقد است این سهم زندگی زیر یوغ استبداد شخصیت ایرانیان را «دو لایه» کرده است: یک لایه بیرونی عارفمسلک، ادیب، مؤدب و مبادی آداب با ویژگیهای شخصیتی بالغ و لایۀ درونیتر از خوی متجاوز، خودخواه، منفعتطلب و زالوصفت. این مسئله یکی از مهمترین دلایلی است که یک ایرانی را به ندرت میتوان دقیق و با تمام جزئیاتش به طور کامل شناخت. (هر چند من معقتدم به این دو لایه باید «نیم لایۀ سومی» هم افزود و آن نیملایه نامش هیجانات مدرن برای درگیری در التهابات سیاسی با کلیدواژههایی نظیر وطن و دفاع و عقیده و ... است)
چنین تأثیری حتی در غذاهای ما هم مشهود است. قاطبۀ غذای ایرانیان از روزگار دور «آش» بودهاست. فرهنگ غذایی آش تأثیری است که ما از فرهنگ روزمرۀ زندگی میگیریم. آش غذایی مخلوط است که در آن میتوان مواد غذایی با خاصیتهای مختلف و با «فرهنگیترین نوع پخت» را دید: هم سردی و هم گرمی، شوری و ترشی و شیرینی و در یک کلام مخلوطی نامشخص از خواص مختلف ترکیب معمول یک آش را میدهد.
فرهنگ غذایی آش بر فرهنگ جهانبینی ما هم تأثیر گذاشته و از آن تأثیر میپذیرد: ما معمولا «همهچیز» را با هم میخواهیم. به قول معروف «هم خدا و هم خرما» خواستۀ اکثریت ماست، هر چند لایۀ شخصیتی اول ما چنین چیزی را در «ظاهر» انکار میکند.
روشننویسی و شفافیت در تحلیل از مواردی است که در کمیت تحلیلهای ما به ندرت گنجانیده میشود. اگر به اکثر بحثهای تاکسی و اتوبوسی ما دقت کنید، ما با متد و فرهنگ «آش» به سراغ مشکلات میرویم و همهچیز را با همدیگر قاطی میکنیم.
به جرئت میتوانم بگویم که تا کنون از عموم انتقادکنندگان متمم چیزی جز انتقادهای «آشی» ندیدهام و نخواندهام. اطلاق یک صفت مشترک به جامعۀ متممیها، سؤال از تأثیر متمم بر درآمد و نقد شخصیت بنیانگذار آن مهمترین خصوصیات تحلیلها و نقدهایی بودهاند که خواندهام.
من همواره با ترکیب واژهای «ایرانیان انتقادپذیر نیستند» مشکل داشتهام. ایرانیان نقد کردن بلد نیستند که بخواهد انتقادپذیر هم باشند.
نقد فضای فکری و آداب و راهکارهای خاص خودش را دارد. زمانی که قرار است نقد کنیم چند نکته را باید در نظر آوریم و از نظر من مهمترین و خلاصهترین آنها را در کلام دکتر سریعالقلم و «سی ویژگی نقد کردن» میتوان دید.
قصد اصلی نقد «اصلاح و بهبود» است و نه شماتت و تخریب. نقد کتبی و نوشتهشده است و بین دو نفر که در یک موضوع مشخص «تخصص» دارند صورت میگیرد. نقد شفاف و مشخص و ساختار دقیق و مبانی نظری محکم و روششناسی دارد.
برای مثال من نمیتوانم «رئیس جمهور» را نقد کنم. من میتوانم عملکرد رئیس جمهور در فلان واقعه را از منظر تخصصی، شفاف، با روششناسی خاص و با مبانی نظری مشخص نقد کنم. (اگر فرض کنیم من عالم علوم سیاسی یا رجل سیاسی فعال و تأثیرگذار در جهان باشم یا مانند فوکویاما و هانتینگتون علم سیاست را چند گام به جلوتر بردهباشم.)
من نمیتوانم برنامههای اقتصادی دولت را نقد کنم. من میتوانم مسیر حرکت ایران به سمت افزایش درآمد سرانۀ افراد را از منظر توسعۀ اقتصادی و با روششناسی نظری «نهادگرایی نوین» به نقد بکشم. (اگر فرض کنیم که من متخصص اقتصاد توسعه هستم و اقتصادسنجی میدانم و میتوانم برنامۀ جامع اقتصادی تدوین کنم و کردهام.)
من نمیتوانم عملکرد یک شخص یا یک سایتآموزشی را به صورت کلی نقد کنم. من میتوانم نحوۀ توضیح یک درس را با توجه به رفرنسهای موجود و مشخص که مورد توافق همگان است به نحوۀ دیگری توضیح دهم.
