تجربه نویسی میکنم از کتابهایی که بنظرم جالب آمدند!
دیگر اخبار نخوانیم؟!
عنوان این کتاب از همان اول مرا جذب کرد. تنها بودم و کتابفروشی را گز میکردم دنبال کتابی که صرفا با تکیه بر شهود نظرم را جلب کند، در اصل این کار را زیاد میکنم اجازه میدهم که کتاب مرا پیدا کند. هیچ چیز مثل این عنوان، که انگار حرف دلم را به جمله نشانده بود برایم جالب نبود... تا آخر که خواندمش دیدم که مسئله مطرح شده در این کتاب آنقدر مهم هست که بتواند در سبد خرید بعدی کتابهای شما هم قرار بگیرد، دلیلش هم واضح است، بعید است شما در این دوره زمانی زندگی کنید و هرروز از طریق انواع کانال ها با اخبار بمباران نشوید. شاید شما هم مثل من دنبال راه فراری از این جنگ یکطرفه میگردید و خرید این کتاب قطعا حکم کلاه شرعی را برای باورهای لازمتان خواهد داد.
مسئله و جواب آن طی عنوانی که نویسنده با شما در میان میگذارد جواب داده میشود... داستان اینجاست که آیا ایمان می آورید؟ او با استدلال های بسیار شما را برای توجیه جوابش همراه خود میکند و با انواع اسناد و مدارک نیاز شما به اخبار را به کل مورد سوال میبرد. رولف دوبلی صادقانه میگوید که شما اخبار ده سال پیش را نمیخوانید و به همین خاطر سالهای کوتاه بعد از این هم اخبار امروز- هرچقدر هم به نظر مهم میرسد-چیز از دست دادنی نیست! همانطور که اگر بررسی کنید اخبار هیچ گونه اطلاعات اساسی به شما نمیدهد که باعث شود زندگیتان بهتر شود یا مثلا جانتان را نجات دهد! اگر هم میخواهید از وضعیت آب و هوایی و جاده قبل از سفر مطلع شوید بهتر است در عنوان های خبری به دنبال آن نگردید...
نویسنده خاطر نشان میکند که افراد از قشر تحصیلکرده جامعه بیشتر اخبار را یک ضرورت میدانند و آن را دنبال میکنند. چیزی که نمیدانند و از آن بسیار مهمتر است اینست که اخبار در اصل درست مثل دخانیات، شکر، کافئین یک فاکتور بسیار اعتیاد آور است (از مضرات آن در متن کتاب به دقت آگاه میشوید!) و چون در جنس ضرورت و اهمیت نشان داده میشود بیشتر آدمها اصلا این را نمیفهمند! و حتی بعد از فهمیدن آن هم شاید درک نکنند... این دقیقا مسئله ای است که شخصا گرفتار آنم، به خاطر ایجاد احساس لزوم خبر دار بودن از جهان فکر میکنم که باید بدانم در جهان چه میگذرد اما "دیگر اخبار نخوانید" مرا کمک کرد الزام این کار را کنار بزنم و نتیجه؟ صد در صد رضایت بخش!
البته صفحات کم این کتاب (حدودا ۱۴۰ صفحه) برای ریشه یابی این مسئله شاید کافی نباشند اما بیشک ما را کمک میکنند که بدانیم چرا گاهی حالمان خوش نیست... آیا همه ریز اطلاعاتی که رسانه به ما مهم جلوه میدهد آنقدر حقیقتا مهم است؟ آیا نوشتن یک عنوان خبری جذاب و نشان دادن سیاستمداران در کنار کهکشانها و سفر انسان به ماه و فروپاشیدن طبیعت در تیتراژ برنامه های خبری عامدانه برای آن تنظیم شده است که ما فکر کنیم این اتفاقات مهم عمیقا به هم گره خوردست؟ و اصلا مطلع بودن از اتفاقات مهم جهان در این صفحه کوچک نورانی چقدر ما را سعادتمندتر خواهد کرد؟
مغز شما تقریبا از هشتاد و شش میلیارد سلول عصبی تشکیل شده است که با بیش از صد تریلیون سیناپس به هم پیوسته اند. دانشمندان تا مدتها تصور میکردند که مغز ما تا زمان رسیدن به بزرگسالی کاملا شکل گرفته است. امروز میدانیم که در واقع مغز ما به صورت مستمر در حال تغییر شکل است و سلول های عصبی جدید ایجاد میکنند. به بیان دقیقتر، حساسیت گیرنده ها در سیناپس ها تغییر میکند. اگر به خودمان اجازه دهیم که تحت تاثیر پدیده فرهنگی جدیدی مثل سیل اخبار قرار بگیریم، این امر دستگاه ذهنی ما را تغییر داده و به معنای واقعی کلمه، ما را شستشوی مغزی میدهد. این سازگاری در سطح زیست شناسی صورت میگیرد. اخبار مغز ما را دوباره سیم کشی میکند. نتیجتا...
در TEDx سخنرانی یکی از نویسنده های محبوبم آلن دوباتن را میدیدم که مربوط به سال ۲۰۰۹ است و درباره یک فلسفه مهرآمیزتر درباره موفقیت است نظرم به این نکته جلب شد که میگفت اگر امروز میخواستیم داستان های کلاسیک ماندگار تاریخی را به روزنامه ها بدهیم که تیتر بزنند فقط فرض کنید که چه از آب در می آمد!
مثلا اتتلو میتوانست اینطور تیتر یک روزنامه باشد : ((قتل دختر سناتور به دست مهاجر دیوانه!))
مادام بوواری : ((زن زناکار معتاد به خرید بعد از کلاهبرداری آرسنیک میخورد! ))
و فکر کنید دنیا چه جایی میشود اگر شما بخواهید این شاهکارها را اینطور قضاوت کنید!...
همین نگاه عامدانه سطحی و جالب توجه است که اخبار را تبدیل میکند به نیمه صرفا تاریک داستان هایی که ما از آنها هیچ نمیدانیم! پس بهتر است برای خاطر خودتان ... دیگر اخبار نخوانید!
مطلبی دیگر از این انتشارات
مروری بر کتاب انسان خردمند
مطلبی دیگر از این انتشارات
نقد کتاب دهکده خاک بر سر اثر فائضه غفارحدادی
مطلبی دیگر از این انتشارات
مرگِ مِرگان مگر نه این است؟ (به بهانه «جای خالی سلوچ» محمود دولتآبادی)