یه نویسندم که کلمات، تازه بهش سلام کردن instagram:@ali.heccam_ t.me/Alinssr_ ali.heccam@gmail.com
ز ن د ه گ ی (۳)
اشک از چشماش در رفته بود. یه نوع تازه از خستگی که با هیچ مِدیتیشین، تمرین یا مراقبهای، رفتنی نبود. دلش تنگ شد. برای روزهایی که اوجِ ناراحتیهاش با کوچکترین هدیه، به دست فراموشی سپرده میشد. زمانی که برای خنده، بهونه زیاد داشت و برای ناراحتی، راه دَررو. دلش بستنی قیفی خواست، تو اوج زمستون. دلش بادومزمینی بوداده خواست بازم تو زمستون. گرما رو تو سرما؛ سرما رو هم تو سرما. دلش بهونه میخواست؛ اما بهونهها هم مثه اشک، مثه خیلی چیزای دیگه، وجودش رو خالی کرده بودن. به چه جرمی؟ نمیدونست.
یادش اومد اونروزهای مدرسه رو. ابتدایی. کلاس چهارم. زنگ املا. بدونِ هیچ تمرینی، سر کلاس حاضر میشد. میدونست که ممکنه کلی غلط املایی داشته باشه. میدونست چون دایرهی لغاتش ضعیف بود؛ با ساختار واژهها آشنایی نداشت اما نمیترسید از غلط نوشتن. از تنبیه نمیترسید. از اینکه مدیر مدرسه، خانوادهاش رو برای رسیدگی به اوضای ضعیف تحصیلیش به مدرسه دعوت کنن. نمیترسید. و تمام اینها مربوط به همون روزهایی بود که تو تمرینِ برای ایستادگی جلوی کتکهای باباش بود. روزهایی بود که برای ترس، دنبال معنای تازه میگشت؛ همینطور برای خنده.
مطلبی دیگر از این انتشارات
ملکوت
مطلبی دیگر از این انتشارات
بهترین کتابهای اسپیکینگ آیلتس
مطلبی دیگر از این انتشارات
کتاب خودت باش دختر بهترین پیشنهاده...