نقد نظر شخصی نیست؛ نقد نظر تخصصی است. تخصص هم حاصل آموختههای دانشگاهی نیست. تخصص حاصل کار و سوزاندن ساعتهای زیادی در روز در یک حوزۀ مشخص است.
تخصص من «توسعه» نیست. توسعه آنچیزی است که من در موردش مطالعه دارم و مینویسم تا بهتر بفهمم. ممکن است ده کتاب هم در این زمینه تألیف کنم، اما همچنان در این زمینه بیسواد و غیرمتخصص محسوب شوم.
این که من مدرک دکترا در حوزهای دارم، تخصص نیست، مدرک است.
در این راه و در این حالت من حق ندارم فلان کتاب و فلان نظریه را «نقد تخصصی» کنم. صرفا میتوانم در موردشان بنویسم؛ آنهم نظر شخصی خودم را. باز این نوشتن من جنبههای انتقادی را در خودش ندارد.
نقدپذیری انفعال من در برابر مزخرفات طرف مقابل هم نیست. زمانهایی در مذاکرات بین شرکتی و حتی با شرکتهای دولتی شدهاست که با طرف مقابل درگیری لفظی هم پیدا کردهام. قرار نیست چون داریم مذاکره میکنیم هر حرف مزخرف و بیربط و بیمعنی شخص مقابل را تحمل کنیم.
نقد هم برای من همین حالت را دارد. قرار است هر مزخرفی را به نام نقد به خورد من بدهند. قرار نیست من 12 هزار کلمه بنویسم و شخصی به نام نقد ده خط خزعبلات و سالاد کلمه تحویلم دهد. قرار نیست اجازه دهم شخصی به خاطر بکلینک گیری وارد سایتم شود و کامنت بگذارد. اینها نقد ناپذیری نیست، خلط مفهوم «اخلاق سنتی» در جهان معاصر است.
مانند اینکه در اخلاق سنتی ما ملزم به کمک به همنوع هستیم. پس هر روز به دستفروش پیر سر کوچه مبلغی بیش از آنکه قرار است بفروشد میرسانیم یا شاید نظرمان این است که همگی کار و زندگیمان را ول کنیم تا به بینوایان رسیدگی کنیم. درست است که رسیدگی به بینوایان پسندیدهاست، اما کار من و ارزشآفرینی آن و فراهم کردن زیرساخت و شرایط توسعۀ اقتصادی کشورم که در آن تکتک ما نقش داریم، شاید کمک کند افراد کمتری به بینوایی دچار شوند. شاید در حالت دوم من پارامترهایی نظیر آسودگی وجدانی را نداشتهباشم، اما در بلندمدت توانستهام حتی اگر شده یک نفر انسان را از سقوط به ورطۀ بیچیزی نجات دهم.
اگر به نوشتههای من در مورد توسعه در سایتم مراجعه کنید، کم و بیش چنین متنی در ابتداییترین پاراگرافهای آن میبینید:
بدیهی است همۀ مطالب این نوشته در همۀ بخشهای آن صرفا بیانگر نظرات، عقاید و اندیشههای شخصی نویسندهاش میباشد و ممکن است در تمامی آن حاوی کژتابی، کجفهمی و مملو از اشتباه باشد. نویسنده ضمن پذیرش حق نقد خواننده، با اعتقاد تردیدآمیزش به «مرگ مؤلف» مسئولیت این نوشته در آینده را نمیپذیرد. این نوشته صرفا جهت نقدهای آیندۀ خود نویسنده قابلیت بازخوانی دارد و به غیر از آن به هیچ عنوان قابلیت ارجاع به عنوان «رفرنس» را ندارد.
تخصص من در حوزۀ محتواست. من در حوزۀ محتوا مشغول به کارم و از آن نان میخورم. اینجا محلی است که با توجه به تجربه، خواندهها و آزمودههایم مینویسم و نقد میکنم. این همان حوزهای است که حق دارم در مورد آن برای دیگران «سخنرانی» کنم و آموزش بدهم و منتوری کنم.
علاقۀ من به حوزۀ بیگ دیتا و پایتون و تا حد زیادی به حوزۀ فرانت اند است. اما کار در این حوزهها برای من تفریح محسوب میشود. ساختن المانهای مختلف برای سایتم یا سایتهای مشتریان که با توصیهها و آموزشهای دولوپرهای شرکتمان صورت میپذیرد، مرا به کار در این حوزه ترغیب میکند. اما من حق ندارم در این حوزه حتی اظهار نظر شخصی بکنم؛ چه برسد به نقد. این جا نه تخصص من است و نه جایی است که در آن «نظر شخصی» بتواند وارد شود: کدهایی هستند که باید اجرا شوند و صرفنظر از درست بودن Syntax، موضوع و مسئلهای که قرار است حل شود هم مشخص است و روشهای ریاضی حل مسئله متنوع، اما در ذات خویش ثابتاند: 2+2 همیشه باید 4 شود.
مسئلهی مهمتر جایگاه و صلاحیت و شایستگی است. همیشه باید از خودمان بپرسیم، آیا من شایستگی نقد این مسئله را دارم؟ آیا در تشخیص صلاحیت خود دچار اشتباه نشدهام؟
نقد حوزۀ «سیاه و سفید مطلق نگری» نیست: من از یک نفر از متممیها خوشم نمیآید و با او مشکلاتی پیدا کردهام و بنابراین کل سیستم را زیر سؤال میبرم.
نقد حوزۀ «فرهنگ آش» نیست: تو که متمم میخوانی چقدر با آن درآمد داشتهای؟
کجای این سایت نوشته شدهاست که در اثر نخواندن مطالب سایت ما «درآمد» خوبی نخواهید داشت؟
جنس آموزشهای آن «توسعۀ مهارت» است؛ توسعۀ مهارت هم به افزایش کیفیت زندگی کمک میکند و درآمد مسئلهای جداگانه است.
آش فرض کردن همۀ اینها و خواهان همۀ اینها شدن نقد و گفتگو را کاملا از بین میبرد.
ضمن اینکه شخصی مانند من و زمانی که در بریتانیا پژوهشگر دکتری بودم، از محل بورسیۀ ماریکوری اروپا سالی 37 هزار پوند درآمد داشتم (به پوند 7 هزار تومانی) سالی 259 میلیون تومان و ماهی حدود 21 میلیون تومان. از این مبلغ در طی ده ماهی که آنجا بودم معادل 7000 یورو پسانداز کرده و با خودم به ایران آوردم و از قِبَل آن سرمایه کسبوکار خودم را راه انداختم و هنوز هم مبلغی ته حساب پدرم از این مبلغ دارم.
آیا این درآمد من به خاطر متممی بودنم بودهاست؟ نه لزوما
آیا به خاطر این بودهاست که من نظرکرده و خاص هستم؟ نه اصلا
صرفا به این دلیل بودهاست که در زمان مناسب، و در مکان مناسب قرار گرفتهبودم.
اگر بخواهیم از منظر تخصصی و «ارزشگذاری» ساعتهای کاری بنگریم، درآمد ساعتی مجاز من به عنوان شغلی «مدیر ارشد محتوا» (Chief Content Officer) ساعتی بین 80 تا 100 هزار تومان است. اینکه من بتوانم در انتهای ماه درآمدی معادل 24 تا 30 میلیون تومان کسب کنم یا نکنم، به تلاش و لیاقت و توانایی خودم بستگی دارد و نه به متمم که در آن آموزش میبینم. هر چند متمم در این میان «تسهیلکننده» است.
و چرا نباید به متمم ایمان آورد؟
دستاول ترین منابع و سایتهای آموزشی و مراجع و رفرنسها را معرفی میکند؛ در کیفیت نگارش و استراتژی محتوا و بازاریابی محتوایی بسیار توانمندانه و هوشمندانه عمل میکند، استدلالهایش «آشی» نیست، دقیق است و به جزئیات به خوبی توجه دارد. به نیازهای جامعۀ مخاطبانش توجه ویژه دارد و تمامی محتوا را با استفاده از بیگدیتا و دادههای رفتاری کاربران تنظیم و بازنشر میکند؛ به تعامل با کاربران اهمیت ویژه میدهد، چندین میلیارد تومان بیش از ظرفیتی که باید برای یک کنفرانس خرج کرد، خرج کیفیت آن میکند. زمانی که شخصی این همه به مخاطبانش اهمیت میدهد، چرا باید به خاطر نقدهای آشی از آن دست بکشم؟
میگویند اشکالاتش را بگو. من عرض کردم که از منظر تخصصی نمیتوانم نقد کنم. از منظر شخصی هم نقد نمیکنم چون نقد حساب نمیشود. در واقع بهتر است زمان و ارزش و حوصله را صرف اموراتی کنم که در آن تخصص دارم. صرف اموراتی که باعث شود اکسیژنی که در زمین تنفس میکنم هدررفت محسوب نشود.
از توجه شما متشکرم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
قلدر بازی مجازی: قاتل شاد
مطلبی دیگر از این انتشارات
نامادری ها در دنیای واقعی مثل قصه ها نیستند
مطلبی دیگر از این انتشارات
10 کتاب خواندنی که در سال 98 مطالعه کردم